استاد دانشگاه هاروارد تحت سلطهبودن جهان را بررسی کرد
ذینفعان توطئه میکنند؟
البرز نظامی: جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، حاصل چیست؟ آیا این ایدهها هستند که جهان ما را شکل میبخشند یا نه؛ این ترجیحات گروههای ذینفع است که تعیین میکنند، جهان به چه صورتی درآید؟ پیش از پرداختن به این پرسش، ما منظور خودمان از گروههای ذینفع را بیان میکنیم. درواقع، ما در اینجا همان فهمی را که کف جامعه از گروههای ذینفع دارند، مبنا قرار میدهیم. به دیگر سخن، منظور ما از گروههای ذینفع در این پرسش، آن دسته سرمایهداران و اصحاب قدرتی هستند که از رویدادهای جهان نفع میبرند. آنها در واقع همان برندگان حوادث رخداده در جهانند. حال با این تعریف، ما ادعا میکنیم که هنگام مواجهه کف جامعه با این پرسش سخت، یک پاسخ ساده و به نظر قابل درک استنتاج میشود. اگر شما بهصورت تصادفی از کسانی که در یکی از خیابانهای شهرتان در حال قدم زدن هستند، این پرسش را مطرح کنید که «جهان نتیجه چیست؟ میل گروههای ذینفع یا ایدههای نظریهپردازان؟» آنها بیدرنگ به شما پاسخ خواهندداد: میل گروههای ذینفع!
کافی است به بازار داغ تئوریهای توطئه نگاهی بیندازید. بازاری که در آن روایتهای تولیدشده از روایتهای بیرون آمده از آکادمیها محبوبتر و همهگیرتر است. بازاری که با قدرت هر حادثهای را در هرجای جهان ماحصل توطئه گروههای ذینفع میداند. گویی که بدون اجازه آنها در این جهان ما، آب از آب تکان نمیخورد. در این روایتها، همهچیز حاصل سودجویی مالی گروههای ذینفع تلقی میشود. از بیماریهایی چون همهگیری کرونا گرفته تا جنگهایی چون جنگ عراق همگی ماحصل برنامه دقیق و از پیش تعیینشده گروههای ذینفع است. این فهم سادهانگار که طرفداران جدی دارد، جهان را در یک قصه کوتاه خلاصه کردهاست: در جهان ما، عدهای سرمایهدار و اهالی قدرت وجود دارند که تمام حوادث جهان را رقم میزنند. آنها از جهان شناخت کامل دارند و تمام ابزارهای لازم را برای پیشبرد اهداف خود دارند و در نهایت، چیزی جز منافع مادی برای آنها اهمیت ندارد. حال مطابق این توضیح، همه چیز طبق برنامه آنها پیش میرود. گویی که در جهان ما امر، امر آنهاست و دیگران هیچ نقشی ندارند و نمیتوانند داشته باشند.
این فهم در همان نگاه اول از ایراداتی رنج میبرد. اولین ایراد این فهم، ابطالناپذیری آن است. مطابق این فهم هیچ اتفاقی نمیافتد، مگر به خواست و اراده و در واقع، امیال گروههای ذینفع. در نتیجه، اگر حادثهای رخ داد که مطابق میل گروههای ذینفع شناختهشده نبود، این گزاره ابطال نخواهد شد! بلکه طرفداران تئوریهای توطئه پاسخ خواهند داد که یا ما گروههای ذینفع را کامل نشناختیم یا آنها امیالی داشتند که در عقل ناقص ما غیر ذینفعان مغفول مانده است. همین عدم ابطالناپذیری تئوریهای توطئه نشانگر عمق ضعف شناختی آنهاست.
اما مساله به همینجا محدود نمیماند. ما برای نقد این ادعا به یکی از مقالات دنی رودریک، اقتصاددان آمریکایی رجوع میکنیم. دنی رودریک در سال2014 مقالهای با عنوان «When Ideas Trump Interests»(وقتی ایدهها بر منافع غلبه می کنند) را منتشر کرد که در آن به مواجهه ایدهها با گروههای ذینفع میپردازد. رودریک در این مقاله قصد دارد نشان دهد جهان به آن سادگیها که فرض میشود، کار نمیکند. شاید در کوتاهمدت، گروههای ذینفع پیشبرنده جهان باشند، اما در بلندمدت پای ایدهها نیز به امور باز میشود. بنابراین جهان ماحصل واکنش متقابل ایدهها و گروههای ذینفع است که دست آخر در یک نقطه تعادلی دیگر هم جمع میشوند. لکن آن چیزی که برای یادداشت امروز ما مهم است، استفاده از استدلالهای رودریک در رد تسلط کامل گروههای ذینفع بر امور جهان است.
روایت یک نزاع اندیشهای
رودریک در مقاله خود این پرسش را مطرح میکند: «ایدهها در کجا مهم میشوند؛ گروههای ذینفع در کجا مهم هستند و در نهایت، تعادل این دو به چه صورت رخ میدهد؟» برای فهم بهتر این پرسش به این مثال توجه کنید. آیا وجود تعرفههای تجاری بر واردات خودرو تنها ماحصل فشار صنعتگران داخلی حوزه خودرو است یا نه عوامل دیگری نیز نقش دارند؟ بهعنوان مثال، شاید درک دولتها از سازوکارهای موجود در جهان اشتباه است و این درک غلط موجب میشود تا آنها بر تعرفههای تجاری اصرار بورزند؟ در واقع، میتوان پرسش رودریک به این پرسش تغییر داد: اگر ما در جهان با ناخوشایندیهایی مواجه میشویم، آیا این ناخوشایندیها محصول فشار گروههای ذینفع برای پیشبرد اهداف مالی خود است یا نه؛ درک ما نیز از نحوه کارکرد جهان اشتباه است؟ به بیان سادهتر، شاید بخشی از مشکل به خاطر ایدههای غلط ما باشد. به این صورت که با تغییر ایدهها میتوان شرایط ناخوشایند را رفع کرد.
بیایید به یک مثال معروف دیگر توجه کنیم. بهطور معمول ادعا میشود که در آمریکا کارآمدترین نهادهای اقتصادی وجود دارند. فارغ از صحت مساله، برخی برای توضیح علت این مساله بیان میکنند که منافع گروههای ذینفع ایجاب میکرد که این چنین شود. لکن در اینجا یک مساله مطرح میشود که در این صورت، چرا منافع گروههای ذینفع در دیگر نقاط جهان به این امر منتهی نشده است؟ بهویژه در کشورهایی که شرایط جغرافیایی و میزان دسترسی آنها به منابع طبیعی تفاوت معناداری با آمریکا نداشته است؟ درواقع، در اینجا یک احتمال مطرح میشود و این احتمال از این قرار است که شاید در جایی مانند آمریکا ایدههایی وجود داشته است که در دیگر نقاط دنیا، آن ایدهها یا شکل نگرفتهاند یا جدی تلقی نشدهاند.
در واقع، آنچه در بالا بیان کردیم، یکی از جدیترین نزاعهای حوزه اندیشه است. برخی بر این باورند که ایدهها آنچنان حائز اهمیت نیستند، اما آنها بیان میکنند همگان میدانند که کار درست چیست؟ اما، مهم این است که آیا با منافع گروههای ذینفع مطابقت دارد یا خیر؟ اگر مطابقت داشته باشد، پیگیری میشود و اگر نه؛ رد میشود. اما، برخی دیگر بیان میکنند که این ادعا لزوما صادق نیست. به زعم آنها گاهی واقعا ایدههای درستی وجود ندارند. به این معنا که گاهی ناخوشایندیها ماحصل ایده یا درک نادرست از نحوه کارکرد جهان است. درنتیجه، شاید با خلق ایدههای مطلوب و ایجاد یک بازی برد-برد، منافع همگرایی میان ذینفعان و غیر آنها نیز ایجاد شود و به این ترتیب، تغییرات مطلوب در جامعه ایجاد شود. بنابراین ایدهها اهمیت دارند. درواقع، به زعم این گروه، گاه تنها غفلت در عرصه اندیشه است که موجب تصمیمات و در نتیجه، رخدادهای ناخوشایند میشود.
ضعفهای گروههای ذینفع
رودریک در مقاله خود از سه فرض مهم صحبت میکند. این سه فرض در واقع، همان فرضهایی هستند که مطابق آنها تلقی میشود که جهان در تسلط کامل گروههای ذینفع قرار دارد. فرض اول از این قرار است که گروههای ذینفع بهطور کامل میدانند که جهان چگونه کار میکند. به بیان سادهتر، آنها آنچنان تسلط علمی بر جهان دارند که گویی به تفسیری کامل از سازوکارهای جهان رسیدهاند. این فرض به باور رودریک از اساس اشتباه است.
بهعنوان مثال، اگر در سال1945 بیان میکردید که اتحاد جماهیر شوروی در کمتر از 50سال آینده فروخواهد پاشید، احتمالا همگان به شما میخندیدند. شاید برایتان جالب باشد که حتی اقتصاددانان شهیری مانند پل ساموئلسون نیز در دهه50 میلادی احتمال میدادند که اتحاد جماهیر شوروی در آیندهای نه چندان دور، از اقتصاد آمریکا پیشی خواهد گرفت. حتی جون رابینسون، اقتصاددان بریتانیایی پس از جنگ دو کره بیان کرده بود که طولی نمیکشد که کرهجنوبی به این درک میرسد که باید همان راه کره شمالی را پیش گیرد. این درک اقتصاددانان در میان صاحبان قدرت در کرهشمالی و شوروی نیز وجود داشت؛ اما نتیجه چه بود؟ شوروی در سال1991 میلادی فروپاشید. همچنین درخصوص مقایسه وضعیت کرهشمالی و کرهجنوبی نیز شاید لازم نباشد که دیگر مطلبی بیان کنیم. در واقع، سالها طول میکشد تا کسی مانند رابرت سولو پیشبینی کند که نظام اقتصادی شوروی نمیتواند همانند چند دهه گذشته به رشد خود ادامه دهد. لکن، حتی پس از پیشبینی سولو نیز بسیاری ادعای او را قبول نداشتند تا آنکه این مهم محقق شد. حال توجه به این مساله بسیار مهم است که اگر ما امروز به یقین رسیدهایم که نظامهای اقتصادی شوروی قادر به ادامه کار نبود یا به این یقین رسیدهایم که نظام اقتصادی کرهشمالی جز فلاکت و انزوا عایدی دیگری ندارد، پس از مشاهده نتایج عملکردی آنها در بلندمدت است. به بیان سادهتر، مصداق «گر معما حل شود، آسان شود» است. واقعیت آن است که در میانه قرن بیستم این یقین نهتنها وجود نداشت، بلکه عکس آن کموبیش صادق بود. بنابراین این فرض که گروههای ذینفع بهطور کامل میدانند که جهان چگونه کار میکند، از اساس اشتباه است. این فرض را در بهترین حالت، زمانی میتوان ادعا کرد که علم به پایان راه خود برسد و به تمام پرسشهای بشر و مسائل آن پاسخ کامل و صحیحی بدهد!فرض دوم مدافعان تئوریهای توطئه نیز از این قرار است که گروههای ذینفع به تمام ابزارهای لازم دسترسی دارند. این فرض درست در ادامه فرض اول است. رودریک این فرض را نیز اشتباه میداند. مطابق این فرض، گویی که دیگر جهان به پایان خود رسیده است و دیگر در آن هیچ نوآوری وجود نخواهد داشت. رودریک بیان میکند که ابزارهای سیاستمداران نیز میتوانند در طول تاریخ تغییر کنند، همانطور که در طول تاریخ تغییر نیز کردهاند. ابزارهای سیاسی و اقتصادی ما همواره در طول تاریخ تغییر کردهاند و هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که در آینده نیز تغییر نکنند. کدامیک از سیاستها و نهادهای ما مشابه 2000 سال یا 200سال پیش است. این درست نشان از آن دارد که گروههای ذینفع به تمام ابزارها دسترسی ندارند. همان امری که برای امروز نیز صادق است و قرار است در آینده نیز تغییر کند. حال وقت آن رسیده است که بیان کنیم نقض فرض دوم، کلید یکی از ادعاهای مهم ماست. اینکه تحول و نوآوری در محل جعبه ابزارهای سیاستمداران همان چیزی است که کمک میکند تا منافع گروههای ذینفع و گروههای غیر ذینفع را با یکدیگر همگرا و تغییرات لازم را عملی کند. لکن بررسی این مساله خود یادداشت دیگری میطلبد که در هفته آتی به آن خواهیم پرداخت.حال وقت آن رسیده است که به فرض سوم طرفداران تئوریهای توطئه بپردازیم. فرض سوم آنها نیز از این قرار است که گروههای ذینفع تنها برای پیگیری منافع مادی خود اقدام میکنند. بهعنوان مثال آنها بیان میکنند که جنگهای آمریکا در خاورمیانه مانند جنگ عراق و افغانستان تنها برای پیگیری منافع مادی بوده است یا همان جمله معروف که جنگها را کارخانههای اسلحهسازی به راه میاندازند تا منافع مالی خود را حداکثر کنند. اما رودریک یک نقد جدی به آنها دارد. اگر بنای همهچیز مانند جنگها تنها انگیزههای اقتصادی باشد، گزینههای جایگزین و پربازدهتری برای سرمایهداران در جهان وجود دارد که میتوانند آنها را پیگیری کنند. در نتیجه، به زعم رودریک این فرض سوم نیز از اساس اشتباه است.
جمعبندی
همانطور که بیان کردیم، تئوریهای توطئه جهان را در امیال گروههای صاحب منافع خلاصه میکنند. رودریک بیان میکند که این افراد از سه فرض اساسی برای ادعاهای خود استفاده میکنند. سه فرضی که مطابق توضیحات توسط رودریک رد میشوند. حال زمانی که این سه فرض رد میشوند، رودریک پای گزینه دیگری را باز میکند. این گزینه «ایدهها» است. رودریک بیان میکند که شاید در کوتاهمدت گروههای ذینفع امور را پیش ببرند؛ اما در بلندمدت این ایدهها هستند که جهان را میسازند. بررسی این ادعای رودریک، یادداشتی جداگانه میطلبد که ما در هفته آینده به آن خواهیم پرداخت.