قضیه کاوز

ما طی چند فصل به بحث از انواع مختلف اتلاف پرداختیم که حقوق‌دانان در خصوص آنها دغدغه دارند. مبنایی‌ترین و مهم‌ترین نمونه آن عبارت است از رفتار برخی افراد که برای خود آنها منافع ایجاد می‌کند؛ اما برای سایرین هزینه‌های بیشتری ایجاد می‌کند، مثل انجام ندادن احتیاط‌های لازم برای پیشگیری از تصادفات. مشکل این است که گاهی اوقات کارهایی که شما انجام می‌دهید برای دیگران هزینه‌هایی ایجاد می‌کند که شما آن هزینه‌ها را احساس نمی‌کنید و لذا هنگام تصمیم‌گیری درخصوص اینکه چه اقدامی انجام دهید، آنها را به حساب نمی‌آورید. ما تا اینجا دیده‌ایم که گاهی اوقات برای اصلاح این مشکل می‌توان قواعد حقوقی وضع کرد. قواعد حقوقی می‌توانند باعث شوند که افراد به گونه‌ای عمل کنند که گویی به نحو مناسب و کافی به تمام هزینه‌ها و منافع آنچه انجام می‌دهند، توجه دارند. اکنون بیایید موضوع را از منظر دیگری بررسی کنیم که عبارت است از اینکه اگر افراد بتوانند به سادگی با یکدیگر قرارداد منعقد کنند، ممکن است اصلا مشکلی وجود نداشته باشد که قواعد حقوقی بخواهند آن را حل کنند. اگر هزینه‌هایی که شما برای من ایجاد می‌کنید بیش از منافعی باشد که برای خودتان ایجاد می‌کنید، من می‌توانم به شما پول بدهم تا دست از کار خود بردارید و این به اتلاف منابع پایان می‌دهد؛ بدون اینکه نیازی به کمک حقوق باشد.

ایده‌‌ای که در بالا مطرح شد، ساده به نظر می‌رسد؛ اما خیلی مواقع پیش می‌آید که همین ایده ساده نادیده گرفته می‌شود. این ایده برای نخستین‌بار توسط رونالد کاوز مطرح شد که بعدها جایزه نوبل اقتصاد را برنده شد و بخشی از علت تعلق جایزه به وی، قوت این نظریه بود. کاوز دوست داشت که استدلال خود را با استفاده از مثال‌هایی از پرونده‌های قدیمی کامن‌لا نشان دهد و این مثال‌ها برای بحث ما نیز مفیدند. فرض کنید که یک نانوایی کنار مطب یک دکتر است. نانوایی صدای زیادی تولید می‌کند، صدای ظرف و ظروف و نظایر آن. این سر و صدا در کار دکتر اخلال ایجاد می‌کند. لذا دکتر اقدام به طرح دعوای آزار و اذیت علیه نانوا می‌کند. برای حل و فصل این دعوی راه‌های مختلفی وجود دارد؛ اما یکی از این راه‌ها – یعنی مرتبط‌ترین آنها با آن نوع تحلیل و استدلالی که ما در اینجا ارائه می‌کنیم – این است که بپرسیم چطور می‌توانیم از فضایی که دکتر و نانوا در آن کار می‌کنند، بیشترین ارزش کل را استخراج کنیم. اگر یکی از این فعالیت‌ها ارزش خیلی زیادی داشته باشد؛ اما فعالیت دیگر چنین ارزشی نداشته باشد، آن‌گاه از این منظر، فعالیت با ارزش‌تر باید ادامه پیدا کند و فعالیت کم ارزش‌تر کنار گذاشته شود. این کاری است که مالک واحدی انجام می‌دهد که هم مطب دکتر متعلق به اوست و هم نانوایی مجاور آن: فعالیت با ارزش‌تر را همان جا باقی می‌گذارد و فعالیت کم‌ارزش‌تر را منتقل می‌کند. این چیزی شبیه به انتخاب بین بز و گاو است که ما در فصل چهارم درخصوص مالک واحد از آن بحث کردیم. دادگاه چگونه می‌تواند مشخص کند که کدام‌یک از این فعالیت‌ها – فعالیت دکتر یا نانوا – ارزش بیشتری دارد؟ نظریه کاوز این بود که لازم نیست دادگاه به جای طرفین تصمیم‌گیری کند که کدام‌یک از این دو فعالیت ارزش بیشتری دارد. خود آنها این ارزیابی را انجام می‌دهند و در این خصوص تصمیم‌گیری می‌کنند و فرقی هم نمی‌کند که برنده پرونده در دادگاه چه کسی باشد. فرض کنید که مکان مزبور برای دکتر بسیار ارزشمند باشد و برای نانوا ارزش کمتری داشته باشد. در این پرونده یا دکتر برنده دعوی می‌شود و نانوا مجبور می‌شود که آن محل را ترک کند یا دکتر بازنده می‌شود و به نانوا پول می‌دهد که محل مزبور را ترک کند. ازآنجاکه محل مزبور برای دکتر بیش از نانوا ارزش دارد، منطقی است که بین آنها معامله‌ای در این خصوص شکل گیرد. برای اینکه بتوانیم مشخص‌تر صحبت کنیم، اجازه دهید فرض کنیم دکتر ماهانه ۱۰۰۰۰دلار از بودن در آنجا درآمد دارد (در قیاس با بودن در جاهای دیگر) و نانوا فقط ۲۰۰۰دلار درآمد دارد؛ اما نانوا در پرونده برنده می‌شود. دکتر در اینجا خواهد گفت «اینجا را نگاه کن. مرا مجبور به ترک اینجا نکن. اگر من در اینجا بمانم و به تو پول بدهم، وضع هر دوی ما بهتر خواهد شد. مثلا اگر من در ماه ۳۰۰۰دلار یا مبلغ مقطوعی که معادل با ۳۰۰۰دلار در ماه باشد به تو بدهم و تو این محل را ترک کنی و به جای دیگری بروی که دوست داری، این به نفع هر دوی ماست.» طرفین می‌توانند با معامله کردن با یکدیگر به راه‌حلی برسند که مالک واحد هم به همان راه‌حل می‌رسید. یک راه دیگر توصیف این نکته به این شرح است: در نگاه اول، صدایی که نانوایی تولید می‌کند می‌تواند هزینه خارجی عملیات او به نظر برسد؛ نوعی هزینه که او آن را احساس نمی‌کند (و فقط دکتر آن را احساس می‌کند). اما اگر طرفین بتوانند با یکدیگر معامله کنند، آن‌گاه نانوا نیز این هزینه را لمس خواهد کرد؛ البته به معنایی متفاوت با قبل. نانوا این هزینه را به شکل از دست دادن ۳۰۰۰دلار در ماه در صورت اصرار به ادامه فعالیت احساس خواهد کرد. این باعث می‌شود که نانوا به‌گونه‌ای رفتار کند که یک مالک واحد عمل خواهد کرد.

این شرح مختصر نشان می‌دهد که قضیه کاوز چگونه کار می‌کند. این قضیه به این صورت است که در دنیایی که در آن هزینه معامله وجود نداشته باشد – دنیایی که در آن طرفین بتوانند بدون هیچ مشکلی با یکدیگر چانه زنی کرده و قرارداد منعقد کنند – حق‌ها به دست کسانی می‌رسد که تمایل دارند بیشترین پرداخت را برای آنها انجام دهند. کسی که بیشترین بها را برای یک حق می‌پردازد بر اساس قانون آن حق را به‌دست می‌آورد و آن را حفظ می‌کند یا اینکه آن حق را از هر کس دیگری که قانونا از آن برخوردار شده است، می‌خرد. بیان کردن قضیه کاوز به نحوی دقیق‌تر از این دشوار است؛ چراکه خود کاوز در مقاله خود هیچ قضیه‌ای را بیان نکرد و آنچه تحت عنوان «قضیه کاوز» در افواه بیان می‌شود، صرفا تلاش برای خلاصه کردن آن چیزی است که کاوز گفته است و خلاصه این مطلب هم همیشه به یک نحو گفته نمی‌شود. در هر حال، ایده‌ای که به آن اشاره شد، آثار و لوازم متعددی دارد. بیایید اکنون برخی از آنها را بررسی کنیم.

۱- اگر طرفین یک پرونده بتوانند به سادگی با یکدیگر چانه‌زنی کنند، لازم نیست که دادگاه نگران اتلاف ناشی از تصمیماتی باشد که اتخاذ می‌کند. طرفین بعد از صدور رای با یکدیگر صحبت خواهند کرد و اطمینان حاصل خواهند کرد که هیچ اتلافی رخ نمی‌دهد. در این‌گونه موارد می‌توان با خیال راحت گفت که حقوق اهمیت چندانی ندارد. اگر بخواهیم این مطلب را با عبارات بهتر و دقیق‌تری بیان کنیم، باید بگوییم تا آنجا که به اجتناب از اتلاف منابع یا حصول نتیجه کارآمد مربوط می‌شود، حقوق اهمیت و نقشی ندارد. البته حقوق برای طرفین دعوی و برای اکثریت ما اهمیت دارد؛ چراکه قواعد حقوقی مشخص می‌کنند که آیا یکی از طرفین باید به طرف دیگر چیزی بپردازد یا خیر؟ اما این نگرانی به این مربوط می‌شود که ثروت بین طرفین چگونه تقسیم می‌شود و در حال حاضر، تمرکز ما روی این مطلب نیست. تمرکز ما روی این است که چگونه برای یک اختلاف به راه‌حلی از نوع مالک واحد دست پیدا کنیم که اندازه کلی کیک را برای همه افزایش می‌دهد، قطع نظر از اینکه چگونه برش داده می‌شود.

این دیدگاه را می‌توان در سطوح کلی‌تری نیز به‌کار بست. برای برخی صاحب‌نظران، قضیه کاوز به این معناست که اجازه دهیم بازارها یا به عبارت دیگر بازیگران خصوصی، مشکلات بزرگ‌تر را حل کنند نه دادگاه‌ها و دعاوی حقوقی. این مشکلات می‌توانند انواع گوناگونی داشته باشند؛ از موضوعاتی همچون آلودگی گرفته تا صدمات وارده به مصرف‌کنندگان در نتیجه تولیدات خطرناک. در هر یک از این موارد رویکرد «کاوزی» باعث می‌شود این سوال را مطرح کنیم که آیا راهی وجود دارد که افراد بتوانند با چانه‌زنی و بدون مداخله دولت مشکل را حل کنند؟ مثلا با مذاکره با آلوده‌کننده یا با درخواست محصولات ایمن که از سوی مصرف‌کنندگان مطرح می‌شود. (تمام چیزی که کاوز بر آن اصرار داشت این بود که قبل از اینکه راه‌حل دولتی بر راه‌حل خصوصی ترجیح داده شود یا برعکس، لازم است که هزینه‌های هر یک از این راه‌حل‌ها مشخص و با یکدیگر مقایسه شود.).

۲- دیدگاه‌هایی که در اینجا شرح داده شد مبتنی بر این فرض هستند که افراد می‌توانند به سادگی چانه‌زنی کنند تا به نتایجی دست یابند که در آنها اتلاف منابع وجود ندارد. به عبارت دیگر، این فرض وجود دارد که هزینه‌های معامله اندک هستند. اما در جهان واقعی، معامله همیشه چندان ساده نیست و گاهی اوقات حتی غیر ممکن است. بحث کاوز برای این موقعیت‌ها نیز درس‌هایی دارد. دادگاه (یا قانون‌گذار یا هر کسی که حق‌ها را به طرفین اختلاف می‌دهد) باید تلاش کند کسی را برنده دعوی کند که برای حق‌ها ارزش بیشتری قائل است. یعنی طرفی را صاحب حق کند که اگر طرفین می‌توانستند آزادانه مذاکره کنند، آن طرف صاحب حق می‌شد. به عبارت دیگر ایده‌ای که در اینجا مطرح است این است که دادگاه باید قراردادی را میان طرفین منعقد کند که اگر آنها آزاد بودند، همان قرارداد را منعقد می‌کردند.