شورش لیبرالی علیه اطاعت مدنی
پوپولیسم راست
رتبارد در این مقاله معتقد است مدل هایکی (فردریش فونهایک) برای تاثیرگذاری روی افکار نخبگان و روشنفکران برای نشر افکار کافی نیست. به علاوه رتبارد تاکید میکند که مساله صرفا اشتباه فکری نیست، بلکه روشنفکران در وضع موجود ذینفع هستند و بخشی از طبقه حاکم هستند. بنابراین رتبارد در کنار نشر افکار، معتقد است باید به افشای رانتها، نحوه برکشیده شدن وابستگان به قدرت حاکم و چگونگی بهره بردن آنها از سیستم موجود پرداخت و با عموم مردم صحبت کرد. بنابراین رتبارد، «پوپولیسم راست» را استراتژی خاص لیبرتارینها برای افشا و برهم زدن این اتحاد نامقدس میداند. در این مقاله رتبارد تاکید دارد که برنامه پوپولیسم دست راستی باید روی برچیدن زمینههای موجود سلطه دولت و برگزیدگان آن و آزاد کردن شهروندان از فاحشترین و سرکوبگرانهترین جنبههای این سلطه متمرکز شود.
رتبارد معتقد است که جامعه به دو دسته نخبگان حاکم (که لزوما جمعیت اقلیت هستند) و بقیه مردم تقسیم شده است. او با اشاره به مقاله «تحقیق درباره دولت» نوشته جان سی کلهون –که آن را یکی از درخشانترین مقالات در حوزه فلسفه سیاسی میداند- به نقل از کلهون مینویسد: «واقعیت دولت و مالیات، تضاد ذاتی بین دو طبقه بزرگ ایجاد میکند؛ کسانی که مالیات میپردازند و کسانی که از آن منتفع میشوند. مالیاتدهندگان خالص در مقابل مصرفکنندگان مالیاتی.» کلهون میگوید: «هرچه دولت بزرگتر شود، تضاد بین این دو طبقه اجتماعی بیشتر و شدیدتر میشود.» رتبارد در ادامه مینویسد: «اگر اقلیتی از نخبگان بر اکثریت مردم حکومت کنند، مالیات بگیرند و استثمار کنند، مشکل اصلی نظریه سیاسی را آشکار میکند: چیزی که من آن را رمز و راز اطاعت مدنی مینامم. من معتقدم که این مشکل توسط سه نظریهپرداز بزرگ سیاسی حل شد. اتین دو لا بوئتی، دیوید هیوم و فون میزس. آنها اشاره کردند که دقیقا بهدلیل اینکه طبقه حاکم اقلیت است، در درازمدت، زور فینفسه نمیتواند حکومت کند. حتی در مستبدترین دیکتاتوری، حکومت تنها زمانی میتواند پابرجا بماند که اکثریت مردم از آن حمایت کنند. در درازمدت، ایدهها حکومت میکنند، نه زور. هر حکومتی باید در اذهان عمومی مشروعیت داشته باشد.»
معمای اطاعت مدنی
رتبارد میگوید: «ما هنوز معمای اطاعت مدنی را حل نکردهایم. اگر نخبگان حاکم از مردم مالیات میگیرند، غارت میکنند و استثمار میکنند، چرا مردم برای یک لحظه این موضوع را تحمل میکنند؟ چرا اینقدر طول میکشد تا رضایت خود را پس بگیرند؟ در اینجا به راهحل میرسیم: نقش حیاتی روشنفکران؛ طبقه نظرساز در جامعه. اگر تودهها میدانستند چه خبر است، به سرعت رضایت خود را پس میگرفتند: به زودی متوجه میشدند که امپراتور لباس ندارد، آنها را درمیآوردند. اما اینجاست که روشنفکران وارد میشوند. نخبگان حاکم، چه پادشاهان گذشته و چه احزاب کمونیست امروزی، نیاز مبرمی به نخبگان روشنفکر دارند تا برای قدرت دولتی عذر بیاورند: دولت منافع عمومی یا رفاه عمومی را بیمه میکند. دولت از ما در برابر افراد بد بالای کوه محافظت میکند. دولت اشتغال کامل و عدالت اجتماعی را تضمین میکند.»
لیبرتارینها باید چکار کنند؟
رتبارد مینویسد: «یکی از راهبردها، چیزی است که میتوانیم پس از هایک، مدل «هایکی» یا آنچه من «آموزشگرایی» نامیدهام، بنامیم. مدل هایک اعلام میکند که ایدهها حیاتی هستند و ایدهها سلسلهمراتبی را فیلتر میکنند که از فیلسوفان برتر شروع میشود، سپس به فیلسوفان کوچکتر، سپس دانشگاهیان و در نهایت به روزنامهنگاران و سیاستمداران و سپس به تودهها میرسد. کاری که باید انجام داد این است که ایدههای فیلسوفان برتر را به ایدههای درست تبدیل کنیم. آنها کوچکترها را تغییر خواهند داد و به همین ترتیب، به نوعی «اثر کاهشی» تا زمانی که در نهایت، تودهها تغییر کنند و آزادی به دست آید.»
«یکی دیگر از راهبردهای دست راستی جایگزین این است که معمولا توسط بسیاری از اندیشکدههای آزادیخواه یا محافظهکار دنبال میشود: متقاعدسازی آرام، نه در دانشگاه، بلکه در واشنگتن دیسی، در دالانهای قدرت. این راهبرد «فابیان» نامیده میشود و اتاقهای فکر گزارشهایی را منتشر میکنند که خواستار کاهش مثلا دودرصدی مالیات در اینجا یا کاهش ناچیز مقررات در آنجا هستند. حامیان این استراتژی اغلب به موفقیت انجمن فابیان اشاره میکنند که با تحقیقات تجربی دقیق خود، دولت بریتانیا را به آرامی به سمت افزایش تدریجی قدرت سوسیالیستی سوق داد.» «با این حال، نقص در اینجا این است که آنچه برای افزایش قدرت دولت کار میکند، برعکس عمل نمیکند؛ زیرا فابیانها به آرامی نخبگان حاکم را دقیقا به سمتی سوق میدادند که به هر حال میخواستند حرکت کنند. سرکشی از راه دیگر بهشدت در تضاد با ماهیت دولت است و نتیجه به احتمال زیاد برعکس، مشارکت دولت و فابیانی کردن خود متفکران است. البته این نوع استراتژی ممکن است شخصا برای متفکران بسیار خوشایند باشد و ممکن است در مشاغل راحت و قراردادهای سودآور با دولت باشند. اما دقیقا مشکل همین است.»
درک این نکته مهم است که دولت در سیاست هیجان نمیخواهد، بلکه میخواهد تودهها همچنان در خواب باشند. بنابراین استراتژی مناسب برای جناح راست باید همان چیزی باشد که میتوانیم آن را «پوپولیسم جناح راست» بنامیم: هیجانانگیز، پویا، سخت، و تقابلآمیز. باید نهتنها تودههای استثمارشده، بلکه جناح راست اغلب شوکهشده را برانگیخت و الهام بخشید. کادر روشنفکری نیز و در این عصر که نخبگان روشنفکر و رسانهای اغلب دموکرات یا محافظهکار هستند، همه به معنای عمیق آن سوسیال دموکرات هستند، همه بهشدت با یک راست اصیل دشمنی دارند. ما به افرادی نیاز داریم که بتوانند به تودهها برسند و هرمنوتیک فلجکننده و تحریفکنندهای را که توسط نخبگان رسانهای پخش میشود، از بین ببرند.
«نه» به محافظهکاری
اما آیا میتوانیم چنین استراتژی را «محافظهکارانه» بنامیم؟ من، از نوعی استراتژی که آنها برای چند دهه تغییرات را بر اساس آن انجام دادهاند، خسته شدهام که تصور میکنند «محافظهکاری» را بهعنوان کمک فرضی برای جنبش محافظهکار تعریف میکنند. هر زمان که لیبرالها با الغاهای سرسختی مواجه شدهاند که مثلا میخواهند نیودیل یا فیردیل را لغو کنند، میگویند «اما این محافظهکاری واقعی نیست. این رادیکالیسم است.» این لیبرالها میگویند محافظهکار واقعی نمیخواهد چیزی را لغو کند. محافظهکاری روح مهربانی است که میخواهد آنچه را که چپ لیبرال بهدست آورده است، حفظ کند.
در این خصوص رتبارد بیان میکند که «روندهای اخیر به این شرح است: اول، لیبرالهای چپ در قدرت، جهشی بزرگ به سوی جمعگرایی انجام میدهند. سپس هنگامی که در جریان چرخه سیاسی، چهار یا هشت سال بعد، محافظهکاران به قدرت میرسند، آنها البته از ایده لغو هر چیزی وحشت میکنند. آنها دستاوردهای قبلی چپ را تثبیت میکنند. اگر درباره آن فکر کنید، خواهید دید که این دقیقا همان کاری است که هر دولت جمهوریخواه از زمان نیودیل انجام داده است. محافظهکاران به راحتی نقش بابانوئل مورد نظر را در بینش لیبرال تاریخ ایفا کردهاند.»
در واقع همانطور که رتبارد بیان میکند، او این پرسش را مطرح میکند که تا به کی قرار است خواسته یا ناخواسته نیروهای راست همان نقشی را بازی کنند که نیروهای چپ برنامه آن را ریختهاند. او در همین راستا بیان میکند که «میخواهم بپرسم: تا کی قرار است به مکنده بودن ادامه دهیم؟ تا کی به ایفای نقشهای تعیینشده خود در سناریوی چپ ادامه خواهیم داد؟ کی قرار است بازی آنها را متوقف کنیم؟»
رتبارد در ادامه مینویسد: «کلمه «محافظهکار» رضایتبخش نیست. راست اصلی هرگز از اصطلاح «محافظهکار» استفاده نکرد: ما خودمان را فردگرا یا «لیبرال واقعی» یا راستگرا مینامیم. کلمه «محافظهکار» تنها پس از انتشار کتاب ذهن محافظه کار بسیار تاثیرگذار راسل کرک در سال۱۹۵۳، در آخرین سالهای راست اصیل، روی تابلوی تبلیغات قرار گرفت.» به زعم رتبارد، کلمه «محافظه کار» دو مشکل عمده دارد. اول اینکه واقعا به معنای حفظ وضعیت موجود است. شاید در سال۱۹۱۰ موردی وجود داشت که ما را «محافظهکار» خطاب کنند؛ اما مطمئنا اکنون نه. اکنون میخواهیم وضعیت موجود را ریشهکن کنیم، نه اینکه آن را حفظ کنیم. ثانیا کلمه محافظهکار به مبارزات قرن نوزدهم اروپا برمیگردد و در آمریکا شرایط و نهادها آنقدر متفاوت بودهاند که این اصطلاح بهشدت گمراهکننده است. در اینجا، مانند سایر زمینهها، دلیل محکمی برای آنچه «استثناگرایی آمریکایی» نامیده میشود، وجود دارد.
پس خودمان را چه بنامیم؟ من پاسخ آسانی دریافت نکردهام؛ اما شاید بتوانیم خود را «راستگرایان رادیکال» بنامیم، برچسبی که دشمنان ما در دهه۱۹۵۰ به ما دادند یا اگر اعتراض زیادی به اصطلاح «رادیکال» وجود دارد، میتوانیم پیشنهاد برخی از گروهها را دنبال کنیم که خود را «راست سخت» بنامیم. هر یک از این اصطلاحات بر «محافظه کار» ارجحیت دارد و همچنین وظیفه جدا کردن خود را از جنبش رسمی محافظهکار دارد که عمدتا توسط دشمنان ما تسخیر شده است.»
بنابراین مورای رتبارد در مقام یک لیبرتارین که بهشدت مدافع فردگرایی و آزادی اقتصادی است و همچنین به مکتب اقتصاد اتریشی تعلق دارد از لزوم شکلگیری یک جریان راستگرای جدید صحبت میکند که آن را رادیکال میداند. جریانی که با دو حزب هژمون دموکرات و جمهوریخواه مخالفت دارد و هر دو حزب را دولتگرا مینامد. رتبارد استراتژی مناسب برای مواجهه با وضع موجود را پوپولیسم راست مینامد که باید یک بار دیگر از فردگرایی و آزادی دفاع کند و علیه موج دولتگرایی و گرایشهای سوسیالیستی قیام کند.
سرآغاز ملیگرایی اقتصادی