اهداف تحقیقات اقتصادی در مکتب تاریخی آلمان به گونه‌ای دیگر مطرح شد: تحقیق برای تحقیق باید کنار گذاشته شود، پژوهش باید به‌عنوان ابزاری برای دستیابی به سیاست اقتصادی معقول و مفید برای جامعه تلقی شود. این مساله منجر به توسعه جنبه دیگری از اصول مکتب تاریخی آلمان می‌شود: یعنی اخلاق. یکی از دلایل ظهور مکتب تاریخی، مساله اجتماعی بود، یعنی مشکلاتی که در اواسط قرن نوزدهم در آلمان به‌وجود آمد. اینها منجر به این باور شد که تجارت آزاد قادر به حل مشکلات صنعتی شدن در کشوری کاملا متفاوت از انگلستان نیست.

از  نظر اخلاقی، مورخان آلمانی خواستار این بودند که دولت نقش مهمی در امور اقتصادی ایفا کند. مکتب تاریخی را می‌توان سرآغاز پایان سیاست اقتصادی لیبرال در آلمان دانست. فردریش لیست که به‌عنوان پیشرو مکتب تاریخی شناخته می‌شود، «تجارت آزاد» را مورد انتقاد قرار داد و این ایده را مطرح کرد که وظیفه دولت است که از صنعت نوپا و جوان آلمان در برابر رقابتی که توسط صنعت بسیار توسعه‌یافته انگلیسی ارائه می‌شود، محافظت کند. او همچنین پیشنهاد کرد که دولت باید از اقشار ضعیف اجتماعی مردم نیز محافظت کند. این ایده‌ها از پدیده «پائوپریسموس» در آلمان در دهه‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ سرچشمه می‌گیرد یعنی فقر میلیون‌ها نفری که دیگر قادر به یافتن کار در کشاورزی یا صنعت به تدریج در حال توسعه نبودند.

شکاف روزافزون بین تئوری‌های اقتصادی و واقعیت تجربه‌شده، مسیر جدیدی را در تحقیقات اقتصادی آغاز کرد. با پیشرفت صنعتی شدن در کشورهایی که شرایط اجتماعی و مبنای اقتصادی آنها کاملا با انگلستان قرن۱۸ متفاوت بود، به نظر می‌رسید که لازم باشد تحقیقات اقتصادی را با واقعیت در حال تغییر تطبیق دهیم.

تلاش برای پل زدن میان این شکاف‌ها به دو صورت انجام شد: از یکسو تلاش برای یافتن نظریه‌ای کاملا جدید که جامع‌تر از نظریه کلاسیک باشد، صورت گرفت و از سوی دیگر، گرایش به کنار گذاشتن نظریه و تلاش برای مشاهده و تصویرسازی واقعیت از منظر تاریخی، به‌عنوان تنها هدف معقول پژوهش اقتصادی مد نظر قرار گرفت. به این دلایل، مکتب تاریخی با توسعه آمار و تاریخ اقتصادی شناخته می‌شود. کشف نظرات کلی همه اقتصاددانان مکتب تاریخی دشوار است. تعداد کمی از ایده‌‌های آنها به شیوه‌ای روشن و بدون ابهام فرموله شده است. ایده‌های کلی مشترک همه آنها باید از آثار آنها حذف شود و این منجر به تفسیر ذهنی می‌شود. به‌طور کلی می‌توان گفت که همه اقتصاددانان مکتب تاریخی آلمان انتقاداتی را به روش‌های اقتصاد کلاسیک به‌ویژه روش های قیاسی وارد می‌کنند؛ حتی اگر برخی از آنها در آثار خود از چنین روش‌هایی استفاده کرده باشند.

یکی دیگر از نکات مشترک همه آنها انتقاد از اعتقاد کلاسیک به هماهنگی است که ناشی از دانش و پیروی منطقی فرد از منافع اقتصادی خود است. مورخان آلمانی بر تاثیرات غیرعقلانی که منجر به اعمال انسان می‌شود، تاکید کردند و همچنین بر این واقعیت تاکید کردند که فرد بخشی از یک بافت اجتماعی منحصر به فرد است که از نظر زمان و مکان متفاوت است (مثلا تفاوت بین صنعتی شدن انگلستان و آلمان در قرن نوزدهم). مکتب تاریخی آلمان به دو دوره قدیمی و جوان تقسیم شده است. مکتب تاریخی قدیمی‌تر را می‌توان به دهه‌های ۱۸۴۰-۱۸۷۰ نسبت داد.

تاریخ شروع مکتب تاریخی۱۸۴۳ است؛ زیرا اولین نماینده این مکتب، ویلهلم روشر، کتاب خود را در این تاریخ منتشر کرد. با توجه به این موضوع، او را بنیان‌گذار مکتب تاریخی می‌دانند. او سعی کرد نظریه کلاسیک را با مثال‌های تاریخی نشان دهد و هدفش استفاده از نظریه کلاسیک به‌عنوان مبنایی برای سیاست اقتصادی عملی بود. اقتصاد به‌عنوان یک علم باید تلاش کند تا تعاملات بین پدیده‌های اخلاقی، سیاسی و اقتصادی را دریابد. مهم‌ترین نتیجه کار روشر این بود که عوامل غیراقتصادی موثر بر زندگی اقتصادی را مطرح کرد. او با استفاده از روش استقرای تطبیقی و مقایسه زمان‌ها، مردمان، کشورها و فرهنگ‌های مختلف سعی در یافتن قوانین توسعه در اقتصاد‌ها داشت. دومین نماینده مکتب تاریخی آلمان برونو هیلدبراند است. او برنامه تحقیقاتی جاه‌طلبانه‌تری نسبت به روشر داشت؛ هرچند که کار او ناتمام ماند. او بسیار شدیدتر از روشر بر تفاوت‌های مکتب تاریخی آلمان و اقتصاد کلاسیک تاکید می‌کند.

از نظر هیلدبراند، تاریخ وسیله‌ای برای تجدید پژوهش و اندیشه اقتصادی است. او سعی کرد تفاوت بین اقتصادها در زمان‌های متمایز، مردم و دولت‌های مختلف را نشان دهد. او به‌ویژه سعی کرد با کمک داده‌های آماری قوانین توسعه اقتصادی را دریابد. روش جدید مکتب تاریخی از لحاظ نظری به بهترین وجه توسط کارل نایز به تصویر کشیده شده است. کتاب او (۱۸۵۳) از دیدگاه نظری، از کتاب‌های هیلدبراند و روشر منسجم‌تر است. او همچنین بر نیاز به یافتن روشی جدید در تحقیقات اقتصادی تاکید می‌کند. این روش جدید تا حدودی با آنچه هیلدبراند و روشر از آن حمایت می‌کردند، متفاوت است. او درباره قوانین توسعه اقتصادی که هیلدبراند سعی در کشف آنها داشت، شک داشت. برای نایز، در میان ملل مختلف، تنها تشابهاتی وجود دارد و نه «قوانین» توسعه اقتصادی. تصمیم‌گیری درباره اینکه کدام اقتصاددانان را به مکتب تاریخی جوان‌تر نسبت دهند، محل بحث است؛ زیرا هر اقتصاددان آلمانی در پایان قرن نوزدهم تحت تاثیر این مکتب بوده است. رئیس مکتب جوان‌تر مطمئنا گوستاو اشمولر بود که از دهه ۱۸۷۰ تا پایان قرن۱۹ بر این مکتب تسلط داشت. ویژگی اشمولر و مکتب او این واقعیت است که آنها به‌طور خاص منکر وجود «قوانین» و قاعده‌مندی‌ها در زندگی اقتصادی و اجتماعی نمی‌شوند.

از جهاتی زمانی که می‌کوشند این قاعده‌مندی‌ها را بیابند، خودشان جبرگرا هستند. آنها تعداد زیادی تک‌نگاری نوشتند که می‌توان آنها را آثار تاریخ اقتصادی دانست. علاوه بر این، آنها بر حوزه دیگری از تحقیق تاکید داشتند، یعنی حل مشکلات عملی روز، به‌ویژه در زمینه اجتماعی. در سیاست‌های اقتصادی، کار مکتب تاریخی جوان‌تر را می‌توان با تمایل آن به حذف نتایج منفی لیبرالیسم اقتصادی با درخواست از دولت توصیف کرد. اشمولر بیان می‌کند که نظریه کلاسیک قادر به حل مشکلات طبقات کارگر نیست. اکنون بحث پیرامون این سوال مطرح می‌شود که دولت چگونه باید مداخله کند. مکتب تاریخی آلمان را نمی‌توان بدون آگاهی از تاریخ اقتصادی آلمان در قرن۱۹ درک کرد. این بیشتر نتیجه مشکلات اجتماعی ناشی از رشد جمعیت در این زمان و مشکلاتی است که با صنعتی شدن در آلمان پدیدار شده است. همچنین نتیجه افزایش احساسات ملی‌گرایانه در کشوری است که به بیش از ۳۹ایالت مستقل تقسیم شده بود. برای مکتب تاریخی جوان‌تر، بحران اقتصادی دهه‌۱۸۷۰ نقطه عزیمت مهمی در تقاضای مداخله دولت در اقتصاد بود.

منبع: German Historical School, F.Schinzinger, ۱۹۸۷