تفکر حاشیهای
سیگار کشیدن موضوع سادهای به نظر میرسد؛ اما در واقع حتی چنین موضوع ظاهرا سادهای متضمن ابعاد متعددی است. روزانه چه تعداد سیگار میکشید؟ چه نوع سیگاری میکشید؟ این سیگارها را کجا دود میکنید؟ رانندگی هم موضوع سادهای به نظر میرسد؛ اما همین موضوع ساده متضمن گزینههای گوناگونی است. چه ماشینی سوار میشوید؟ هر چند وقت یک بار ماشین خود را عوض میکنید؟ چه زمانی از روز رانندگی میکنید؟ در چه مسیری رانندگی میکنید و قسعلیهذا؟ چه زمانی از روز رانندگی میکنید؟ در چه مسیری رانندگی میکنید و قسعلیهذا. هرکدام از این ابعاد را میتوان یک حاشیه نامید. به عبارت دیگر میتوان اینطور تصور کرد که هر فعالیتی مثل سیگار کشیدن، رانندگی کردن و غیره یک شکل است و این گزینهها، لبههای آن شکل هستند. در این رابطه اولین نکته این است که اگر قانونگذار در پی آن باشد که آنگونه که در ۲ فصل نخست توضیح دادیم به انگیزهها بپردازد، میتواند برخی حاشیهها را آسانتر از حاشیههای دیگر تحت تاثیر قرار دهد. مثلا میتواند محل کشیدن سیگار را سادهتر از تعداد کشیدن سیگار تغییر دهد (با ممنوع کردن سیگار کشیدن در رستورانها) و نیز اثر گذاری بر نوع سیگارهای مصرفی است (با وضع مالیات بر فروش تمام انواع سیگار).
دومین نکته در رابطه با حاشیهها این است که گاهی اوقات میتوان آنها را با یکدیگر جابهجا کرد. گاهی اوقات اگر به یک حاشیه فشار وارد کنیم، حاشیه دیگر بزرگتر میشود. اگر شما نتوانید در محل کار سیگار بکشید، شاید تصمیم بگیرید که در خانه بیشتر سیگار بکشید یا حتی در خانه کار کنید. اگر نتوانید به همان اندازه که قبلا سیگار میکشیدید سیگار خریداری کنید، شاید تصمیم بگیرید که سیگارهای قویتری بکشید. آخرین نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که هر کدام از فعالیتهای کلی که به آنها اشاره داشتیم، سیگار کشیدن و رانندگی کردن خودشان میتوانند حاشیه کلیتر یا گستردهتری باشند. اگر شما اصلا نتوانید سیگار بکشید شاید به این روی بیاورید که بیشتر آدامس بجوید.
لذا تفکر حاشیهای بسیار مهم است و نتایج بسیاری را میتوان از آن استخراج کرد. مهمترین نکتهای که میتوان از تفکر حاشیهای آموخت این است که نباید مسائل را بهطور کلی یا صفر و یکی بررسی کرد. مثلا نباید فقط به دو گزینه سیگار کشیدن و سیگار نکشیدن فکر کرد، بلکه باید آنها را بهطور تدریجی و گام به گام بررسی کرد. باید رفتارها را اینگونه ملاحظه کرد که با انجام تغییرات، کمی از یک بعد کاسته میشود و همزمان کمی به بعد دیگر اضافه میشود. این سبک تفکر و تحلیل، همانطور که بر رفتار ما قابل اعمال است، بر مردم و گروهها نیز قابل اعمال است. شما هم میتوانید به این نکته فکر کنید که یک فرد متعارف از یک گروه چگونه به یک فشار حقوقی واکنش نشان میدهد و هم میتوانید به این فکر کنید که واکنش حاشیهای به آن فشار حقوقی چیست و حساسترین اعضای گروه نسبت به آن فشار حقوقی چه واکنشی نشان میدهند. شاید مالیات بر سیگار باعث نشود که تمام اعضای گروه سیگاریها رفتار خود را تغییر دهند؛ اما در عین حال باعث شود که تعدادی از اعضای گروه - آنهایی که سیگاریهای قهار نیستند و خیلی وابسته به سیگار نیستند- سیگار را کنار بگذارند و به جای آن آدامس بجوند. به عبارت دیگر، فعالیتهای افراد، حاشیههایی دارند و لذا خود گروهها نیز حاشیههایی دارند. لذا این نحوه تفکر میتواند بر خود قواعد حقوقی نیز بار شود. احکام حقوقی که صرفا متضمن امر و نهی هستند (مثل اینکه انجام فلان کار ممنوع است) یا متضمن مجازاتهای جزئی بوده و به دنبال تغییرات اندک در رفتار هستند، همه شامل این قاعده میشوند.
بیایید نگاه دقیقتری به این داشته باشیم که چرا این تحلیل مفید است. اگر شما به دنبال دانستن این باشید که قواعد چه انگیزههایی ایجاد میکنند، دانستن معنای حاشیهها مهم است؛ چراکه انگیزهها در حاشیهها اثر خود را بر جا میگذارند. ممکن است قواعد حقوقی باعث ایجاد تغییرات کلی در رفتار همه نشوند یا حتی باعث ایجاد تغییرات اندکی در رفتار همگان نشوند؛ اما اگر موفق شوند منجر به تغییری در رفتار برخی افراد شوند، کار خود را انجام دادهاند. توجه به حاشیهها از این جهت نیز اهمیت دارد که شما را متوجه این نکته میکنند که یک انگیزه حقوقی باعث ایجاد چه تغییراتی میشوند.
یک راه توصیف انگیزهها این است که هدف از انگیزهها این است که رفتارهای خوبی در یک حاشیه جایگزین حاشیه دیگر شوند؛ اما همواره این خطر وجود دارد که جایگزینی که حاصل میشود، بدتر است و آنچه انگیزه مزبور را ایجاد میکند، سازنده نیست، بلکه مخرب است. درنهایت باید به این نکته توجه داشت که فهم حاشیهها مهم است؛ چراکه اغلب بهترین راهحل یک مساله، ایجاد تغییرات اندکی در آن است و گاهی اوقات تغییرات اندکی در چند حاشیه که مربوط به افراد گوناگون میشود ضرورت دارد، نه اینکه یک تصمیم صفر و یکی اتخاذ شود. در ادامه تمام این موارد را بررسی میکنیم.
برای توضیح بحث، با یکی از مثالهایی آغاز میکنیم که در ابتدای این کتاب به آن پرداختیم. ما در فصل اول دیدیم که وقتی در بانک گروگانگیری رخ میدهد، دادگاه حکم نمیدهد که بانکی که پول را به گروگانگیر نداده است، مسوولیت دارد. دادگاهها این دغدغه را دارند که چنین تصمیمی (مسوول دانستن بانک) ممکن است باعث شود گروگانگیریهای بیشتری رخ دهند. اما آیا دزدها بهطور نوعی در واکنش به تغییر سیاست بانکها در این خصوص، رفتار خود را تغییر میدهند؟ و آیا بانکها بهطور نوعی در واکنش به احکام دادگاهها در چنین پروندههایی سیاست خود را تغییر میدهند؟ پاسخ ممکن است منفی باشد.
اما مساله این است که نفس این پرسشها نادرستند. مساله این نیست که یک بانک یا دزد متعارف چه میکند؟ بلکه مساله این است که یک بانک یا دزد حاشیهای چه میکند؟ یعنی بانکی که تردید دارد چه سیاستی اتخاذ کند و نیز دزدی که در دزدی و گروگانگیری مردد است چه تصمیمی اتخاذ خواهد کرد؟ در هر حال، نتیجهای که حاصل میشود صفر و یکی (همه یا هیچ) نیست. قاعده حقوقی که در اینجا وضع میشود به دنبال این نیست که یا همه گروگانگیری انجام دهند یا هیچکس گروگانگیری انجام ندهد. قانونگذار این امید - واقع گرایانه یا غیر واقع گرایانه- را دارد که عملکرد حاشیهای را تغییر دهد.