زمانی برای اتحاد دوباره اروپا
اقدامات پوتین در اوکراین شرایط بررسی «واقعیت اتحادیه اروپا» را فراهم کرده است
نویسنده: یوشکا فیشر* وزیر خارجه سابق آلمان مترجم: معزالدین خیرآباد در یک دوره بسیار طولانی غرب درباره روسیه تحت حاکمیت ولادیمیر پوتین خیالپردازی کرده است. توهمهایی که هم اینک در پی حوادث شبهجزیره کریمه فروپاشیده است. غرب میتوانست (و باید) روسیه را بهتر بشناسد:
از زمان نخستین دور تصدی پست ریاستجمهوری، هدف استراتژیک پوتین بازسازی جایگاه روسیه به عنوان یک قدرت جهانی بوده است. به این منظور، پوتین از صادرات انرژی روسیه برای احیای تدریجی مرزهای از دست رفته در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در نسل پیش، استفاده کرد. اوکراین در کانون این استراتژی بوده است، چرا که بدون آن، هدف احیای دوباره روسیه غیر قابل دسترس است. از این رو، کریمه نخستین هدف بود؛ هدف بعدی اما اوکراین شرقی و تداوم بیثبات سازی کل این کشور خواهد بود.
سیستم بینالمللی پس از جماهیر شوروی در اروپای شرقی، قفقاز و آسیای مرکزی در حال منقرض شدن هستند. عقاید قرن نوزدهمی نظم بینالمللی که بر تعادل جمع صفرِ قدرت مبتنی بود، در حال تهدید هنجارهای مدرن تعیین سرنوشت ملی، مصونیت مرزها، حاکمیت قانون، و اصول بنیادین دموکراسی هستند. در نتیجه، این تحول اثر عظیمی بر اروپا و روابطش با روسیه خواهد داشت و تعیین خواهد کرد که آیا اروپاییها با قوانین قرن بیست ویکم زندگی میکنند یا خیر؟
خواه رهبران اتحادیه اروپا تایید کنند یا تایید نکنند؛ در واقع، این اتحادیه هم اینک در نزاع مستقیم با روسیه بر سر سیاست گسترش این کشور پس از پایان جنگ سرد است. به عبارت دیگر، ظهور دوباره روسیه به عنوان یک قدرت جهانی نه تنها مستلزم اتحاد دوباره با سرزمینهای از دست رفته اتحاد جماهیر شوروی است که به دسترسی مستقیم به اروپا و ایفای نقشی مسلط در این قاره و به ویژه در اروپای شرقی نیازمند است. از این رو، یک مبارزه عمیق راهبردی هم اینک مفروض است.
از چشم انداز غربی، مواجهه خودسرانه معنی و اهمیت اندکی دارد، چرا که اتحادیه اروپا و روسیه همسایه هستند و خواهند بود. با نگاه به آینده ، نیاز روسیه به اتحادیه اروپا حتی بیش از نیاز اتحادیه اروپا به روسیه خواهد بود، چرا که در شرق دور و در آسیای مرکزی، چین درحکم یک رقیب دارای ابعاد کاملا متفاوت در حال ظهور است. افزون بر این، کاهش سریع جمعیت روسیه و عقب ماندگی عظیم این کشور از نوسازی، بر نیاز به پیوند با اروپا در آینده دلالت دارد. اما به دست آوردن این فرصت تنها بر اساس حاکمیت قانون و نه زور ممکن خواهد بود و باید از طریق اصول دموکراسی و تعیین سرنوشت ملی، نه سیاستهای قدرتهای بزرگ پیش رود.
در واقع، پوتین در حال حاضر یک بحران دیرپا را دوباره فعال کرده است. پاسخ غرب به این بحران، اتخاذ سیاست مهار جدید خواهد بود که اساسا شکل اقتصادی و اقدامهای دیپلماتیک به خود میگیرد. اروپا وابستگی خود به انرژی روسیه را کاهش خواهد داد، اولویتها و صفبندیهای استراتژیک خود را بازبینی میکند و از حجم سرمایهگذاریها و همکاریهای دو جانبه خود با روسیه میکاهد.
در کوتاهمدت، به نظر میرسد پوتین قدرت و نفوذ بیشتری دارد، اما ضعف موضع او به زودی آشکار خواهد شد. روسیه کاملا از نظر اقتصادی و سیاسی به دلیل صادرات انرژی و مواد اولیه خود که اصولا به اروپا میرود، وابسته است. تقاضای پایین اروپا و قیمت نفتی که دیگر کفایت بودجه روسیه را نمیکند، به سرعت کرملین را فلج میکند.
در واقع، برای باور اینکه پوتین احتمالا بیش از توان خود عمل کرده است، دلیل موجهی وجود دارد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه ۱۹۹۰ توسط غرب صورت نگرفت اما همگام با موجی از رکود، وقتی ملتها دیدند وضعیت حزب کمونیست شوروی ضعیف است، از فرصت رهایی و جدایی از شوروی استفاده کردند.
امروز روسیه برای به دست آوردن سرزمینهای از دست رفته پس از فروپاشی شوروی و ایجاد اتحاد میان آنها نه توان اقتصادی دارد و نه قدرت سیاسی. از این رو، هر تلاشی از سوی پوتین برای حرکت به سوی این هدف مردمش را فقیر میکند و منجر به فروپاشی بیشتر میشود و این یعنی یک چشم انداز تاریک. اروپاییها نیز برای نگرانی خود از این شرایط دلیل دارند. آنها در حال حاضر باید با این واقعیت مواجه شوند که اتحادیه اروپا فقط یک بازار مشترک - یک جامعه اقتصادی صرف - نیست، بلکه یک بازیگر جهانی، یک اتحادیه سیاسی به هم پیوسته با ارزشها و منافع امنیتی مشترک است. منافع هنجاری و استراتژیک اروپا دوباره با یک اقدام
تلافی جویانه ظهور و بروز یافته است؛ در واقع، پوتین تقریبا یک تنه، با ارائه یک هدف جدید، ناتو را تقویت کرده است.
اتحادیه اروپا باید درک کند که در مناطق همجوار جنوبی و شرقی در خلأ عمل نمیکند و به خاطر امنیت خودش نمیتواند از منافع مخالف سایر قدرتها به سادگی چشم پوشی کند یا آنها را بپذیرد. سیاست گسترش اتحادیه اروپا صرفا یک دغدغه گرانقیمت و قابل مصرف نیست؛ بلکه جزئی حیاتی از امنیت اتحادیه اروپا و پروژه بیرونی قدرت است. ایمنی هزینه دارد.
شاید در آینده هزینههای خروج از اتحادیه اروپا در بریتانیا دوباره ارزیابی شود. و شاید در این قاره درک و فهمی ایجاد شود که یکپارچگی اروپا باید با سرعت بیشتری پی گرفته شود؛ چرا که جهان و به ویژه همسایگان اروپا تغییر کردهاند و به اندازه دیگران صلح جو نیستند.بیش از همه کشورهای اروپایی، آلمان این موضوع را درک کرده است. ای کاش پروژه صلح اتحادیه اروپا- انگیزه اصلی و اولیه برای شکلگیری اتحاد اروپایی- بهطور کامل عملی میشد و پس از ۶ دهه موفقیت، به طرز ناامیدکنندهای از رده خارج قلمداد نشده بود. پوتین، اما شرایط را برای بررسی واقعیت فراهم کرده است. مساله صلح در اروپا دوباره مطرح شده است و باید توسط یک اروپای متحد و قوی پاسخ داده شود.
ارسال نظر