آدم فقیری که ارزش رقابت آزاد را میفهمید
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است. میلتون فریدمن به عنوان بنیانگذار بازارهای آزاد در کنار نامهایی چون داروین، فروید، تیم برنرز (مخترع اینترنت)، فرانسیس کریک (کاشف دیانای) و آدمهایی از این دست جزو بیست نفری محسوب میشود که جهان ما را تغییر دادند. البته در این لیست جورج لوکاس سازنده فیلم جنگ ستارگان و گریگوری پینکس تولیدکننده اولین قرص ضدبارداری هم قرار دارد. به همین دلیل بعضیها معتقدند که فریدمن خیلی آدم کار درستی بوده است و باز به همان دلیل بعضیهای دیگر معتقدند که فریدمن خیلی هم آدم بیخودی بوده است.
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است. میلتون فریدمن به عنوان بنیانگذار بازارهای آزاد در کنار نامهایی چون داروین، فروید، تیم برنرز (مخترع اینترنت)، فرانسیس کریک (کاشف دیانای) و آدمهایی از این دست جزو بیست نفری محسوب میشود که جهان ما را تغییر دادند. البته در این لیست جورج لوکاس سازنده فیلم جنگ ستارگان و گریگوری پینکس تولیدکننده اولین قرص ضدبارداری هم قرار دارد. به همین دلیل بعضیها معتقدند که فریدمن خیلی آدم کار درستی بوده است و باز به همان دلیل بعضیهای دیگر معتقدند که فریدمن خیلی هم آدم بیخودی بوده است. در این یک مورد خاص من شخصا طرفدار فریدمن هستم. علاوه بر شخص بنده، روزنامه اکونومیست هم او را تاثیرگذارترین اقتصاددان نیمه دوم قرن بیستم یا بلکه تمام قرن بیستم دانسته است. میلتون در ۳۱ ژوئیه ۱۹۱۲ در خانوادهای فقیر در بروکلین نیویورک به دنیا آمد. پدر و مادر او یهودیان مهاجری بودند که از چک واسلواکی به آمریکا آمده بودند. خود فریدمن میگوید شانس آوردم که در آمریکا به دنیا آمدم چون اگر در چک و اسلواکی به دنیا میآمدم فریدمن نمیشدم. البته او در این خصوص بیش از حد اغراق کرده است. چه کسی میداند شاید اگر در چک و اسلواکی به دنیا میآمد میتوانست برای خودش کافکا بشود. بماند که میگرن، یبوست و جوش صورت کافکا را از عوارض فشار روحی و افسردگی میدانند و بیماری سلی که او را از پا در آورد را هم به غذای آلوده و شیر پاستوریزه نشده مربوط میکنند. باری، برگردیم سر فریدمن خودمان. پدر میلتون آدم فقیر و بیدست و پایی بود که به هر شغلی که ورود میکرد با شکست مواجه میشد. بنابراین عمدتا مادر میلتون خرج خانواده را در میآورد. میلتون دانشآموز باهوشی بود که توانست با بورس تحصیلی درس بخواند و وارد دانشگاه راتگرز نیوجرسی شود. خودش میگوید کاملا اتفاقی بوده که اقتصاد را برای ادامه تحصیل انتخاب کرده است. احتمالا معنایش این است که لیز خورده و رفته رشته اقتصاد خوانده. فوقلیسانسش را هم در دانشگاه شیکاگو گرفت. همانجا بود که با همسر آیندهاش رز دیرکتور آشنا شد. البته از همان اول آشنایی میلتون نمیدانست که رز همسر آیندهاش است. بعدها این مساله به تدریج مشخص شد. معمولا ماجرای آشنایی با همسر آینده به همین ترتیب است. چراکه اگر مردها از همان ابتدای آشنایی این موضوع را بدانند بیخیال این آشنایی میشوند و هیچ ازدواجی در جهان اتفاق نخواهد افتاد. فریدمن در سال ۱۹۴۶ هم دکترای اقتصاد را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. همان سالها که مصادف با جنگ جهانیِ دوم بود، در وزارت خزانهداری و بعد از آن در گروه پژوهش آماری دانشگاه کلمبیا روی تجزیه و تحلیل آماری موضوعات مربوط به جنگ کار کرد. یک سال در دانشگاه مینه سوتا درس داد و تا سال ۱۹۷۶ استاد دانشگاه شیکاگو بود. فریدمن سال ۱۹۵۳ کارگروه پول و بانکداری را در دفتر ملی پژوهش اقتصادی تاسیس کرد که بعدها مرکز مهمی برای مطالعه اقتصاد پولی شد. کلا معروفیت فریدمن به عنوان اقتصاددان مربوط به همین اقتصاد پولی میشود. آنقدر معروف شد که یک مکتب اقتصادی به نام مکتب شیکاگو به راه افتاد و باقی اقتصاددانهایی که نبوغ چندانی ندارند و دنبال این و آن را میگیرند دنبال فریدمن را گرفتند و نهایتا او را به عنوان پدر مکتب شیکاگو شناختند. در سال ۱۹۶۲ کتاب سرمایهداری و آزادی را نوشت و در آن از بازار آزاد و کم شدن نقش دولت دفاع کرد. در سال ۱۹۶۳ هم کتاب تاریخ پولی ایالات متحده را منتشر کرد. در این کتاب رکود اقتصادی دهه سی را نتیجه سیاستهای پولی اشتباه دولت میداند و توضیح میدهد که در اینجور رکودها «اثر سیاست پولی بر سیاست مالی غالب است.» از من انتظار ندارید که اینجا درباره فرق پولی و مالی برایتان توضیح دهم. اینها مطالبی ابتدایی است که باید قبل از اینکه در زنگ اقتصاد حاضر میشدید میدانستید. به هر حال به طور کلی سیاستهای پولی سیاستهایی است که یک دولتی روی پول مملکت اعمال میکند و سیاستهای مالی هم سیاستهایی است که روی مال مملکت اعمال میشود که در این خصوص فریدمن معتقد بوده پولی بر مالی غالب است. فریدمن همچنین بعد از کودتای شیلی طی مراوداتی که با پینوشه داشت سعی کرد تا دستورالعملهای اقتصادی مناسبی به او ارائه کند که گویا مسائل دیگری برای پینوشه جذابیت بیشتری داشته است. اما بعضی دانشجوهای فریدمن که به بروبچههای شیکاگو معروف شدند، توانستند در نظام شیلی مناصب اقتصادی درست و حسابی برای خود به دست بیاورند. فریدمن به همان سیاق با دولت چین هم مراوده داشت و دستورالعملهای اقتصادی را به آنها هم ارائه کرد که از قرار به طور کامل به خرج آنها هم نرفت. اما از شیلیاش بهتر بود. بعضی آزادیخواهانی که دنبال بهانه میگردند فریدمن را به خاطر همکاری با دولتهای غیردموکراتیک چین و شیلی سرزنش میکنند. حال آنکه دستورالعملهای فریدمن چیزی جز آزادی اقتصاد نبود و او به عنوان یک لیبرال کلاسیک همواره بر مزایای بازار آزاد و مضرات دخالت دولت تاکید میکرد. بعضی از این آزادیخواهان هم به واقع اعصاب آدم را خرد میکنند. فریدمن ملاقاتهایی هم با مارگارت تاچر داشت اما انگار تاچر هایک را به فریدمن ترجیح میداد. فریدمن به نیکسون هم مشاوره داد و به عنوان معاون ریاستجمهوری در دوره ریگان توانست تا حدی دستورالعملهای اقتصادیاش را پیاده کند. اقتصاددانان رشد پیدرپی اقتصادی آمریکا در دهههای اخیر را مرهون ایدههای فریدمن میدانند. از همان اولش هم باید میرفت سراغ آمریکا. او به خاطر خدماتی که در پیشبرد اقتصاد آمریکا انجام داد، مدال آزادی رییسجمهوری را دریافت کرد. همچنین «برای دستاوردهایش در زمینه تجزیه و تحلیل مصرف، تاریخ و نظریه پولی و نشان دادن پیچیدگیِ سیاست تثبیت اقتصادی» جایزه نوبل اقتصاد را هم برد. او در نطق دریافت جایزه نوبل گفت: «خیلی جالب است که بانک مرکزی سوئد سیصدمین سالگرد تاسیس خود را جشن گرفته که جایزه نوبل بدهد، اما میخواهد جایزه را به شخصی بدهد که میگوید به وجود بانک مرکزی نیاز نیست.» کلا فریدمن معتقد بود اگر یک روبات را به جای بانک مرکزی بگذاریم خودش نرخ رشد حجم پول را متناسب با نرخ رشد اقتصادی تنظیم میکند. منظورش هم لابد این بوده است که بانک مرکزی خیلی کار پیچیدهای انجام نمیدهد و سیاستهای پولی کاملا مشخص است. احتمالا فریدمن نمیدانسته است که در بعضی کشورها بانک مرکزی کارهای پیچیدهای انجام میدهد که به عقل هیچ روباتی نمیرسد. به هرحال کار مهم فریدمن این بود که یک چارچوب تحلیلی بر اساس بازتعریف نظریه مقداری پول ارائه کرد. کینز سطح تولید و اشتغال را تعریف کرد، اما فریدمن به جای این چارچوب نظریه مقداری پول را قرار داد. کلا فریدمن در خیلی از موارد با کینز مخالف بود که همه آنها در این ستون جا نمیشود. مثلا کینزیها معتقد بودند که یکجور مصالحه بین تورم و بیکاری وجود دارد و اگر آدم میخواهد بیکاری را کاهش بدهد باید افزایش تورم را بپذیرد. این را هم از روی یک منحنی میگفتند که اسمش منحنی فلیپس بود. اما فریدمن معتقد بود که هیچ هم اینطور نیست و تورم نه تنها بیکاری را کاهش نمیدهد، بلکه رکود را نیز در پی دارد. اصلا آدم که از روی منحنی حرف نمیزند. به نظر فریدمن مهمترین عاملی که تورم ایجاد میکند این است که حجم پول نسبت به مقدار واقعی تولید کالاها و خدمات سریعتر رشد میکند و این موضوع برای بعضی کشورها که بانک مرکزی درست و حسابی ندارند باعث دردسر میشود. میلتون فریدمن در ۱۶ نوامبر سال ۲۰۰۶ درگذشت.
ارسال نظر