اجناس بنجل آلمانی و مکتب تاریخی اقتصاد
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است. در حال حاضر آلمان پرجمعیتترین کشور اروپاست، ثروتمندترین آنها هم هست و یک جورهایی موتور اقتصادی حوزه پولی یورو محسوب میشود و باقی کشورهای ریزه میزه این قاره به نوعی آویزان اقتصاد آلمان میباشند. این آلمان از بزرگترین صادرکنندگان جهان هم هست و بعد از آمریکا دومین واردکننده بزرگ جهان. . . و از این قبیل چیزها. اما همیشه اینطور نبوده است. اواخر قرن نوزدهم یعنی مثلا حدود سال ۱۸۸۰ انگلیسیها به هر جنس بنجل و به درد نخوری «Made in Germany» میگفتند.
علی موقر * توجه: مطالب این ستون شدیدا غیرجدی است. در حال حاضر آلمان پرجمعیتترین کشور اروپاست، ثروتمندترین آنها هم هست و یک جورهایی موتور اقتصادی حوزه پولی یورو محسوب میشود و باقی کشورهای ریزه میزه این قاره به نوعی آویزان اقتصاد آلمان میباشند. این آلمان از بزرگترین صادرکنندگان جهان هم هست و بعد از آمریکا دومین واردکننده بزرگ جهان... و از این قبیل چیزها.
اما همیشه اینطور نبوده است. اواخر قرن نوزدهم یعنی مثلا حدود سال 1880 انگلیسیها به هر جنس بنجل و به درد نخوری «Made in Germany» میگفتند. این اصطلاح «ساخت آلمان» در آن دوران ضربالمثل شده بود به طوری که هر کسی که میخواست درباره کالایی بیخاصیت صحبت کند اول به یاد چیزهایی میافتاد که توی آلمان تولید شد.
در قرن شانزدهم حتی اوضاع برای آلمان از این هم بدتر بوده است. بعد از اینکه کریستف کلمب ایده ابلهانه خود را به اجرا در آورد و به طرف غرب حرکت کرد تا به شرق برسد، باقی اروپاییها هم از این ابتکار خوششان آمد و دنبال ماجرا را گرفتند و کشتیهای زیادی به سمت غرب به آب انداخته شد. این شد که مشغولیت جدیدی در اروپا شیوع پیدا کرد و به این ترتیب سواحل اقیانوس اطلس یعنی کشورهایی مثل پرتغال، اسپانیا، انگلستان، فرانسه و هلند مشغولیتشان زیاد شد و مشغولیت زیاد یا به عبارت دیگر شغل بیشتر برای این کشورها رونق تجاری و اقتصادی را با خود به همراه آورد. بله! اقتصاد آنقدرها هم که بعضیها فکر میکنند پیچیده نیست.
باری، این وسط شهرهای آلمانی از بازی دور ماندند و جبر جغرافیایی مانع از این شده بود که بتوانند کشتیهای زیاد به سمت غرب به آب بیندازند و برای خودشان به رونق تجاری و اقتصادی برسند. البته مساله تنها کشتی و این حرفها نبوده و اوضاع از آن هم بدتر بوده است؛ چرا که در خلال نهضت اصلاح دینی پروتستان و کشمکشهای مذهبی که به جنگهای سی ساله انجامید شهرهای آلمان حسابی درب و داغان شدند. البته قبل از آن هم ایالتهای آلمانی در امپراتوری روم چندان اهمیتی نداشتند و این امپراتوری پیر از خیر درگیر شدن با چند شهر کوچک با مردمان بی دین زبان نفهم گذشته بود. بعد از آنکه ناپلئون هم یک شخم اساسی به این شهرها زد، دیگر ذهن هیچ آدمی درگیر خرده شهرهای وسط اروپا نبود و مردمان این شهرهای کوچک برای خودشان زندگی میکردند و کسی کاری به کار آنها نداشت. حتی خودشان هم به کار خودشان کاری نداشتند. اندیشمندان سیاسی به این حالت دوم میگویند فقدان یک دولت مرکزی متمرکز، که به نظر ایشان چیز خوبی نیست. بنابراین همان اواسط قرن نوزدهم یک آدمی به اسم بیسمارک در آلمان پیدا شد که تصمیم گرفت آلمان را منسجم کند. بنابراین سه تا جنگ بزرگ راه
انداخت و خیال همه از جمله اندیشمندان سیاسی از بابت وجود یک دولت مرکزی متمرکز راحت شد.
اگر انواع کتابهای موفقیتهای یک دقیقهای را مطالعه کرده باشید حتما متوجه این مساله مهم شدهاید که آدم میتواند نقاط ضعف خودش را به نقاط قوت مبدل کند. اینکه آلمانیها اینجور کتابها را مطالعه کرده بودند یا نه بنده بیاطلاعم، اما در خصوص اتفاقهایی که آن زمان افتاد باید عرض کنم که در آن دوران آمریکا برای خودش مستقل شده بود و دیگر به اروپاییها اجازه نمیداد که بروند و جنسهای آنجا را بار کشتی کنند و با خود به کشورهایشان ببرند. این شد که تجارت دریایی و کاسبی سواحل اقیانوس اطلس کساد شد. به عوضش مشغولیت جدیدی که در اروپا رواج پیدا کرده بود استفاده از خط آهن و قطار بود. اینبار همان جبر جغرافیایی باعث شده بود تا آلمان در مرکز این مشغولیت جدید قرار بگیرد و در مسیر رونق اقتصادی بیفتد.
از طرف دیگر آلمانیها که ثروت درست و حسابی نداشتند مجبور شدند به علم بپردازند و در این راه زیادهروی هم کردند. به طوری که در سال ۱۸۷۰ تعداد دانشجوهای رشته شیمی دانشگاه مونیخ از کل دانشجویان شیمی انگلستان بیشتر بود. بعدها همین لشکر شیمیدان با حقوقهای متوسط موجب موفقیت آلمان در صنعت فولاد شدند و فولاد هم برای انقلاب صنعتی چیز لازمی بوده است.
همانطور که گفتیم برخلاف کشورهای دیگری مانند فرانسه، آلمان تا پایان قرن نوزدهم میلادی نه یک کشور یکپارچه، بلکه مجموعهای از حکومتهای محلی بیخاصیت بود. در حال حاضر هم با اینکه در بسیاری از کشورهای جهان استعدادها در پایتخت یا شهرهای بزرگ متمرکز شدهاند، در آلمان این تمرکز وجود ندارد. اندیشمندان اقتصادی معتقدند که موفقیت آلمان هم از همین شهرهای کوچک و شرکتهای خانوادگی و صنایع متوسط ناشی میشود. این شرکتها همان چیزی هستند که روزنامه آلمانی «فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ» آنها را «قهرمانان پنهان اقتصاد آلمان» میداند. تصور کنید آدم جلوی دکه روزنامهفروشی بایستد و بگوید یک فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ بدهید! همین است که آلمانیها پیشرفت کردهاند دیگر. به هرحال با اینکه کارخانههای بزرگ ژاپن دو برابر آلمان است و حتی فرانسه هم بیشتر از آلمان کارخانههای بزرگ دارد، نصف شرکتهای تولیدکننده عرصه بینالمللی آلمانی هستند.
از تمام اینهایی که گفتیم نتیجه میگیریم آن چیزی که باعث موفقیت بقیه شده است لزوما باعث موفقیت شما نمیشود و بالعکس. البته این نتیجه را قبل از ما اندیشمندان آلمانی قرن نوزدهم نیز گرفته بودند. این اندیشمندان در تاریخ اقتصاد به اندیشمندان مکتب تاریخی معروف شدند. اندیشمندان اقتصادی تاریخی مانند هر اندیشمند دیگری در وهله اول به انتقاد از اندیشههای رایج یعنی مکتب کلاسیک اقتصاد پرداختند. در وهله دوم سعی کردند تا حرف متفاوتی بزنند. این شد که اندیشمندانی مانند آدام مولر و فریدریک لیست معتقد شدند که اقتصاد یک علم جداگانه نیست و باید آن را در قالب علوم اجتماعی مطالعه کرد. ایشان معتقد بودند که ثروت یک ملت با توانایی و ویژگی مردمانش نشان داده میشود.
یکی از تواناییهای آلمانیها ساختن ساعت بود. به گفته رییس شرکت زیمنس بسیاری از صنایع آلمان ریشه در سنت ساعتسازی دارند. اینکه سهل است اگر از من بپرسید میگویم فوتبال آلمان هم ریشه در همین سنت دارد. یکی از ویژگیهای آلمانیها هم پروتستان بودن آنها بوده است.
ماکس وبر در کتاب معروفش «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» معتقد است که این نظام سرمایهداری معقولی که ظهور کرده است ریشه در تحولات مذهبی مسیحیت، یعنی آیین پروتستان دارد. شرح مبسوط اینکه چطور ریشه دارد را باید از خود آقای وبر بپرسید. اما خلاصهاش این میشود که «پرهیزگاری پروتستانیسم به خردگرایی و سازماندهی حوزه تولید منجر شده است.» اینکه چطور اینطور شده است را عجالتا رها میکنیم.
در هر صورت نظریه پردازان مکتب تاریخی آلمان در تقابل با روشنگری انگلیسی و مکتب کلاسیک خاطر نشان کردند که توسعه اقتصادی منحصر به فرد است و اقتصاددانان میتوانند با تلاش خود الگوهای توسعه اقتصادی مختلف را ارائه بدهند. این شد که اقتصاددانان آلمان هم دست به کار شدند و الگوی توسعه اقتصادی آلمانی را ارائه دادند. ایشان نیز به نوبه خود خاطر نشان کردند که تجارت آزاد قادر نیست مسائل صنعتیشدن را در کشوری که با انگلستان کاملا متفاوت است، حل کند.
با نظریات تاریخیهای قدیم مثل فردریش لیست و ویلهلم روشه، تاریخیهای جوان مثل گوستاو اشمولر و تاریخیهای جدید مثل ماکس وبر، آر اچ تونی و ورنر سومبارت یک جور نظام اقتصادی به وجود آمد که در آن دولت یک جورهایی در امور مداخله میکرد که نه شبیه کمونیسم بود و نه لیبرالیسم.
نتیجه عملی آن هم این بود که کارگران آلمانی ضمن دریافت بیمه بیکاری، بیماری و از کار افتادگی و حق بازنشستگی سالهای زیادی را در فراغت خاطر به ساختن ساعت مشغول شدند.
ارسال نظر