چشم‌انداز سیاست خارجی
پس از انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس جمهوری جدید ایران، پیغام‌های مختلف و گاه متناقضی از سوی مقامات آمریکایی برای ایران ارسال می‌شود. برخی از جمله نمایندگان کنگره آمریکا و همچنین حدود 30 نفر از چهره‌های سرشناس آمریکایی طی نامه‌های جداگانه‌ای از باراک اوباما، رییس‌جمهوری ایالات متحده خواسته‌اند تا فرصت استفاده از ابزار دیپلماتیک با ایران را از دست ندهد.
درگفت‌وگو با دکتر کیهان برزگر رییس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و مدیر گروه علوم سیاسی و روابط بین‌الملل واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد بررسی شد
فرصت‌ها و چالش‌های «روحانی» در عرصه سیاست خارجی
احسان ابطحی
به تازگی شاهد مواضع جدیدی از سوی مقامات آمریکایی بودیم. ۱۳۱ نفر از نمایندگان کنگره ایالات‌متحده در نامه‌ای از باراک اوباما رییس‌جمهوری ایالات‌متحده خواستند تا فرصت استفاده از دیپلماسی را با حسن روحانی، رییس‌جمهوری جدید ایران، از دست ندهد. خبر‌هایی هم درباره تسهیل صادرات دارو و تجهیزات پزشکی به ایران به گوش می‌رسد. همزمان طرح تشدید تحریم‌های آمریکا علیه ایران که به طور سالانه به تصویب می‌رسید، امسال تصویب نشد و به تعویق افتاد؛ اما شمار دیگری از نمایندگان کنگره آمریکا طرحی در دست تهیه دارند که اگر به تصویب برسد، صادرات نفت ایران را به صفر خواهد رساند. شما ارسال این پیام‌های متناقض را پس از انتخاب روحانی به عنوان رییس‌جمهوری چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا این مواضع، نشان می‌دهند که در آمریکا در نحوه برخورد با ایران دو دستگی ایجاد شده‌است؟ یا نه واشنگتن واقعا قصد دارد با ایران به شکل دیگری بر‌خورد کند.
بله، طبیعی است که نگاه نهادهای قدرت در آمریکا تحت تاثیر تحول جدید سیاسی در ایران قرار گرفته است. این نامه در فضای مثبتی که در جهان پس از انتخاب آقای روحانی ایجاد شده‌، نوشته شده است. عده‌ای دور هم جمع شدند و احساس کردند که باید در چنین فضای خوش‌بینانه‌ای حرکت مثبتی انجام دهند و از فرصت استفاده کنند. اینها مخالف تنازع و ادامه تنش با ایران هستند؛ اما متاسفانه این تمام ماجرا نیست. عده دیگری هم فشار می‌آورند که اقدامات تحریمی آمریکا تشدید شود. این‌گونه نامه‌نگاری‌ها به راحتی نمی‌توانند ساخت محافظه کار سیاست و حکومت در آمریکا را تحت تاثیر قرار دهد. باید توجه داشته باشیم که این استراتژی تحریم و فشار بر ایران که چند سالی از آن می‌گذرد به نوعی در ساخت و لایه‌های قدرت و نهادهای تصمیم‌گیر در آمریکا از جمله کنگره، کاخ سفید، وزارت دفاع، وزارت
خزانه‌داری و... نهادینه شده است. اصولا تغییر ساختار استراتژیک از هر نوعی که باشد اعم از سیاست خارجی خاورمیانه‌ای آمریکا، حمایت از اسرائیل یا فشار بر ایران در واشنگتن کار آسانی نیست. همین موضوع، اوباما را از همان ابتدای حکومتش در برخورد با ایران با یک چالش مواجه کرده‌است. از یک طرف اخبار مثبتی از ایران به گوش می‌رسد که حاکی از آن است که آقای روحانی می‌خواهد یک راه سوم و گفتمان اعتدال را در سیاست خارجی پیش بگیرد که همین موضوع امید دولت اوباما را زیاد کرده‌است و آنها امیدوارند که ایران یک قدم مثبت بردارد تا از فشارهای کنگره علیه ایران کم شود. به هر حال خواسته آنها مشخص است. یک خط قرمزی را برای خودشان در موضوع هسته‌ای ایران تعیین کرده‌اند و تا جایی که ممکن باشد می‌خواهند این خط قرمز را بر مبنای به حداکثر رساندن منافع خودشان حفظ کنند. آنها می‌خواهند غنی‌سازی مستقل اورانیوم در خاک ایران را نپذیرند و یا در غیر این صورت در شدیدترین حالت ممکن تحت کنترل خود درآورند؛ موضوعی که چالش اصلی در برنامه هسته‌ای ایران به شمار می‌رود. زمانی که آنها در فضای رسانه‌ای مطرح می‌کنند که باید صبر کرد تا دید آقای روحانی چه برنامه‌ای دارد، به معنای آن است که چیزی از ایران می‌خواهند، چیزی که شاید فراتر از توانایی‌های آقای روحانی در این مرحله باشد. اگر آنها درک صحیحی از جهت تحولات سیاسی ایران و محدودیت‌ها و امکانات دولت جدید ایران در موضوع هسته‌ای نداشته باشند، این فرصت به دست آمده نیز متاسفانه از بین می‌رود.
در مقابل ایرانی‌ها نیز خواسته‌هایی دارند. از جمله اینکه حق قانونی آنها برای غنی‌سازی در خاک ایران به رسمیت شناخته شود. تمام امید این است که اکنون که آقای روحانی به عنوان فردی عملگرا و میانه‌رو به قدرت رسیده، شاید بتوان به یک راه‌حل بینابینی رسید که منافع هر دو طرف به طور نسبی حفظ شود؛ چون دیدگاه غالب این است که بن بست موجود بیشتر یک مساله سیاسی است تا امنیتی و تکنیکی و بنابراین باید در سطح سیاسی حل و فصل شود. در واقع، چگونگی دستیابی به چنین راه‌حلی موضوع کنفرانس‌ها و انتشار مقالات متعددی بوده که از سوی ایرانی‌ها و آمریکایی‌ها در طول یکی دو سال گذشته صورت گرفته است. آمریکایی‌ها واقعا منافع- محور هستند بنابراین تنها باب گفت‌وگو را زمانی باز می‌کنند که برای آنها منافعی وجود داشته باشد. شاید همین مساله خود یک نقطه امتیاز برای به نتیجه رساندن گفت‌وگوی هسته‌ای باشد. یعنی اعتمادسازی اولیه برای گفت‌وگوهای همه جانبه با یک موضوعی شروع شود که دو طرف در آن منفعت دارند و از بحث‌های ایدئولوژیک و ارزشی از همین ابتدا که به طور سنتی وجود داشته، دوری جست.
اما آمریکایی‌ها چه تغییری را حاضرند در سیاست خودشان اعمال کنند؟ این نامه نمایندگان کنگره ایالات‌متحده این فضای مثبت را ایجاد کرده است؛ اما ساختار سنتی در آمریکا همچنان بر مبنای آن استراتژی تحریم و تداوم فشار برای تغییر موضع فعلی هسته‌ای ایران پیش می‌رود. به باور من، ریسک اوباما برای تغییر این استراتژی بسیار بالا است؛ چون ساخت محافظه‌کار قدرت در آمریکا اعتقاد دارد که فشارهای اقتصادی علیه ایران نتیجه‌بخش بوده‌، اقتصاد ایران اگرچه تلاش کرده تا تعادل خود را حفظ کند، اما روز‌به‌روز آسیب‌پذیر‌تر می‌شود و اگر ما چند ماهی صبر کنیم، زمان بگیریم و بتوانیم تحریم‌های جدیدی را علیه ایران وضع کنیم که نشان دهد واشنگتن در سیاست‌هایش درباره ایران جدی است، با همین استراتژی می‌توانیم ایران را ناچار کنیم تا درباره برنامه‌های هسته‌ای‌اش امتیاز‌هایی بدهد. بنابر این، این روزها یک نگاه خوش‌بینانه و یک نگاه بدبینانه وجود دارد. از یک طرف برخی از نمایندگان کنگره آمریکا نامه می‌نویسند که از فضای مثبت فراهم شده باید استفاده کرد و از طرف دیگر برخی در همان کنگره به دنبال تصویب قطعنامه‌های سختگیرانه‌تر علیه تهران هستند؛ اما اینکه آمریکایی‌ها علائم مثبتی نشان می‌دهند به دلیل آن است که نمی‌توانند با جریان غالب در دنیا درگیر شوند. یعنی یک فضای مثبت در دنیا به وجود آمده و از قدرت‌های بزرگ جهانی مانند اتحادیه اروپا، چین، روسیه و بسیاری دیگر از کشور‌ها در سطح جهانی گرفته تا عربستان در سطح منطقه‌ای، همه این انتقال سیاسی در ایران را که به نظر من هوشمندانه هم بوده است، به گونه‌ای مورد استقبال قرار داده‌‌اند و از این موضوع ابراز خوشحالی می‌کنند. تمام دنیا درک می‌کنند که ایران یک قدرت منطقه‌ای و یک ملت پویا است و نمی‌توان و نباید با آن درگیر شد؛ به همین دلیل آمریکایی‌ها هم نمی‌خواهند در شرایطی که چنین فضای مثبتی به وجود آمده، ساز مخالف بزنند.
به هرحال آمریکا می‌خواهد با ایران وارد گفت‌وگو شود؛ اما همزمان بر منافع خود و متحدان منطقه‌ای‌اش هم تاکید دارد. رسیدن به یک نقطه تعادل در روابط با ایران کار سختی برای آنها است. آنها همچنان سال‌ها درگیر آن هستند. اما مواضع واحد در واشنگتن هنوز در این زمینه به وجود نیامده است. شاید آنها هم به این فکر افتاده‌اند که فرصتی به ایران بدهند؛ اما با این همه من زیاد خوشبین نیستم که آمریکایی‌ها قدمی مثبت برای حل مشکلاتشان با ایران بردارند.
اخیرا اعلام شد که ولادیمیر پوتین، رییس‌جمهوری روسیه قرار است به عنوان اولین میهمان خارجی حسن روحانی به ایران سفر و درباره مسائل مهم جهانی از جمله پرونده هسته‌ای ایران با مقامات جمهوری اسلامی مذاکره کند. به نظر شما واکنش آمریکا به این موضوع چه خواهد بود؟ آیا آمریکایی‌ها از اینکه روسیه ابتکار عمل پرونده هسته‌ای را در دست بگیرد خوشحال خواهند شد یا همچنان علاقه دارند که تصمیم نهایی را درباره این پرونده خودشان اتخاذ کنند؟
مطمئنا آمریکایی‌ها خوشحال نخواهند شد. اما روسیه هم استراتژی خودش را در برنامه هسته‌ای ایران دنبال می‌کند. روسیه از جمله کشورهایی است که به برنامه هسته‌ای ایران یک نگاه دو پهلو دارد. زمانی که صحبت از انرژی هسته‌ای صلح‌آمیز و نیروگاه بوشهر و احداث کارخانه‌های جدید و آموزش تکنسین‌ها و به طور کلی منافع مالی و حفظ بازار و تجارت انرژی هسته‌ای می‌شود و به طور کلی از بازار انرژی سخن به میان می‌آید به ایران بسیار نزدیکند و علاقه‌ای ندارند که تحریم‌های سخت و جدیدی که منافع آنها را به خطر‌اندازد علیه ایران وضع شود، چون منافع خودشان به خطر می‌افتد. اما به محض آنکه احساس کنند مساله هسته‌ای ایران به جنبه استراتژیک، موضوعات بازدارندگی و ژئوپلتیک هسته‌ای امنیتی نزدیک می‌شود، آن وقت منافع خود را در نزدیک شدن به آمریکا می‌بینند. مثلا روس‌ها علاقه‌مندند تا سوخت هسته‌ای ایران را تامین کنند، بنابراین با فعالیت هایی که منجر به استقلال در تولید سوخت شود مثل نطنز که هم منافع آنها را از بین می‌برد و هم کنترل بر سوخت اتمی مصرف شده را از دست آنها خارج می‌کند زیاد موافق نیستند. به عنوان خط قرمز با آن بر‌خورد می‌کنند. روس‌ها هم کاملا صریح و منافع-محور هستند.
به همین دلیل است که می‌بینیم در بسیاری از قطعنامه‌هایی که احساس می‌کنند باید نقش فعال در آن ایفا کنند به ضرر ایران هم عمل می‌کنند، موضوعی که تا حدود زیادی ایران را ناخرسند کرده‌است. البته توجه داشته باشیم که ایران و روسیه در سال‌های اخیر فراتر از برنامه و همکاری‌های هسته‌ای، در موضوعات سیاسی- امنیتی منطقه‌ای به خصوص در بحران سوریه و جلوگیری از نفوذ غرب و بازیگران رقیب در منطقه هم به یکدیگر بسیار نزدیک شده‌اند.
توجه داشته باشید که برای روسیه، ایران کشوری است که از نظر استراتژیک در منطقه خاورمیانه می‌تواند جلوی زیاده‌خواهی‌های آمریکا را بگیرد و در بسیاری از مسائل سیاسی - امنیتی همگام با روسیه باشد. به نظر من پوتین هم تحت تاثیر فضای مثبت ناشی از انتخاب آقای روحانی علاقه‌مند است که به ایران سفر کند. روسیه به دلیل ماهیت منفعت محوری خود هم بیشتر و هم بهتر می‌تواند با یک رییس‌جمهور پراگماتیک کار کند. به هرحال روس‌ها فراتر از مسائل منطقه‌ای و روابط دوجانبه با ایران خود را یک قدرت جهانی می‌بینند که باید به مسوولیت‌های جهانی خود در قالب سازمان ملل هرچند به ظاهر عمل کنند. هرچند من، جا‌به‌جایی روسای جمهوری در ایران را برای مثبت شدن یا منفی شدن نگاه روسیه به ایران خیلی تاثیر‌گذار نمی‌دانم، اما به هرحال معتقدم که روسیه از این تحول خوشحال است.
روس‌ها یک چارچوب منافع استراتژیک در روابط با ایران برای خود تعریف کرده‌اند و بر مبنای آن پیش می‌روند، هرچند روی کار آمدن آقای روحانی یک فضای مثبت برای روس‌ها به شمار می‌رود، به این دلیل که روس‌ها هم زیاد هم علاقه‌ای ندارند که برنامه‌های هسته‌ای ایران جنبه‌ای سخت‌افزاری و ایدئولوژیک پیدا کند چون مواضع آنان را در صحنه بین‌المللی به چالش می‌کشد. روس‌ها هم بر اساس منافع خودشان کار می‌کنند. باوری که روس‌ها نسبت به آقای روحانی دارند این است که رییس‌جمهوری جدید ایران یک سیاستمدار پراگماتیک و معتدل است که این به مواضع روس‌ها نزدیک است، به همین دلیل روس‌ها هم علاقه دارند تا از این فرصت استفاده کنند. البته روس‌ها یک نگرانی هم دارند و آن اینکه ایران و آمریکا بخواهند مستقیما موضوع هسته‌ای را حل کنند که در آن صورت نقش روس‌ها در این پرونده کمرنگ می‌شود. البته روسیه از این به بعد می‌تواند بیشتر وارد جریان پرونده هسته‌ای ایران بشود. این دقیقا برخلاف دیدگاه سنتی در ایران است که باور دارد روس‌ها خواهان وجود درجه‌ای تنش میان ایران و آمریکا هستند، برعکس سود می‌برند. این دیدگاه به نظر من دیدگاه اشتباهی است. روس‌ها همکاری بین ایران و آمریکا را در چارچوبی که منافعشان حفظ شود، می‌پذیرند و مشکلی با این قضیه ندارند.
بنابر این شما با این دیدگاه که می‌گوید روسیه یکی از عوامل ادامه قطع رابطه ایران و آمریکا است مخالف هستید.
بله کاملا. به هیچ وجه اینگونه نیست. هر کشوری بر اساس منافع خودش عمل می‌کند و روسیه هم یک استثنا نیست. در این میان ایران، می‌تواند بسیاری از منافع روسیه در منطقه را تامین کند. برای مثال همین نزدیکی دو طرف در بحران سوریه را می‌توان نام برد. روسیه توانست از رهگذر این بحران نقش منطقه‌ای خود را افزایش دهد و سطح چانه‌‌زنی‌اش را بالا ببرد و آنها توانستند نظام امنیتی منطقه را به نفع خودشان تحت تاثیر قرار دهند و این به دلیل نزدیکی استراتژیک با ایران در منطقه خاورمیانه بوده است. اگر همکاری ایران و آمریکا در جهتی پیش برود که منافع روسیه هم حفظ شود مثلا ثبات در خاورمیانه، آن وقت روس‌ها هم با این جریان همگام می‌شوند چون سه طرف منافع ژئوپلتیک مشترک مثل جلوگیری از بروز بی ثباتی یا جنگ داخلی در منطقه، جلوگیری از گسترش حرکت‌های افراطی و تروریستی و تضمین امنیت انرژی دارند. برای همین روسیه اصرار دارد تا ایران هم همراه با آمریکا در کنفرانس ژنو ۲ شرکت کند تا دو طرف به نقطه تعادل مشترکی از لحاظ حفظ منافع منطقه‌ای برسند. در واقع روسیه در اینجا تلاش می‌کند که ایران و آمریکا را به هم نزدیک کند.
به بحران سوریه اشاره کردید. ما اکنون می‌بینیم که موضع بشار اسد، رییس‌جمهوری سوریه در این کشور نسبت به چند ماه پیش تقویت شده و او اکنون در شرایط بهتری قرار دارد. این موضوعی است که دیوید کامرون، نخست‌وزیر بریتانیا هم چندی پیش به آن اذعان کرد. به عبارت دیگر می‌توان گفت که دست‌کم در شرایط فعلی، ایران در سوریه نسبت به سایر رقبای منطقه‌ای خود از جمله ترکیه، مصر و عربستان دست‌ برتر را دارد. آیا این موضوع می‌تواند در مذاکرات آینده بر سر پرونده هسته‌ای یک امتیاز برای ایران محسوب شود؟
بله. به نظر من ایران می‌تواند از این امتیاز استفاده کند به این دلیل که موضوع هسته‌ای فراتر از مسائل تکنولوژیک و فنی یک موضوع استراتژیک است و با مسائل سیاسی- امنیتی منطقه‌ای پیوند تنگاتنگی دارد. همه این فشار‌هایی که اسرائیلی‌ها به آمریکا در مورد توقف برنامه هسته‌ای ایران وارد می‌کنند برای آن است که نقش و نفوذ منطقه‌ای ایران و برنامه هسته‌ای ایران در منطقه خاورمیانه مهار شود و البته بخشی از مخالفت‌ها هم به آن بر می‌گردد که انحصار هسته‌ای خودشان را حفظ کنند. به عبارت دیگر، برنامه هسته‌ای ایران با مسائل منطقه‌ای پیوند مستقیم دارد. اگر خاطرتان باشد در اوایل بحران سوریه، آمریکایی‌ها ساقط کردن نظام بشار اسد را به نوعی به ساقط کردن حکومت ایران مربوط می‌کردند و درست مثل اوایل بحران عراق گفتند که ایران باید ایستگاه بعدی باشد یا به عبارت دیگر آنها به دنبال تغییر نظام در ایران پس از ساقط کردن بشار اسد بودند یا حتی اگر هم به دنبال تغییر رژیم در ایران نبودند، به دنبال آن بودند که ایران را به شدت تضعیف کنند و ائتلاف ایران، سوریه و حزب‌الله لبنان را شکننده کنند تا به دنبال آن موضع هسته‌ای تهران هم تضعیف شود و بتوانند امتیاز بگیرند. بنابراین ایران هم چاره‌ای نداشت تا به پیشگیری از این تهدید دست بزند. آنها ایران را ناچار کردند تا از این موضوع پیشگیری کند. اساسا یکی از جنبه‌های حمایت ایران از اسد، جلوگیری از تضعیف نقش منطقه‌ای ایران و به‌تبع تضعیف موضع هسته‌ای است. یعنی تهران با یک نگاه کاملا رئالیستی به موضوع نگاه می‌کند. بنابر این به باور من هرچقدر نقش ایران در مسائل منطقه‌ای به عنوان یک بازیگر ارتقا پیدا کند، بازیگران دیگر منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای جایگاه ایران را جدی‌تر می‌گیرند، از ترکیه و عربستان گرفته تا اسرائیل و آمریکا و چین و روسیه. من بسیاری از تحلیلگران چینی را می‌شناسم که بعد از بحران سوریه از ایران به عنوان یک ابر‌قدرت منطقه‌ای یاد می‌کنند. آنها هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند که ایران چنین موضع محکمی در بحران سوریه اتخاذ کند. ترکیه هم به هیچ وجه انتظار نداشت که ایران چنین موضعی در سوریه بگیرد، یعنی ایران یک خط قرمز امنیتی و استراتژیک برای خود تعیین کند و تاکید کند که کسی نباید از این خط قرمز عبور کند. البته این نوع سیاست ریسک‌های خاص خود را هم دارد و کسی نمی‌تواند آن را نفی کند. اما به هرحال هر بازیگری باید نوع تداوم و استراتژی را در نقش منطقه‌ای خود دنبال کند. بحران سوریه فراتر از مسائل انسانی و حقوق بشری که به درستی وجود دارد و باید به آنها توجه کرد همزمان یک مساله ژئواستراتژیک برای ایران است. نوع حمایت ایران از رژیم بحران سوریه نشان داد که این کشور در حلقه اول امنیت ملی ایران تعریف می‌شود. مثلا اگر شما دیدگاه ایران به مصر را بررسی کنید، متوجه می‌شوید که ایران موضعی کاملا محافظه‌کارانه در بحران اخیر این کشور و سقوط مرسی اتخاذ کرده است. به این دلیل که مصر بیشتر از زوایای ایدئولوژیک و فرهنگی و افزایش نقش ایران از طریق ائتلاف با یک کشور مهم در جهان عرب تعریف می‌شود، اما سوریه برای این در خط نخست امنیت ملی و بازدارندگی تهدید تعریف می‌شود. سایر کشورها هم حلقه‌ای امنیتی برای خود تعریف می‌کنند. مثلا عربستان این حس را نسبت به بحرین دارد. در اینجا هم ایران و روسیه به هم نزدیک می‌شوند. بنابر این من معتقد و مطمئنم که دست بالای ایران و توانایی نقش تهران و ورودش به نشست ژنو ۲ که قرار است درباره سوریه برگزار شود، می‌تواند سطح چانه‌زنی تهران در مسائل منطقه‌ای و به دنبال آن مذاکرات هسته‌ای را اضافه کند. به عبارت دیگر هر اهرمی که ایران یا هرکشوری در پرونده‌های مختلف منطقه‌ای و فرا‌منطقه‌ای در اختیار داشته ‌باشد می‌تواند قدرت چانه‌زنی‌اش را افزایش دهد.
در حال حاضر هم وضعیت منطقه به گونه‌ای است که آمریکایی‌ها می‌خواهند از منطقه فرار کنند. گویی دیگر حوصله خاورمیانه را ندارند. اگر شما به مواضع آمریکایی‌ها در مورد مصر دقت کنید متوجه می‌شوید که آنها کاملا سردرگم هستند. منطقه خاورمیانه آمریکایی‌ها را گیج کرده‌است. دلیل آن هم این است که نهاد‌های قدرت در آمریکا به دنبال مسائل منطقه‌ای نیستند آنها چون مسائل منطقه‌ای از زاویه نقش جهانی آمریکا در نظر می‌گیرند. البته موضوع حمایت از اسرائیل در خاورمیانه یک استثنا است که آنها را گیج می‌کند. مسائل منطقه‌ای با مسائل ارزشی، تاریخی و هویتی گره خورده است. آنها نه شناخت کافی دارند نه می‌خواهند که زیاد بدانند. بسیاری از سیاستمداران آمریکایی که در مورد مسائل خاورمیانه در کنگره آمریکا نقش سرنوشت ساز دارند تا به حال اصلا به منطقه سفر نکرده‌اند و تحت تاثیر لابی‌ها و منافع حزبی و حوزه نمایندگی خود تصمیم می‌گیرند. در شرایطی که آمریکایی‌ها به دنبال آن هستند که مسائل منطقه‌ای را از زاویه جهانی ببینند و همه را با خود هماهنگ کنند. بنابراین ورود آمریکایی‌ها به مسائل منطقه‌ای از جمله شروع جنگ ها، هم برای خودشان گرفتاری درست می‌کند و هم دیگران را گرفتار می‌کند.
سقوط محمد مرسی، رییس‌جمهوری برکنار شده مصر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا سقوط او به نفع منافع ایران است یا به ضرر آن؟
بینابینی. به نظرم سقوط مرسی برای ایران هم چالش فرصت است و هم فرصت چالش. چالش از این نظر که ایران یک فرصتی را که می‌توانست با یک کشور مهم عربی روابط نزدیک برقرار کند تا حدودی ، از دست داد. به هرحال تیمی که به همراه مرسی روی کار آمده بود تیمی بود که خودشان را به ایران نزدیک کرده‌ بود. یک طرح چهارجانبه هم ارائه داده‌ بودند که بر اساس آن ایران وارد مسائل جهان عرب و پرونده سوریه در یک قالب عربی می‌شد. اما حالا باید منتظر باشیم و ببینیم که گروه بعدی که قرار است قدرت را در اختیار بگیرد، چه نگاهی به ایران خواهد داشت. البته می‌توان حدس زد که زیاد هم مثبت نخواهد بود. چون این گروه منافع خود را در نزدیکی با غرب و آمریکا تعریف می‌کند و از این لحاظ در مقابل ایران قرار می‌گیرد. بنابراین تا مشکل بین ایران و آمریکا یا با عربستان وجود دارد احتمالا مصر و ایران به هم نزدیک نمی‌شوند. آیا آنها هم نزدیکی به ایران را در دستور کار خودشان قرار خواهند داد یا نه؟
البته جنبه متعادل‌تر برخی از گروه‌های ملی در درون مصر از جمله عمرو موسی و تا حدودی هم محمد البرادعی معتقد به این بودند که ایران هم باید وارد مسائلی که جهان عرب و مصر در آن درگیر هستند، بشود تا بتوان یک تعادل در سیاست منطقه‌ای ایجاد کرد. یعنی این جریان که ایران هم وارد مسائل منطقه‌ای و به خصوص جهان عرب بشود، در درون مصر وجود دارد. اما مشکل اصلی این است که نهاد‌های امنیتی و بوروکراتیک به خصوص در وزارت خارجه مصر، اصولا با این مساله مخالفند و سعی می‌کنند که نقش ایران را به حاشیه ببرند. من از یک مصری شنیدم که دلیل این امر آن است که آنها می‌خواهند قدرت خودشان را در ساخت قدرت مصر حفظ کنند. یعنی مساله رابطه نداشتن با ایران به مساله‌ای تبدیل شده‌است که می‌تواند آنها را در راس هرم قدرت حفظ کند، وگرنه گروه‌های ملی‌گرا با ایران به عنوان یک کشور و فرهنگ مشکلی ندارند. حتی روابط و خاطرات خوبی هم از این دیدگاه نسبت به ایران دارند، اما زمانی که صحبت ایران می‌شود می‌خواهند که از آن بگذرند تا هیچ فهم جدیدی از ایران در جامعه مصر ایجاد نشود. از این منظر سقوط مرسی یک چالش به شمار می‌رود. مرسی توانسته‌بود تا حدودی خودش را به ایران نزدیک کند و این احساس در ایران وجود داشت که اخوان، تنها گروهی است که توانسته خود را به ایران نزدیک کند.
از طرف دیگر سقوط مرسی شاید بتواند یک فرصت تلقی شود. از این نظر که مصر کشوری است که گروه‌های مختلف در درون آن فعالیت می‌کنند. سیاست‌های اخوان‌المسلمین و به ویژه شخص مرسی در این اواخر‌اندک‌اندک به طرف نوعی افراط‌گرایی و مسائل قومی شیعه و سنی حرکت می‌کرد. دیدید که در جریان تحولات اخیر مصر ایران نفر از شیعیان کشته شدند. این برخلاف سیاست ایران در ایجاد وحدت بین شیعه و سنی است که خود منجر به تضعیف نقش ایران در مسائل جهان عرب می‌شود. به عبارت دیگر، سیاست‌های اخوان المسلمین و مرسی به طرف نوعی افراط‌گرایی قومی و مذهبی حرکت می‌کرد. موضوعی که ایران از آن فراری است و به نوعی پاشنه آشیل ایران است و رقبای عرب از آن به صورت ابزاری علیه ایران در قالب دخالت در مسائل جهان عرب مثلا در بحرین، عراق یا اخیرا در سوریه استفاده می‌کنند. سیاست و استراتژی ایران اساسا ایجاد وحدت اسلامی است. سیاست‌های حزبی و انحصار‌گرایانه مرسی باعث شده‌بود که این مشکلات افزایش پیدا کند. اما مهم‌ترین و به نظر من هیجان‌انگیز‌ترین بحث آنجا است که رابطه مرسی با سوریه را در این اواخر مورد بررسی قرار می‌دهیم.
او روابط مصر را با سوریه قطع و نسبت به بشار اسد مواضع بسیار تندی را اتخاذ کرد. بنابراین خوشحال‌ترین فرد در منطقه پس از سقوط مرسی، بشار اسد بود. به عبارت دیگر، سقوط مرسی، اخوان‌المسلمین را دچار یک شکاف و چالش بزرگ در منطقه کرد و در نهایت تضعیف شد و به دنبال آن جبهه‌ ضد اسد را هم در سطح گروه‌ها و جریان‌های سیاسی و هم در سطح کشورهای مخالف دچار ضعف و از هم پاشیدگی کرد. نقش قطر در رهبری جبهه اخوان مخالف اسد تضعیف شد. مواضع اردوغان در ترکیه که از مرسی حمایت همه جانبه می‌کند در مقابل مواضع عربستان که خوشحال از سقوط مرسی هست قرار گرفت؛ بنابراین شاهد دوری آنها در جبهه مخالفان سوریه خواهیم بود. حماس که از مخالفان اسد بود تضعیف شد. برنده اصلی سقوط اخوان در مصر، بشار اسد است. شکاف سازمانی و منطقه‌ای بین کشورهای مخالف اسد به وجود آمده و آنها نمی‌توانند سیاست‌های خود را با یکدیگر هماهنگ کنند. تضعیف رقبای منطقه‌ای از یک نگاه واقع گرایانه این تحول می‌تواند یک فرصت برای ایران باشد. فرصت دیگری هم که به وجود آمده‌است به نگاه کسانی بر می‌گردد که باور دارند نیروهای میانه در مصر شاید در آینده به ایران نزدیک‌تر شوند چون در نقاطی منافع مشترک دارند. به این دلیل که آنها استدلال می‌کنند که ایران قصد دارد با مصر جدید روابط خود را بر مبنای منافع ژئوپولتیک تنظیم کند و به بحث‌های ایدئولوژیک توجهی ندارد.
ایران در حال حاضر با جریان‌های مهم مصر ارتباط برقرار می‌کند، هم با ملی‌گرا‌ها ارتباط دارد هم با اسلامگراها روابط نزدیکی دارد و در نهایت سعی می‌کند که به دنبال یک نیروی میانه متعادل باشد. اما با این وجود، در مصر جدید، اسلام سیاسی نقش برجسته‌تری خواهد داشت. همه اینها بستگی به این دارد که ایران به این ماجرا چگونه نگاه کند. در مجموع می‌توانم بگویم که واکنش ایران نسبت به تحولات اخیر مصر، محافظه‌کارانه، محتاطانه و خردمندانه بوده است.
من چند روز پیش مقاله‌ای درباره واکنش ترکیه به تحولات اخیر مصر می‌خواندم که بسیار جالب بود. در آن مقاله نوشته شده‌‌بود که مرسی سرنگون شده و در بازداشت به سر می‌برد، اما اردوغان نخست وزیر ترکیه همچنان از مرسی حمایت می‌کند و خواستار بازگشت او به قدرت است. نویسندگان ترکیه‌ای هم دقیقا به همین موضوع اعتراض داشتند و از سیاست‌خارجی کشورشان انتقاد می‌کردند و تاکید داشتند که این در راستای منافع ملی ترکیه نیست که سردمدارانش از یک شخصی که سقوط کرده‌ این چنین حمایت می‌کنند.
اما واکنش ایران با وجود آنکه غیر منتظره بود، اما محافظه‌کارانه و عاقلانه بود چون مصر برای ایران مهم است و نمی‌خواهد روابط خود را با آنهایی که در آینده در مصر به قدرت می‌رسند به هم بزند. در درون ایران یک جریانی که من هم از طرفدارانش هستم، علاقه‌مند است که روابط ژئوپولیتیک ایران و مصر با هر گروهی که در این کشور حاکم باشد، تقویت بشود و این به نفع هر دو کشور است و یک تعادلی را در نظام معادلات طبیعی قدرت در کل خاورمیانه بزرگ ایجاد خواهد کرد. من اخیرا مقاله‌ای در سایت المانیتور منتشر کردم و در آن بحث کردم که ایران و مصر دو قدرت تاثیرگذار در شرق و غرب خاورمیانه هستند و گسترش روابط آنها بر یک منطق نیاز متقابل استراتژیک نهفته است. مثلا ناوهای ایرانی می‌توانند از کانال سوئز عبور کنند و وارد دریای مدیترانه شوند و بر وضعیت قدرت منطقه‌ای تاکید کنند. ایران هم می‌تواند مصر را به حوزه انرژی و منابع مالی و ارتباطی خلیج فارس وصل کند. بنابراین تقویت روابط ایران و مصر در آینده معادلات قدرت در خاورمیانه بسیار اهمیت دارد. به نظر من ایران به درستی از این فرصت استفاده می‌کند تا دست‌کم در شرایط فعلی روابط خود را با مصر تخریب نکند.
به باور من در زمان ریاست‌جمهوری آقای روحانی، این فرصت بیشتر هم خواهد شد؛ زیرا مصری‌ها و به خصوص جریان جدیدی که قدرت را در دست گرفته به احتمال فراوان از جریانات میانه‌رو و عمل‌گرا بیشتر استقبال خواهد کرد. اگر روابط ایران و عربستان هم تقویت شود که نشانه‌هایی از آن را هم مشاهده می‌کنیم، یک مثلثی میان ایران، مصر و عربستان سعودی ایجاد خواهد شد که احتمالا ترکیه هم خواهان پیوستن به آن خواهد بود و بنابر این یک ائتلاف منطقه‌ای چهار‌ جانبه مبتنی بر عملگرایی شکل خواهد گرفت. سیاست مرسی شاید مبتنی بر ایدئولوژی اخوانی بود، اما مواضع کسانی که امروز در قدرت هستند شاید بیشتر به دیدگاه‌ها و خواسته‌های ایران نزدیک‌تر شود.
اگر به موضوع مذاکره میان ایران و آمریکا برگردیم و علائم مثبتی را که از طرف آنان برای تهران فرستاده می‌شود مورد توجه قرار دهیم، نباید فراموش کنیم که همواره موانعی بر سر راه مذاکره و ارتباط تهران و واشنگتن وجود داشته‌ است. یکی از این موانع لابی اعراب در آمریکا است چون آنها فکر می‌کنند که اگر روابط ایران و آمریکا عادی شود، اعراب به دوستان درجه دوم آمریکا در خاورمیانه تبدیل خواهند شد. میزان تاثیر‌گذاری لابی اعراب در آمریکا و توانایی آنان برای ایجاد مانع بر سر راه عادی شدن روابط تهران و واشنگتن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
اعراب محافظه کار چندان علاقه‌ای ندارند تا تنش یا منازعه در روابط میان ایران و آمریکا نهادینه شود، به این دلیل که همواره نگرانند که این تنش شاید منجر به جنگ شود و این یعنی اعراب تبدیل به اهدافی در این جنگ خواهند شد و اقتصاد آنها به طور کلی آسیب خواهد دید، اما این موضوع را هم قبول دارم که آنها نگران توافق میان ایران و آمریکا بر سر برنامه هسته‌ای تهران هستند. گزینه مورد نظر برای اعراب این است که تحریم‌ها به گونه‌ای پیش برود که تا حد ممکن ایران تضعیف شود و تهران از گسترش فعالیت‌های هسته‌ای به شکل فعلی منصرف شود، اما در عین حال جنگی هم رخ ندهد، چون جنگ برای اعراب بسیار خطرناک است. این ترس سنتی در میان اعراب محافظه‌کار حاکم بر عربستان و کشورهای حوزه خلیج فارس وجود داشته است که مبادا ایران و آمریکا بر سر برنامه هسته‌ای با یکدیگر توافق کنند.
بنابر این باید نقش اعراب در رابطه میان ایران و آمریکا را نقشی بینابین تعریف کرد. اگر ما این هنر را داشته باشیم که با دیپلماسی مبتنی بر عملگرایی، ترس اعراب را به وسیله روابط خوب و دو جانبه کاهش دهیم، در نهایت می‌توانیم علائم مثبتی را هم از سوی آنها ببینیم . به طور سنتی اعراب منطقه خلیج فارس، ایران را یک کشور بزرگ در خاورمیانه می‌دانند که اگر بیش از‌اندازه قدرت بگیرد، اعراب به دوستان درجه دوم آمریکا تبدیل خواهند شد. اعراب همواره از بابت افزایش نقش منطقه‌ای ایران نگران و هراسناکند. آنها باور دارند که اگر ایران از نظر قدرت اقتصادی تقویت بشود و توانایی اتمی هم داشته باشد و این توانایی‌ها با ملی‌گرایی ایرانی هم ترکیب بشود برای آنها خیلی خطرناک می‌شود. خاطرات زمان شاه هم در ذهن آنها باقی مانده‌است. البته همه اینها تنها تصور است. اعراب به طور کلی بیش از‌اندازه خود را درگیر مفهوم «هژمونی» منطقه‌ای ایران می‌کنند. مثلا روی هژمونی ایران در خلیج فارس به شدت تاکید دارند.
البته ما هم که نمی‌توانیم متوقف شویم چون آنها این تصور را دارند. نباید هم انتظار داشت که اعراب دوست ایران بشوند چون از دو جنس متفاوت هویتی هستیم، اما اگر یک سیاست متعادل مبتنی بر احترام متقابل شکل بگیرد، می‌تواند ترس اعراب را با تقویت روابط دو جانبه کاهش دهد و بی‌اعتمادی آنها را کم کند. اما می‌شود انتظار داشت که تهدیدات امنیتی آنها علیه ایران را کنترل و مدیریت کرد. به هرحال عربستان سعودی کشوری است که یک دیپلماسی پیشرفته، لابی‌های قدرتمند و رسانه‌های قوی مانند شبکه العربیه دارد، اما کاهش تنش در روابط می‌تواند مسائلی را که به عنوان اهرم فشار علیه ایران مورد استفاده قرار می‌گیرند، کنترل کند و این به نفع دو طرف است. پس از انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس‌جمهوری ایران، اسرائیل همچنان به مواضع سر‌سختانه خود علیه تهران ادامه می‌دهد. مواضع آنها تغییری نکرده و آنان حتی روحانی را «گرگی در لباس میش» توصیف می‌کنند و او را فردی می‌دانند که مبتکر« سیاست لبخند بزن و غنی سازی کن» است. به نظر شما آیا گروه‌های محافظه‌کار دست راستی در آمریکا همچنان تحت تاثیر لابی اسرائیل خواهند بود یا با توجه به فضای به وجود آمده ممکن است‌ اندکی انعطاف از خود نشان دهند. واقعا قدرت لابی اسرائیل در آمریکا تا چه ‌اندازه است؟ آیا این لابی می‌تواند همچنان مانع عمده‌ای بر سر عادی‌سازی روابط ایران و آمریکا یا دست‌کم مانع حل و فصل مسالمت آمیز برنامه هسته‌ای ایران باشد؟
تنها بازنده روی کار آمدن روحانی در جهان اسرائیلی‌ها هستند. اسرائیل همواره خواستار اتخاذ تحریم‌های سخت علیه ایران بوده‌است تا به هدف خود برسد. لابی اسرائیل در ساخت قدرت ایالات‌متحده را نباید دست‌کم گرفت. آنقدر این لابی در آمریکا قوی است که حتی صدای خود آمریکایی‌ها هم در آمده است. مخصوصا در حوزه سیاست خارجی خاورمیانه‌ای آمریکا.
حتی جان مرشایمر، نظریه پرداز بزرگ روابط بین‌الملل که خود یک آمریکایی‌است کتابی تحت عنوان لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا نوشته است.
بله. اگر کس دیگری این کتاب را نوشته بود و در موقعیت و احترام جان مرشایمر نبود، به نظر من همه کرسی‌های آکادمیک خود را از دست داده‌ بود.درباره تاثیر لابی اسرائیل در آمریکا کتاب‌های متعددی نوشته شده اما حاصل کلام این است که بله، این لابی به شدت در آمریکا قدرتمند و دارای تاثیر‌گذاری است. لابی اسرائیل پشت این تحریم‌هایی است که علیه ایران اعمال شده و مقاصد خود را از طریق نمایندگان در کنگره آمریکا و رسانه‌های حامی آنها دنبال می‌کند. کنگره،‌اندیشکده‌ها و رسانه‌ها سه ضلع مثلثی هستند که لابی اسرائیلی‌ها را تقویت می‌کنند. درست است که ۱۳۱ نفر از نمایندگان کنگره به اوباما نامه نوشته‌اند و از او خواستند تا فرصت دموکراسی علیه ایران را از دست ندهد، اما نباید طرف مقابل را هم دستکم گرفت.به هرحال اسرائیلی‌ها از انتخاب آقای روحانی به شدت ناراحتند و باور دارند که او می‌تواند برای ایران زمان بخرد و فضای مناسبی ایجاد کند تا دیگران مثل آمریکا یا کشورهای اروپایی به ایران نزدیک شوند. استدلال آنها هم این است که روحانی بخشی از سیستم جمهوری اسلامی‌ است و چون سابقه امنیتی در شورای عالی امنیت ملی و همچنین سابقه دیپلماتیک در پرونده هسته‌ای ایران دارد، طبیعتا می‌داند که باید مرزهای امتیاز دادن یا امتیاز ندادن به غرب در کجا قرار بگیرند. اسرائیلی‌ها هم دقیقا از این موضوع نگرانند که با روی کار آمدن دولت آقای روحانی مواضع هسته‌ای غرب آنطور که آنها می‌خواهند عوض نشود، اما به آن موضعی که آمریکایی‌ها می‌خواهند نزدیک شود. آن چیزی که اسرائیلی‌ها دنبال آن هستند متوقف شدن کامل برنامه هسته‌ای ایران است تا ریسک را برای آنان به پایین‌تر حد ممکن برساند.
اما آن چیزی که آمریکایی‌ها می‌خواهند این است که اگرچه آنها به طور تلویحی برنامه هسته‌ای ایران را پذیرفته‌اند، اما همزمان به دنبال سیستم نظارت بسیار سختگیرانه هستند تا احتمال تسلیحاتی شدن برنامه‌های هسته‌ای ایران را به صفر برسانند. این دو موضع با هم متفاوت است. اسرائیلی‌ها هم دقیقا از همین موضوع نگران هستند و تا جایی که بتوانند سعی خواهند کرد بر روی موضع خود پافشاری کنند تا آمریکا هم از موضع خود به طرف آنها گرایش پیدا کنند و درجه ریسک را بر جایی که امکان دارد پایین بیاورند.
به نظر شما اوباما می‌تواند کنگره، یعنی نهادی را که به طور سنتی مخالف استفاده از دیپلماسی در مواجهه با ایران است، قانع کند تا دو طرف بتوانند مشکلات خود را از طریق مذاکره حل‌وفصل کنند. به هرحال کنگره همان‌طور که تحریم‌ها را تصویب کرده باید لغو آنها را هم تصویب کند. آیا اوباما قدرت آن را دارد که چنین اقدامی را از کنگره بخواهد و راهی دیگر را پیش بگیرد؟
همان‌طور که در ابتدای بحث گفتم ریسک این کار برای اوباما بالا است. او اگر بخواهد کنگره را قانع بکند باید هزینه‌های زیادی بپردازد و از طرف دیگر احساس می‌کند که همین سیاست تحریم و فشار در صورت تداوم می‌تواند به نتایج مطلوب برسد. عجله‌ای هم که ندارد.
سرعت برنامه هسته‌ای ایران هم که در حال حاضر چندان بالا نیست. به نظرم راهبردی که ایران در شرایط کنونی باید باز تعریف بکند این است که سرعت برنامه‌ هسته‌ای خود را در چه نقطه‌ای می‌خواهد متوقف کند. اگر سرعتش را بالا ببرد آمریکایی‌ها نگران خواهند شد و اقدامات دیگری انجام می‌دهند. اما اگر سرعت برنامه هسته‌ای ایران در همین مقدار باقی بماند احتمالا آنها به همان سیاست تحریم و فشار ادامه خواهند داد. شاید هم یکی دو قدم بردارند تا به متحدان و افکار عمومی جهان القا کنند که آنها سعی خود را کردند.
باید به این نکته هم توجه داشت که زمانی که تحریم‌هایی در کنگره تصویب می‌شوند یعنی جریان‌هایی خاص در آنجا حاکم شده‌اند که تحت تاثیر لابی‌هایی بودند که در حال حاضر این لابی‌ها کاملا به ضرر ایران هستند. اساسا این به یک موضوع مزاح در آمریکا تبدیل شده است که می‌گویند تنها موضوعی که نمایندگان کنگره بر آن توافق دارند تداوم تحریم ایران است. یعنی مساله هسته‌ای ایران توانسته آنها را تا این حد به هم نزدیک کند. برای اینکه نمایندگان کنگره آمریکا از این وضعیت بیرون بیایند باید جریان‌های مثبت وارد لایه‌های کنگره آمریکا شوند و تلاش هایی برای مثبت کردن فضای کنگره صورت پذیرد.
از سوی دیگر ایران هم یکی دو قدم مثبت بردارد تا جریان ضد ایرانی که در کنگره آمریکا شکل گرفته‌است آرام آرام از این وضعیت خارج شده و فضا برای جریان‌های مثبت و خوشبین کمی فراهم شود. در آن شرایط، شاید اوباما بخواهد کمی ریسک کند و قدمی جدی بردارد. اما باز هم تاکید می‌کنم که تغییر ساختار قدرت در واشنگتن کار بسیار دشواری است و برای آن باید هزینه‌های زیادی انجام داد، ایران هم که آماده پرداخت این هزینه نیست. بنابر این شاید رویکرد بی اعتمادی باز هم بر ایران غالب شود. البته این به آن معنا نیست که ما کاملا به موضوع بدبین باشیم. به نظر من توپ در زمین آمریکایی‌ها است.
اگر اوباما بتواند گام‌های مثبتی بردارد برای خودش هم وجهه خوبی خواهد داشت چون به هرحال موفق خواهد شد تا پرونده هسته‌ای ایران را به سرانجام برساند و یک میراث دیپلماتیک از خود باقی بگذارد. یک سیاست هوشمند آمریکایی باید فضای مثبت داخلی به وجود آمده در ایران را در نظر بگیرد و از این فرصت استفاده کند.
نقش اروپا را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به هرحال اروپا در بحران اقتصادی به سر می‌برد و باز شدن درهای بازار ایران بیشترین نفع را برای این قاره خواهد داشت. همین چند روز پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه شرکت خودروسازی فرانسوی رنو به دلیل تحریم‌های ایران دچار ضرر هنگفتی شده‌است. موضع اروپا را در آینده برنامه‌ هسته‌‌ای ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟
اروپایی‌ها علاقه دارند تا به موضوع هسته‌ای ایران سر و سامان داده شود. به همین دلیل است که واکنش‌های مثبت اروپا بسیار بیشتر از آمریکا بوده است. اروپا هم از آمریکایی شدن برنامه هسته‌ای ایران و مدیریت کاخ سفید بر آن چندان خشنود نیست. در خبر‌ها بود که خانم وندی شرمن، نماینده آمریکا در مذاکرات ۱+۵ کاملا مدیریت پنج کشور دیگر را بر عهده داشت و آنها را کنترل می‌کرد.
بنابراین، پرونده بیش از ‌اندازه آمریکایی شده است و اروپایی‌ها در موضع انفعالی قرار گرفته‌اند. بسیاری بر این باورند که اروپا هم ادامه آمریکا است؛ اما واقعیت این نیست.
اروپا تا جایی که می‌تواند مستقل عمل می‌کند. اروپایی‌ها‌ بر اساس منافع ژئوپلتیک و ارزشی خود عمل می‌کنند اما آمریکایی‌ها تا خیالشان از لحاظ امنیتی راحت نشود امتیاز نمی‌دهند. اروپایی‌ها علاقه دارند تا مساله هسته‌ای ایران راحت‌تر حل و فصل شود و به همین دلیل انتخاب آقای روحانی را یک فرصت می‌دانند. به هرحال وضع موجود عدم روابط اقتصادی مطلوب هم به ضرر اروپاست و هم ایران. تنها در صورتی که دو طرف موضوع هسته‌ای خود را حل کنند، می‌توانند به وضعیت مطلوب روابط اقتصادی و تجارت سابق بازگردند. الان موضوع هسته‌ای ایران نزد افکار عمومی اروپا بسیار حساس شده و دولت‌های اروپایی تحت شدیدترین فشارها از سوی پارلمان‌های خود برای تقویت روابط دوجانبه هستند.
موضع اروپایی‌ها هم البته یک فرصت برای ایران تلقی می‌شود.
بله. قطعا. اروپایی‌ها سابقه مذاکرات هسته‌ای با ایران در سال ۲۰۰۴ ، زمانی که آقای روحانی مدیریت پرونده هسته‌ای ایران را بر‌عهده داشت، دارند. این مذاکرات در آن زمان به نتیجه نرسید و الان هر دو طرف می‌گویند که ما در آن زمان‌اندکی اشتباه کردیم. منظور تیم آقای روحانی و اروپایی‌ها است. هر دو اما الان به این نتیجه رسیده‌اند که اگر بیشتر با هم کار می‌کردند می‌توانستند پرونده هسته‌ای را به نتیجه بهتری برسانند. بنابر این هر دو طرف تجربه آن سال‌ها را دارند، همدیگر را می‌شناسند و می‌خواهند به یک تعادل برسند. بعید نیست که نقطه شروع مذاکرات هسته‌ای ایران این بار با تقویت جریان اروپایی باشد و این موضوع می‌تواند نقش اروپا را دوباره تقویت کند و از جنبه امنیتی و بازدارندگی برنامه هسته‌ای ایران یا به عبارت دیگر، محوریت آمریکایی-اسرائیلی بکاهد.
و سوال آخر. شما پیش‌تر بر خلاف جریان غالب گفته بودید که پرونده هسته‌ای ایران، تهران و واشنگتن را به هم نزدیک خواهد کرد. آیا اکنون هم چنین باوری دارید و اگر دارید چرا؟
بله، همچنان من فکر می‌کنم که پرونده هسته‌ای ایران تنها موضوعی است که ارزش استراتژیک لازم را دارد که ایران و آمریکا را به هم نزدیک کند. ورود به گفت‌وگوی همه جانبه و طرح همه مسائل روی میز شاید در شرایط فعلی خیلی واقع گرایانه نباشد. اول باید از یک موضوعی که برای هر دو منفعت ملموس دارد شروع کرد تا دو طرف بتوانند در یک روند و از یک موضع برابر سیاسی به هم اعتماد کنند. همانگونه که گفتم آمریکایی‌ها چون منفعت- محور و امنیت- محور هستند حاضرند برای ارزش استراتژیک غنی‌سازی اورانیوم در ایران بهای لازم را بپردازند.
در ایران هم تنها موضوع هسته‌ای است که می‌تواند اجماع لازم را در سطح نخبگان سیاسی- امنیتی ایجاد کند. چون با مساله جنگ احتمالی یا تحریم‌های اقتصادی پیوند خورده، به عبارتی با مصلحت نظام و سرنوشت کشور در ارتباط است. من در یک جایی گفتم ورود به موضوعات منطقه‌ای برای تقویت همکاری‌ها باید در قالب یک موضوع بزرگ‌تر استراتژیک یعنی موضوع هسته‌ای قرار بگیرد. پرداختن صرف به آنها سبب ورود به بحث‌های ایدئولوژیک می‌شود و در نهایت شاید منجر به نتیجه معنادار و همکاری نشود.
مثلا گفت‌وگوی دوطرف در عراق به نتیجه نرسید. مسائل منطقه‌ای بهتر است با محوریت نقش و همکاری بازیگران منطقه‌ای حل و فصل شود. به نفع آمریکا هم هست که بازیگران منطقه‌ای را تشویق به همکاری کند و خودش هم نقش داشته باشد. به هرحال هر موضوع منطقه‌ای خود بازیگران فرا منطقه‌ای را درگیر می‌کند. چون دنیا در حال منطقه‌ای شدن است. موضوع هسته‌ای ایران هم بهتر است به صورت ویژه مورد توجه قرار گیرد و در درجه اول زمینه‌های لازم را برای اعتم

چشم‌انداز سیاست خارجی