شهودگرایی چطور به اقتصاد کمک می‌کند؟

برایان کاپلان

منبع: ایکون‌‌لیب

در دوره لیسانس، من صدها ساعت از وقتم را صرف مطالعه بنیان‌های اخلاق کردم. در نهایت مایکل هیومر مرا به پذیرش باورهای شهودگرایی در اخلاقیات ترغیب کرد. دیدگاهی که از آن زمان تغییرش نداده‌ام و هیومر هم کتابی درباره‌اش نوشته است. دیدگاه من به طور خلاصه این است:

استدلال اخلاقی قابل قبول مورد به مورد و در هر شرایط مشخص انجام می‌شود. مثلا: اخلاقا درست نیست که من الان سروقت رابین بروم و با مشت بزنم توی صورتش. از اینجا به بعد است که می‌توان شروع به تعمیم‌دهی کرد. به همین طریق می‌توان گفت که کتک زدن هر یک از اطرافیانم اشتباه است. با وجود این استثنائاتی نیز می‌توانیم قائل شویم. مثلا اگر رابین رضایت داده بود که با من بوکس بازی کند، آن وقت زدن او مشکلی نداشت. در واقع حتی نزدن او نادرست می‌شد، چون در آن صورت تماشاچیان را فریب داده‌ایم.

بر اساس این پاراگراف شاید شما قضاوت کنید که دیدگاه‌های من خیلی هم عادی و مرسوم است، اما درواقع اینطور نیست. درواقع اغلب فکر می‌کنم که اخلاقیات رایج خیلی جاها به بدی می‌انجامد. یک سوال: چطور می‌شود از اخلاقیات شهودگرا به نتیجه‌گیری‌های خلاف جریان رایج رسید؟ به نظر خیلی عجیب و نامعقول می‌رسد.

اما جواب: باید نشان داد که عقاید اخلاقی به ظاهر معقول با یکدیگر تناقض دارند، حتی آن عقایدی که به نظر خیلی پذیرفتنی می‌رسند.

مثلا همین باور را در نظر بگیرید که می‌گوید کارفرماها نباید تبعیض قائل شوند. اعتراف می‌کنم که این دیدگاه مرسوم تاحدی هم معقول و پذیرفتنی است. برای اینکه بتوان آن را رد کرد، باید بتوان نشان داد که با یک عقیده پذیرفته تر از خود تناقض دارد، اما مثل چی؟ مثال‌های زیادی می‌توان آورد، اما استیون لندزبرگ در آخرین کتاب خوب یک نمونه خوبش را طرح می‌کند. او می‌گوید تقریبا همه اتفاق‌نظر دارند که کارمندان حق دارند نسبت به کارفرمایانشان تبعیض قائل شوند. هر دو مورد ظاهرا بسیار به هم شبیه‌اند و مورد شهودی دوم بسیار هم قوی تر از اولی است؛ بنابراین به نظر می‌رسد که باور شهودی اول را باید کنار گذاشت.

البته بدیهی است که این اثبات قطعی نیست - چیزی که به دست آوردنش آنقدر سخت است که صادقانه بهتر است اصلا دنبالش نگردیم، اما آیا بحث لندزبرگ اصلا کمکی به ما می‌کند؟ جاستین مارتیر که تا حد زیادی با دیدگاه‌های من موافق است، می‌گوید این استدلال او را قانع نمی‌کند و نظرش هم این است:

«مخلص کلام این است که ما حق سفیدپوستان را برای آنکه دلشان نخواهد برای سیاهان کار کنند به رسمیت می‌شناسیم (سفیدها الزامی ندارند که برای کار در شرکت‌های سیاه‌پوستان درخواست بدهند)، اما به سفیدها همین حق را نمی‌دهیم که اگر بخواهند سیاه پوستان را استخدام نکنند.»

فکر می‌کنم تمایز این دو خیلی آشکار است. کارفرماها قدرت چانه‌زنی دارند، ولی کارمندها خیر. مادامی که بازار به شکل رقابت انحصاری باشد، تمام کارفرماها تا حدی قدرت چانه‌زنی خواهند داشت. نژادپرستی که قدرت چانه‌زنی داشته باشد به رفاه دیگران آسیب خواهد زد؛ نژادپرستی که قدرت چانه‌زنی نداشته باشد، عقایدش تنها به درد پر کردن اوقات فراغت خودش خواهد خورد.

جاستین سعی می‌کند دیدگاه مرسوم را پذیرفتنی‌تر نشان بدهد. در اصل من اعتراض خاصی ندارم، یک شهودگرای صادق باید تمام احتمالات را بسنجد. با این حال فکر می‌کنم که تلاش او شکست می‌خورد. بله در دنیای واقعی رقابت ناقص، کارفرماها قدرت چانه‌زنی دارند، اما همین برای کارمندها هم صادق است. کارگری که می‌خواهد دستمزدش یک درصد بالاتر از دستمزد رایج باشد هم معمولا دست آخر کاری گیرش می‌آید.

شاید بگویید که هر دو قدرت چانه‌زنی دارند، اما قدرت چانه‌زنی کارفرما خیلی بیشتر است. به لحاظ تجربی اما آزمون‌های استاندارد تبعیض نژادی و جنسیتی شواهد کمی دارند که نشان بدهد تبعیض باعث کاهش دستمزد می‌شود. یا کارفرماها قدرت چانه‌زنی زیادی ندارند، یا اینکه به ندرت زحمت استفاده از این امتیاز را برای مقاصد تبعیض‌آمیز به خود می‌دهند.

درهرصورت، حتی اگر یک طرف قدرت چانه‌زنی خیلی بیشتری از طرف دیگر داشته باشد ضدشهودی است که بخواهیم بگوییم پاسخ قهرآمیز به این وضعیت توجیه شدنی است. فرض کنید آ و ب همدیگر را می‌بینند. آ به جز ب گزینه‌های دیگری هم دارد و ب زندگی بدون آ را نمی‌تواند تحمل کند. به این ترتیب آ کمی قدرت چانه‌زنی می‌یابد که درواقع خیلی بیشتر از قدرت خیلی از کارفرماها هم هست. با تمام اینها فکر نمی‌کنم کسی بگوید درست است که آ را مجبور به ماندن با ب کنیم.

شاید بگویید اگر دونفر با بنیان‌های اخلاقی به قول خودشان یکسان شروع کنند و حتی نتوانند درباره یک موضوع ساده هم باهم به توافق برسند این نشان می‌دهد که بنیان‌های آنها نادرست است. پاسخ سهل و آسان آن است که بگوییم همه تئوری‌های اخلاقی چنین مشکلی دارند، شهودگرایی هم از این نظر بدتر از دیگران نیست.

اما این کم لطفی کردن درباره دیدگاه خودم است. شهودگرایی سرموضوع حل و فصل تعارضات بهتر از تئوری‌های رقیب است. چطور؟ برای آنکه برخلاف اکثر تئوری‌های اخلاقی، شهودگرایی تظاهر نمی‌کند که قضاوت‌های اخلاقی‌اش را از یک اصل مسلم خدشه‌ناپذیر الهام می‌گیرد. پس وقتی شهودگرایان درباره موضوعی مثل X به توافق نمی‌رسند، به جای آنکه هزار جور صغری کبری بچینند که ثابت کنند X اشتباه است، سعی می‌کنند درباره‌اش بحث کنند؛ بنابراین هرچند که مطمئن نیستم بتوانم نظر همه را درباره تبعیض تغییر دهم، اما فکر می‌کنم که شهودگرایی بیشترین شانس را برای حل و فصل اختلاف‌ها دارد.