آیا بهتر است کمتر کار و کمتر مصرف کنیم؟

تیم‌هارفورد

مترجم: گلچهره پاکدل

اگر یک بیگانه‌ فضایی کنترل تلویزیون را برمی‌داشت و میان شبکه‌های خبری ما گشت و‌گذار می‌کرد، بی‌شک بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسید که کل تمدن بشری بر پایه خرید و فروش کالاهای بنجل پلاستیکی استوار است. ابتدا نگران بودیم که مبادا به‌اندازه کافی مصرف نکنیم، سپس این نگرانی پیش آمد که مبادا بانک‌ها به‌اندازه‌ای به ما وام ندهند که بتوانیم خوب مصرف کنیم. ظرف همین چند ماه گذشته دولت‌ها مدام پول قرض کردند و به ما دادند تا از مصرف جا نمانیم. آیا به راستی ما اینقدر به مصرف وابسته‌ایم؟

در کوتاه مدت پاسخ مثبت است. اقتصاددان‌ها از کاهش چشمگیر مصرف هراس دارند، زیرا چنین کاهشی به منزله کاهش تقاضای کالاها و بنابراین کاهش تقاضا برای نیروی کار است. تمایل ما به مصرف نکردن خیلی زود خود را به شکل بیکار کردن یکدیگر نشان می‌دهد و نتیجه‌ آن سقوط اقتصادی و بیکاری خواهد بود. در بلند مدت اما تصویر به کل متفاوت است. ما - به طور میانگین و خیلی تقریبی - دو برابر والدین خود در همین سن درآمد کسب می‌کنیم. وقتی نوجوانان امروز به دهه‌ چهارم عمرشان برسند هیچ دلیلی نیست که چرا کمتر کار کردن را به بیشتر پول درآوردن ترجیح ندهند. با توجه به دوبرابر شدن درآمد آنها نسبت به والدین شان، آنها می‌توانند ثروتمندتر نشوند، اما در عوض تعطیلات آخر هفته را از چهارشنبه آغاز کنند. اگر این فرآیند تدریجی باشد، بیکاری عمومی به دنبال نخواهد داشت. خیلی ساده مردم تنها کمتر در می‌آورند، کمتر خرج می‌کنند، اندکی لباس‌های دست دوم می‌پوشند، و در مقابل بیشتر کتاب می‌خوانند و به پیاده روی می‌روند. این احتمال کاملا وجود دارد. همین حالا هم ما به‌اندازه کافی ثروتمند هستیم. حتی چینی‌ها هم ممکن است به زودی به این مرحله برسند؛ آنها اکنون بخش اعظم تلاش‌های اقتصادی شان صرف ساختن مایحتاج یکدیگر می‌شود.

اما پرسش اصلی این است: چرا ما، آنطور که هرروزه اخلاق‌گرایان بیشتری توصیه می‌کنند، کمتر بر پول درآوردن و بیشتر بر تفریح و استراحت (یا حالا دغدغه‌های معنوی مان) تمرکز نمی‌کنیم؟ چرا تصمیم نگرفته‌ایم که کمتر دربیاوریم، کمتر خرج کنیم، و کمتر مصرف کنیم؟

جنبش ضدمصرف‌گرایی با پاسخی حاضر و آماده در برابر ما است: چون با توجه به حجم عظیم تبلیغات و چشم و هم‌چشمی‌ها ما چاره‌ دیگری نداریم. اما من همیشه دیدگاه نسبتا خوشبینانه‌تری به کل وضعیت بشری داشته‌ام.

یک پاسخ قانع کننده‌تر این است که ما سخت کار می‌کنیم چون درآمدمان ارتباط نزدیکی با منزلت اجتماعی ما دارد، و منزلت اجتماعی امری است به غایت نسبی. یک مطالعه مشهور توسط دو اقتصاددان به نام‌های سارا سولنیک و دیوید همنوی به این نتیجه رسید که اکثر دانشجویان‌هاروارد (البته نه اساتید آن) ترجیح می‌دادند با ۵۰‌هزار‌دلار درآمد در جهانی که اکثریت از آنها فقیرترند زندگی کنند، تا با ۱۰۰‌هزار‌دلار درآمد در جهانی که اکثریت از آنها ثروتمندترند. درباره این مطالعه طی ده سالی که از انتشار آن می‌گذرد بی‌شک قدری اغراق شده است، اما با این حال به حقیقتی اشاره می‌کند: برای ما اینکه دیگران چقدر پول دارند مهم است.

درباره فراغت به نظر دغدغه‌های مربوط به جایگاه و منزلت نقش کمتری دارند. شاید به این خاطر که فراغت به طور مستقیم ربطی به منزلت اجتماعی ندارد - همه می‌توانند با بیکار شدن بی‌نهایت فراغت داشته باشند. دشوار است که تصور کنیم مردم چهار هفته تعطیلات در سال را به هشت هفته ترجیح می‌دهند به شرط آنکه در حالت اول تعطیلات سایرین از آنها کمتر باشد. شاید این بخشی از مساله باشد. بخش دیگر این است که ما هم اکنون فراغت بیشتری از گذشته داریم. طبق مطالعه دو اقتصاددان به نام‌های مارک آگوایر و اریک هرست زمان فراغت زنان از ۱۹۶۵ تاکنون حداقل چهار ساعت در هفته افزایش یافته است. وضعیت مردها حتی از این هم بهتر بوده است. صد سال قبل بسیاری از مردم در سن ۱۰ یا ۱۲ سالگی شروع به کار می‌کردند و تا پای مرگ هم آن را ادامه می‌دادند. اما اکنون عرف رایج این است که کمتر از نیمی از عمرمان را صرف کار کردن می‌کنیم؛ مابقی وقت‌مان را مشغول مطالعه، مسافرت، یا گشت زدن در اینترنت هستیم.

جنبش «کمتر کار کن، کمتر خرج کن» در حال پیروزی است، افسوس آن است که خودش هم نمی‌داند.