زاویه
کدام کشور الگوی بهتری است؟
سالها است که تجربه کشورهای دیگر بهعنوان الگو ذهن مردم ما، مدیران و روشنفکران ما را به خود مشغول کرده است. یک موقع میخواستیم ژاپن منطقه باشیم، بعدها به کره جنوبی بودن هم قانع بودیم.
دکتر علی دادپی *
سالها است که تجربه کشورهای دیگر بهعنوان الگو ذهن مردم ما، مدیران و روشنفکران ما را به خود مشغول کرده است. یک موقع میخواستیم ژاپن منطقه باشیم، بعدها به کره جنوبی بودن هم قانع بودیم. زمانی تجربه چین را سر مشق بحثهای توسعه اقتصادی و سیاسی قرار میدادیم تا انشای همیشگیمان در پاسخ: «کدامیک اولویت دارد: توسعه سیاسی یا اقتصادی» قابل خواندن باشد. این روزها هم که با رشک به ترکیه و امارات نگاه میکنیم. انگار سوال اول ما این نیست که: «چه میخواهیم باشیم؟» بلکه این است: «که میخواهیم باشیم؟»
در این بحث طبیعی است که تجربه سایر کشورها برایمان مهم میگردد و حتی گاهی فکر میکنیم انجام کارهایی که ایشان انجام میدهند، راه رستگاری ماست. چه آنوقت که رضاشاه پهلوی به تقلید از آتاتورک فرمان لباس متحدالشکل داد، چه آن موقعی که از microfinancing حرف میزنیم، بیآنکه بدانیم خوردنی است یا پوشیدنی. حالا از خودمان نمی پرسیم چه باعث موفقیت این کار میشود و چگونه ساختار بازاری برایش لازم است یا دلیل استفاده از آن چیست. هنوز هم در بحثها چه با سیاستگذاران و چه با دوستان: «در سایر کشورها هم اینطور میکنند» یا «مگر در بقیه جاهای دنیا اینکار را میکنند» حجت قاطع است.
در این دیدگاه دلایل موفقیت مهم نیستند، بلکه خود موفقیت است که مهم است. به همین خاطر هم کشوری مثل مالزی چشم ما را میگیرد، ولی درباره جایی مثل تونس یا مراکش حتی فکر هم نمیکنیم. درست است که تجربه مالزی و اندونزی جالب و آموزنده هستند، ولی صرف موفقیت این تجارب تضمینکننده موفقیت آنها در ایران نیستند. درست است هر دو کشور مسلمان هستند و این به جذابیت تجربه ایشان میافزاید، ولی آیا برداشتهای ما و ایشان از قوانین اسلامی یکسان است؟ مثلا سیستم بانکی این کشورها مساله بهره بانکی و اوراق قرضه را چگونه حل کرده است؟ قوانین اسلامی تا چه اندازه باعث تقدس حقوق مالکیت در آنها شدهاند؟ چند درصد از اقتصاد این کشورها توسط اکثریت مردم اداره میشود؟ چند سال پیش با یکی از اقتصاددانان برجسته مکزیکی که در بانک جهانی به کار مشغول بود، بحث میکردم. با هم از شباهتهای تجربه توسعه کشورهای آمریکای لاتین و ایران صحبت میکردیم. او میگفت که نیروهای محرک اقتصاد ما و نوع نگرشمان به مسائل اقتصادی به طور بینظیری شبیه این کشورها است. از نقطههای اشتراک به نقش دولت در اقتصاد، منفی بودن نگرش به سرمایهداران و اقتصاد بازار آزاد، تسلط تفکرات چپگرایانه در مسائل اجتماعی و اقتصادی و دلبستگی توده مردم به مذهب و نهادهای مذهبی اشاره میکرد، اما من تا بحال ندیدهام از متفکرینمان کسی به این شباهتها اشاره کند. جالب است که روشنفکران ما و مدیران ما در نظریه پردازی اقتصادی بهدنبال یک تئوری اقتصاد ایرانی هستند و مدام در حال نفی نظریات علم اقتصاد میباشند، چون آنها را ایدئولوژیک میدانند، اما در اجرا و یافتن راهکارهای توسعه به دنبال تقلید و کپیبرداری از سایر کشورها هستند، بدون آنکه زمینه و دلایل موفقیت آن سیاستها را در نظر بگیرند. شاید بهتر باشد اول بپذیریم که نه چین میشویم و نه ژاپن و نه مالزی، بلکه تنها میتوانیم بهترین ایرانی باشیم که میتوانیم باشیم. بعد بپرسیم چه باید بکنیم.
* مدرس و استاد دانشگاه
ارسال نظر