چند افسانه بزرگ درباره آزادی
آزادی منفی، آزادی مثبت و معانی آنها
مترجم: محسن رنجبر
افسانهای فراگیر درباره واژه «آزادی» (liberty) وجود دارد که فیلسوفانی از «چپ» و «راست»، محافظهکارها، رادیکالها، لیبرالهای مدرن و لیبرالهای کلاسیک آن را ترویج میکنند.
دیوید اشمیتز، جیسون برنان
مترجم: محسن رنجبر
افسانهای فراگیر درباره واژه «آزادی» (liberty) وجود دارد که فیلسوفانی از «چپ» و «راست»، محافظهکارها، رادیکالها، لیبرالهای مدرن و لیبرالهای کلاسیک آن را ترویج میکنند. این افسانه با یک تمایز آغاز میشود: آزادی دو شکل بنیادین به خود میگیرد، آزادی مثبت و آزادی منفی. آزادی منفی به نبود قیود، موانع یا دخالتها ارتباط دارد. مثلا یک فرد در صورتی آزادی مالکیت به عنوان یک آزادی منفی دارد که دیگران دارایی او را تصرف نکرده یا در نحوه استفاده وی از این دارایی دخالت نکنند. در مقابل آزادی مثبت با توانایی یا ظرفیت انجام کاری که فرد تصمیم به آن میگیرد یا با توانایی عمل مستقل مرتبط است. فرد در صورتی از آزادی مالکیت- به معنای مثبت آن- برخوردار است که عملا مالک یک دارایی بوده و کنترل آن را در اختیار داشته باشد. من و بیلگیتس هر دو آزادی منفی در تملک یک قایق تفریحی را داریم، اما فقط بیلگیتس از پس خرید چنین قایقی برمیآید. او توان انجام کاری را دارد که من قادر به انجام آن نیستم و لذا بیلگیتس از این جهت آزادتر است.
حال افسانه مربوط به آزادی که به آن اشاره کردیم، چیست؟ در این افسانه چنین انگاشته میشود که آزادی منفی مساله خاص مورد توجه لیبرال کلاسیکها و لیبرتارینها است، در حالی که آزادی مثبت دلواپسی عمده مارکسیستها، سوسیالیستها و لیبرالهای جدید است. بسیاری از لیبرالهای کلاسیک منکر آزادی مثبت هستند و بر این باورند که توانایی انجام کار مطلوب فرد یا اتخاذ تصمیمات مستقل، هر چند ارزشمند هستند، اما واقعا شکلهایی از آزادی نیستند و اگر این گونه بود، به طور خودکار این مجوز را به دولت میداد که هر آنچه میخواهد را در تلاش برای وادار ساختن ما به اینکه آزاد باشیم انجام دهد. برعکس بسیاری از مارکسیستها از این گلایه میکنند که اگر آزادی فقط به عدم دخالت مرتبط باشد. ارزشمند یا با معنا نخواهد بود. به زعم این افراد، آزادی منفی، آزادی در فقر، بیکاری و خوابیدن در پیادهروهای عمومی است. مارکسیستها میگویند هیچ کس مزاحم افراد بیخانمان نمیشود، اما این افراد به هیچگونه معناداری آزاد نیستند. در این قبیل مسائل، لیبرال کلاسیکهای مورد بحث همانند مارکسیستها بر اشتباه هستند.
آیزایا برلین یکی از هوادارهای اصلی این افسانه است. او حتی ممکن است باب کننده آن بوده باشد. برلین بعد از تمییز میان آزادی مثبت و منفی این گونه استدلال کرد که این دو دریافت از آزادی تنها مقولههای مفهومی متفاوتی نیستند، بلکه آرمانهای سیاسی رقیبی نیز هستند که برداشتهای آنها درباره نقش و دامنه مناسب دولت با یکدیگر تعارض دارند. این فرض که دریافتهای متفاوت از آزادی نظامهای سیاسی مختلفی را در پی میآورند، این مساله معناشناختی («آزادی چیست») را به شکل یک موضوع سیاسی بازگو میکند که در آن، بحث فقط به چگونگی بهکارگیری زبان ربط ندارد، بلکه به چگونگی استفاده از نیروی پلیس نیز مربوط است.
این افسانه جاودانه است؛ چرا که هر دو طرف بحث این فرض مشترک را دارند که آزادی- هر چه باشد- باید به شیوهای مستقیم توسط دولت مورد حمایت قرار گیرد. هر دو سوی بحث موافقند که دولت وظیفه پشتیبانی و ارتقای آزادی (هر چه که باشد) را دارد و نیز هر دو طرف در این باره توافق دارند که دولت باید آزادی را به شیوهای مستقیم حمایت کند.
وقتی میگوییم دولت باید از یک ارزش حمایت کند، میتواند این کار را به طور مستقیم یا غیرمستقیم انجام دهد. تفاوت این دو را به بهترین وجه میتوان توسط یک تمثیل بیان کرد. فرض کنید به نظر شما کار دولت آن است که از تجارت حمایت کند. دولتها میتوانند به شکل مستقیم و با ایجاد شرکتهای جدید، ارائه یارانه یا حمایتهای مالی به بنگاههای خرید محصولات و ارائه حمایتهای تعرفهای از تجارت حمایت نمایند یا این کار را به صورت غیرمستقیم و با تامین یک چارچوب نهادی بنیادی (همانند حاکمیت قانون، دموکراسی مشروطه انتخابی، دادگاهها و نظام حقوق مالکیت) انجام دهند.
با قبول اینکه دولت باید آزادی را به شکل مستقیم مورد حمایت و پشتیبانی قرار دهد، تعیین اینکه کدام نوع آزادی، نوع واقعی یا نوع مهمتر است بسیار حیاتی میباشد. بر پایه این فرض اگر «آزادی» را به عنوان «توانایی انتخاب مستقل برای خود» تحلیل کنیم، واقعا این مجوز را به دولت خواهد داد که ما را به آزاد بودن وادار سازد.
با این حال، این فرض بدی است. تعیین نقشی برای دولت- یا هر نهاد دیگر- به عنوان حامی یا پشتیبان آزادی مستلزم مباحثهای واقعی است. این کار نیازمند بررسی شواهد تاریخی، اقتصادی، حقوقی و جامعه شناختی است تا مشخص شود دولت تا چه حد (و از چه طریقی) قادر به انجام این کار است. دولت تنها در صورتی وظیفه حمایت از نوعی خاص از آزادی به شیوهای مشخص را بر عهده خواهد گرفت که بیشترین صلاحیت را برای آن داشته باشد. در ادامه بیشتر به این نکته خواهیم پرداخت.
آزادی مثبت و منفی
برلین تمایز آزادی مثبت و منفی را برای اولین بار مطرح نمود. (در حقیقت استفاده او از این واژهها تا حدی با آنچه ما در بالا توضیح دادیم فرق دارد. با این همه شیوه استفاده از این اصطلاحات با معنایی که برلین در بدو امر در ذهن داشت، تنها اندکی تفاوت دارد.) تمایز مثبت/ منفی طبیعتا حکایت از این امر میکند که قرار است دستههای آزادی مثبت و منفی با هم تمام امکانات و احتمالات را مطرح ساخته باشند. اما این طور نیست. برلین میگوید مورخان دویست شیوه استفاده از این واژه را نشان دادهاند و او تنها راجع به دو شیوه اساسی از میان آنها مینویسد. در ادامه برخی از شیوههایی که دیدهایم افراد واژه «آزادی» را بدان گونه استفاده میکنند، فهرست کردهایم.
آزادی منفی
(الف) هابز آزادی را به عنوان «نبود اختلالهای بیرونی» توصیف میکند. از دیدهابز هر مانعی هر چه که باشد، اختلالی در آزادی است.
(ب) به طور مشخصتر میتوان «آزادی» را به صورت نبود موانعی که توسط سایر افراد تحمیل میگردند، تعریف کرد.
(ج) به طرزی با هم مشخصتر میتوان «آزادی» را به صورت غیاب موانعی تعریف نمود که آگاهانه توسط سایر افراد به وجود میآیند.
(د) یا میتوان «آزادی» را به شکل نبود موانعی تعریف کرد که به طور غیرمنصفانه به وسیله افراد دیگر وضع شدهاند.
در برداشت منفی از آزادی، اینکه آیا یک آزادی مشخص و داده شده زمینه را برای زندگی شادتر یا سالمتر یا ثروتمندانهتر فراهم میکند، موضوعی مرتبط با احتمال تاریخی خواهد بود. مطمئن نیستیم که آزادیهای منفی وضع ما را بهتر کنند. اما این نکته در رابطه با ویتامین سی یا تمرین بدنی هم صادق است- پس ضمانتها میتوانند خارج از موضوع باشند. مساله آزادیهای منفی ارتباط کمتری با آنچه آزادی تضمین میکند و ارتباط بیشتری با آنچه آزادی فرصت انجام آن را به افراد میدهد، دارد. با وجود نبود این ضمانتها، تاریخ و علوم اجتماعی کاملا نشان میدهند که احترام به آزادیهای منفی سابقهای طولانی، موفقیتآمیز و غیرتصادفی در فراهم آوردن زمینه برای زندگیهای بهتر دارد. مشخص میشود که اثرگذارترین راه برای ارتقا بخشی به آزادی مثبت، حمایت از آزادی منفی است. به هر تقدیر نمیتوان بحث مربوط به آنچه را که آزادی منفی برای افراد انجام میدهد؛ تنها با تحلیل ذهنی خاتمه داد. باید ببینیم که وقتی آزادیهای منفی به گونهای قابل قبول محفوظ و مصون هستند، چه اتفاقی برای افراد رخ میدهد و وقتی این گونه نیست، چه وضعی پدید میآید. به سخن دیگر اگر میخواهیم بدانیم آزادی منفی چقدر ارزشمند است، باید از جا برخاسته و به بررسی بپردازیم.
آزادی مثبت
(هـ) در حالتی مثبتتر میتوان آزادی را به صورت توان انجام آنچه میخواهیم تعریف کرد. برلین این تحلیل از آزادی سیاسی (چه مثبت و چه منفی) را به جز در حالاتی که ناتوانیهای فرد توسط افراد دیگر به وجود میآیند، رد میکرد. با این وجود حتی اگر این قبیل ناتوانیها هیچ رابطهای با آزادی سیاسی نداشته باشند، همچنان بخشی از چشمانداز مفهومی آزادی مثبت باقی میمانند. با این همه حتی در این دیدگاه مثبت و ظرفیت محور در باب آزادی، اینکه آیا زیادتر شدن آزادی زمینه را برای زندگی بهتر فراهم میآورد یا خیر، موضوعی تصادفی و احتمالی میماند. برخی از خواستههای ما در کودکی و حتی در بزرگسالی ویرانگر هستند و توان ارضای خواستهها ضرورتا برای ما خوب نیست. خوب بودن یا نبودن این مساله به طبیعت خواستهها و سطح پختگی و جاافتادگی ما وابسته است. (توجه: باید از این جهش خطرناک استنتاجی بپرهیزیم که اگر قدرت برآوردهسازی برخی از خواستههایم برای من بد است، پس اگر پلیس و دیوانسالارها میتوانستند من را از برآوردهسازی این خواستهها منع کنند، برایم بهتر بود.)
نمیتوانیم هیچ بحثی راجع به آن که آزادی مثبت چه کاری را برای افراد انجام میدهد، تنها با تحلیل مفهومی به پایان بریم. میبایست به بررسی در اینباره بپردازیم که وقتی آزادیهای مثبت وجود دارند، چه اتفاقی برای مردم روی میدهد و وقتی این گونه نیست، چه پیش میآید. به بیان دیگر اگر میخواهیم بدانیم که آزادی مثبت چه قدر ارزشمند است، باید دست به کار شده و به بررسی و کنکاش بپردازیم. میتوان به راحتی دنیایی را تصور کرد که در آن افراد آزادی مثبت زیادی دارند، اما همچنان بیچاره و مفلوک میمانند. با این حال در حقیقت ممکن است این طور باشد که وقتی افراد از آزادی مثبت بهرهمند هستند، گرایش به شادی داشته باشند. به هر صورت فلسفه نمیتواند این بحث را خاتمه دهد.
(و) با تاثیرپذیری از تعریف قبل میتوان آزادی را به صورت توان انجام آنچه صحیح است، در ذهن آورد.
(ز) یا «آزادی» را میتوان توانایی انجام کار صحیح به شیوهای رها از تمام وسوسهها برای انجام کاری دیگر تعریف نمود.
(ح) باید به این نکته اشاره کرد که میتوان خانوادهای کامل از دریافتها و برداشتهای مرتبط داشت که بر پایه آنها آزادی عبارت است از قدرت انجام آنچه میخواهیم، بیآنکه سازوبرگهای خود تحمیل شدهای وجود داشته باشند (یا به عبارت دیگر در حالی که از تعهدها یا به طور کلیتر از برنامهها، قول و قرارها، گرفتاریها و سوءبرداشتهایی که با شخصیتی که فرد به دست آورده است همخوانی ندارد، رها باشیم).
این برداشت از آزادی مثبت، معمایی سخت و پیچیده را به بار میآورد که به هیچ وجه جنبه صرفا نظری ندارد. به این معنا که میتوانیم انتخابها و گزینههایی واقعی داشته باشیم و همچنان عواملی همانند انگیزه ناکافی، قضاوت فاقد استقلال کافی یا اطلاعات ناقص درباره گزینههای پیش رو، تواناییها یا درستی اهدافمان ما را با مشکل مواجه سازند. ممکن است به نحوی، بسیار زیاد از حد یا بسیار کمتر از حد خواهان آن باشیم که بتوانیم با جهان گزینههای خود همان طور که هست برخورد کنیم. اما در مجموع همه موانعی که در برابر آزادی وجود دارند، بیرونی نیستند. آزادی روانشناختی و چگونگی ارتباط آن با دیگر شکلهای آزادی موضوع فصل پایانی کتاب جدید ما با عنوان «تاریخچه مختصر آزادی» است.
همچنان صحبت از آزادی مثبت و منفی به میان میآوریم، اما به این نکته توجه داریم که همان طور که برلین و منتقدان او اشاره کردهاند، آزادی مثبت در برابر آزادی منفی یک دوتایی غلط است. خود آزادی مثبت و منفی را میتوان به عنوان مجموعههایی از برداشتهای مرتبط با یکدیگر در نظر گرفت. البته دریافتهایی از آزادی همانند برداشت فیلیپ پتیت از آن به عنوان عدم سلطه وجود دارند که این دستهبندیها را در خود جای میدهند.
انتخاب یک برداشت
افراد از واژه «آزادی» برای اشاره به طیفی از موارد مختلف استفاده میکنند.
برداشتهای دیرپا و ریشهدار از آزادی به دلیلی این گونه پایدار و باسابقه شدهاند. این برداشتها نقشهایی مختلف و غالبا مکمل همدیگر را در تفکر عرفی ایفا میکنند. تعیین جوهرهای که همه این برداشتهای گوناگون در آن شریکند کاری ارزشمند است، اما آگاه بودن از تفاوتهای میان این برداشتها نیز بهره زیادی را نصیب ما میکند. هر یک از این آزادیها چیزی است که افراد بنا به دلیل قابل قبولی سعی در حفظ آن نمودهاند. ما به آزادی در تمام این قبیل بافتها توجه میکنیم، اما ملاحظاتی که میخواهیم با استفاده از این واژه مورد اشاره قرار دهیم، با یکدیگر مرتبط هستند نه مساوی.
برخی از نظریهپردازها معتقدند مجموعه حداقلی از آزادیهای منفی حمایت شده تمام آن چیزی است که برای ایجاد جامعهای که طی چند نسل بهرههای بسیار زیادی را از آزادی مثبت ببرد، نیاز داریم. سایر تئوریسینها به دنبال ضمانت هستند و آن را در نظامی از آزادی صرفا منفی نمییابند. ممکن است من از دخالت دولت، آزاد باشم، از سرکوب توسط یک نظام طبقاتی انعطافناپذیر رها باشم و...، اما همچنان نتوانم کار چندانی انجام دهم؛ چرا که فقیر هستم.
اینها مسائلی واقعی هستند، لذا باعث تاسف است که اجازه دهیم بحث مربوط به اثرات واقعی آزادی منفی به یک کشمکش واژگانی تقلیل یابد. به واقع شاید آزادی منفی غالبا به فقر بینجامد. چگونه میتوان از این مساله آگاه شد؟ تعاریف فریبکارانه حرف چندانی برای گفتن در این باره ندارند. هدف از تعریف اصطلاحات و واژگان نه قطع بحث که تسهیل آن است. هدف این نیست که تصریح کنیم آزادی منفی بنا به تعریف به رفاه و ثروت میانجامد، بلکه آن است که بهاندازهای که برای پاسخپذیر ساختن یک پرسش کفایت کند، دقیق باشیم. میتوان پرسشهای روشنی را درباره پیامدهای اشکال خاصی از آزادی منفی همانند آزادی از محدودیتهای تجاری یا آزادی از دین تحمیل شده توسط حکومت مطرح ساخت. اگر بتوانیم روندها را نشان دهیم و بحث را کمتر حول واقعی بودن یا نبودن یک روند متمرکز کنیم و آن را بیشتر به این سمت ببریم که چرا دنیا گاهی اوقات از آن فاصله میگیرد، پیشرفت زیادی در کاهش موانع موجود در برابر درک و فهم که همان چیزی است که واقعا از فلسفه انتظار داریم- صورت دادهایم.
نقش دولت
صرف پذیرش آزادی مثبت به عنوان گونهای ارزشمند از جنس آزادی ما را به هیچ دیدگاه خاصی در باب این که چه نظامی آن را به بهترین وجه مورد حمایت قرار میدهد، متعهد نمیسازد. ما هم همانند برلین دلمشغول دادن این مجوز به دولت هستیم که هر چه لازم است را برای ارتقای آزادی مثبت انجام دهد. (در دنیای واقعی دادن توان انجام کار x به دولت به این معنا است که امیدواریم مقامات دولتی از این قدرت برای انجام x استفاده کنند، در حالی که میدانیم فارغ از اینکه چه کسی واقعا در نهایت به این گونه مناصب دست پیدا کند، فرد مورد بحث چنانکه باید و شاید از انجام x حمایت ظاهری خواهد کرد و سپس از قدرت مورد اشاره در راستای اهداف خود استفاده خواهد نمود). هیچ یک از برداشتهای صورت گرفته از آزادی که تا به این جا مورد بحث قرار گرفتهاند، این نکته را در خود ندارند که تضمین آن نوع آزادی کار دولت است. تعریف واژهها نمیتواند نقش مناسبی را به عنوان حامی یا ارتقادهنده آزادیهای خاص برای دولت به بار آورد.
منظور کنستانت و برلین از اینکه میگویند برداشتهای متفاوت از آزادی آرمانهای سیاسی متفاوتی نیز هستند، هر چه بوده باشد، ارزش اصلی این نیست که دریافتهای مختلف از آزادی به طور خودکار به قیمومیتها و فرمانهای متفاوت دولتی بدل میگردند، بلکه آن است که برداشتهای ابتدایی از آنچه امکانپذیر است یا آنچه در معرض خطر قرار دارد میتوانند افراد را به شدت از احتمال دستیابی به نتیجه از طریق ایجاد قدرت سیاسی جهت کسب زورمندانه آن نتیجه مطمئن سازند.
بسیاری از افراد فکر میکنند کار دولت، تضمین دستیابی ما به میزان رضایتبخشی از آزادی است. با این حال بین «تضمین» به معنای اجتنابناپذیر ساختن (همانند وقتی که یک اقتصاددان میگوید دو برابر کردن حداقل دستمزدها موجب افزایش بیکاری میشود) با «تضمین» به این معنا که دولت قصد قاطعانه و مصمم خود را بیان کند، فرق است. به وضوح تضمین نمودن چیزی به معنای دوم، در معنای اول اصلا قابل تضمین نیست. دنیایی را تصور کنید که در آن هر بار که دولت تضمین مینماید، افراد به سطح رفاه مشخصی دست پیدا خواهند کرد، یک دیو شیطانی اطمینان حاصل نماید (یا به معنای دیگر کلمه تضمین کند) که این اتفاق روی ندهد.
در چنین دنیایی اگر میخواستید که مردم مرفه باشند، هیچ تضمینی را اعلام نمیکردید و اجازه میدادید که افراد وضعیت بسیار بدی پیدا کنند، چرا که این تنها فرصت آنها جهت برخورداری از رفاه در این دنیای گرفتار شیطان است.
البته ما در دنیایی از عفریتهای شیطانی زندگی نمیکنیم و لذا این نکته احتمالا بیربط است. با این حال بسیاری از عوامل واقعی میتوانند برنامهها و ضمانتهای ما که از بهترین چینشها برخوردارند را نابود ساخته، تباه کرده یا تحریف نمایند و این اتفاقی است که واقعا رخ میدهد. از این رو تصور دنیایی تهی از عواقب ناخواسته- آنگونه که برخی نظریهپردازها بدان تمایل دارند- جالبتر از تصور دنیایی از عفریتهای شیطانی نیست. باید ببینیم که ضمانتهای حقوقی چقدر در دنیای ما اثرگذار هستند. ما خواستار آنیم که دولتها فقط تا جایی که این ضمانتها اثرگذار و جوابگو هستند، از آنها استفاده نمایند.
تنها این اندازه از پیامدهای عملی به چگونگی تعریف واژهها بستگی دارد. در مقابل، تعداد زیادی از آنها به آن چه از زندگی و جوامع خود میخواهیم، وابسته هستند. بخش بزرگی از پیامدها به این بستگی دارد که میخواهیم دولتمان چقدر قدرتمند و غیرمقید باشد و این نیز به نوبه خود تا حدودی منوط به این است که چقدر مطمئن باشیم این قدرت توسط فرزندان ما و نه علیه آنها استفاده میشود.
به عقیده ما هر دو نوع آزادی مثبت و منفی اهمیت دارند. آزادی منفی تا حدودی به این خاطر مهم است که شیوهای بسیار اثرگذار، هر چند ناقص، برای ارتقای آزادی مثبت است. نتیجه آزادی عقیده، آزادی اجتماع، آزادی تقسیم کار درون بنگاهها و آزادی تخصصی شدن نقشها که در بین بنگاهها شکل میگیرد، آن است که جامعه به شبکهای از هماهنگی که به نحوی غیرقابل تصور پیچیده است بدل میشود و هر چه بیشتر از خودکفایی فردی فاصله میگیرد. هر چند تا حدودی متناقض به نظر میآید، اما این شرایط عملا به آزادی مثبت میانجامد؛ زیرا وقتی نقشهای خاص درون اجتماع زاید میشوند، وابستگی یک فرد معین به تامینکنندههای خاص یک خدمت مشخص کاهش مییابد. آزادی به معنای مثبت آن میتواند همراه با افزایش پیچیدگی این شبکه وابستگی درونی شکوفا شود. «تاریخ مختصر آزادی» روایتی از این پیششرطهای انتخاب واقعی است که به آهستگی گرد هم میآیند.
ارسال نظر