اوباما + آمریکا = شوروی

ویلیام نورمن گریگ*

مترجم: محسن رنجبر

«جنون»، بر یک تعریف متداول، به شرایطی اطلاق می‌شود که نشانه آن، عادت به انجام مکرر یک کار دقیقا یکسان،‌ برای دستیابی به نتیجه‌ای متفاوت است. اختلال دیگری که رابطه نزدیکی با جنون دارد، «خودبزرگ‌بینی» است و از نشانه‌های مهم آن، این عقیده خودستایانه است مبنی بر آن که فرد یک استثنای خدایی و قدسی است و می‌تواند اسباب وقوع آن نتیجه متفاوت را فراهم آورد.

اگر خودبزرگ‌بینی در رابطه با امور شخصی و خصوصی باشد، اگرچه وضعیت رقت‌انگیزی را به وجود می‌آورد اما زیانی برای دیگران ندارد. ولی اگر با قدرت سیاسی همراه شود، به عامل بروز رخدادهای اجتماعی عظیمی تبدیل می‌شود که جوامع را به نابودی کشانده و ده‌ها میلیون نفر را به کام مرگ می‌کشاند.

باراک اوباما به نوع حاد این بیماری دچار است.

آقای اوباما ویژگی‌های دوست‌داشتنی بسیاری دارد. تا آن جا که گزارشات عمومی نشان می‌دهند، او از لحاظ شخصی، رفتاری صمیمانه و مودبانه دارد. این خصلت‌ها دقیقا برخلاف تهدیدها و ارعاب‌های سطحی و پیش‌بینی نشده‌ای هستند که مورد علاقه نادان کوچک و تحلیل رفته‌ای که هم‌اکنون ساکن کاخ سفید است،‌ می‌باشند.

به نظر می‌رسد که اوباما، همسری فداکار و پدری استثنایی برای دختران دوست‌داشتنی‌اش باشد. این‌ها خصوصیاتی هستند که کاملا با ویژگی‌های آخرین رییس‌جمهور دموکرات مغایرت دارند.

او فردی فوق‌العاده منظم و نویسنده‌ای قابل احترام است و برای عبور از موانع به خوبی تلاش می‌کند. اگر آقای اوباما، یا درست‌تر بگوییم دولتی که وی ریاست آن را به عهده خواهد داشت، بتواند به یک‌دهم قدرتی که در پی آن است دست یابد، احتمالا چه به طور غیرمستقیم و از طریق محرومیت‌های حاصل از برنامه‌ریزی متمرکز در اقتصاد، و چه از طریق به کارگیری مستقیم نیروی مهلکی که چنین اقتصادهایی بر پایه آن قرار دارند، بسیاری از ما را به نابودی خواهد کشاند.

اوباما، انسان نسبتا باهوشی است. یک نفر که اوباما به او احترام می‌گذارد- اگر فرض کنیم که فردی وجود داشته باشد که آن قدر برای اوباما محترم باشد که شایسته توجه او بوده و بتواند اشتباهاتش را به او متذکر شود. - باید از او این سوال را بپرسد و وی را مجبور به پاسخ کند که اگر کلید دستیابی به رفاه و آسایش، اقتصادی است که به گونه‌ای متمرکز برنامه‌ریزی شده و از پول بی‌پشتوانه تغذیه کند، چرا زیمبابوه ثروتمندترین کشور تاریخ نیست؟

آقای اوباما هنوز به عنوان رییس‌جمهور منصوب نشده است و همچنان در حال انجام آخرین اصلاحات در برنامه عظیمی به عنوان «محرک اقتصادی» است، که نتیجه آن دولتی شدن کل اقتصاد آمریکا خواهد بود. اوباما و دوستانش نشان داده‌اند که برای رسیدن به این هدف، به تعداد صفرهایی که به بدهی‌های کشور می‌افزایند اهمیتی نمی‌دهند.

بین «محرکی» که بوش کوچک اعمال کرد و نوعی از آن که باراک فقیر (خداوند او را بیامرزد) پیش‌بینی کرده است، تفاوت مهم و قابل ملاحظه‌ای وجود دارد.

بوش و گرین‌اسپن، چک‌های «بازپرداخت مالیات» برای مصرف‌کننده‌های آمریکایی ارسال کردند و کشور را غرق در «نقدینگی» ساختند، که سبب شد همه هر طوری که دوست داشتند هزینه کنند.

در عین حال، اوباما و برنانکی ترجیح می‌دهند که اولویت‌های هزینه‌ها را از طرف جامعه تعیین کنند. آن گونه که شیکاکو تریبون می‌نویسد: «در سال‌های اخیر، گاهی اوقات میزان بسته‌های محرک فدرال به اندازه‌ای بود که با هدف بالا بردن هزینه‌های مصرف‌کننده‌ها، به آن‌ها مبالغی داده می‌شد. تیم انتقالی اوباما در پی ایجاد بسته‌ای است که ضمن تطابق با ایده‌های سیاستی بیان شده توسط وی در مبارزات انتخاباتی، سریعا اشتغال مورد نیاز را ایجاد کند».

دولت بوش، تنها در سه ماه گذشته، با حمایت چشم‌گیر و آشکار جانشین خود، مقداری برابر با نصف تولید ناخالص داخلی آمریکا را برای نجات وال‌استریت اختصاص داده است.

گویا اوباما می‌خواهد با قراردادن دیگر بخش‌های اقتصاد تحت کنترل طبقه سیاسی، که البته به صلاح خود ما نیز هست! این روند را تا آخر پیش ببرد.

برنامه این است که افراد در پروژه‌هایی که اوباما و همکاران دوراندیش و پیشگام وی تعیین کرده‌اند، مشغول به کار شوند. یکی از مشاورین وی به «شیکاگوتریبون» گفته است که اولویت‌های پروژه‌ها، «مشاغل سبز و تکنولوژی مراقبت‌های بهداشتی و زیر ساخت‌ها» هستند.

در این گزارش آمده است که «مشاوران اوباما به طور خصوصی با تعدادی از گروه‌های علاقمند به بهبود اقتصادی به بحث و گفت‌وگو پرداخته‌اند»

«نیویورک تایمز» نوشته است که طرح اوباما «یک سیاست صنعتی نسبتا دولت‌محور خواهد بود که در آن، قانونگذاران و مقامات دولتی، برنده‌ها و بازنده‌های پروژه‌های خصوصی را تعیین کرده و مقادیر زیادی از پول پرداخت کنندگان مالیات را به آنها خواهند داد.» این بار نیویورک تایمز بر خلاف عادت، نزدیک به واقع صحبت کرده است.

واضح است که یک پروژه خصوصی که پرداخت‌های مالیات دهنده‌ها به آن اختصاص یابد، دیگر یک برنامه دولتی به حساب می‌آید.

البته این روش در دوره بوش «خصوصی‌سازی» نامیده می‌شد، واژه زیرکانه و نادرستی که حقیقت را به خوبی وارونه می‌کند. چه کسی می‌داند که برای توضیح چنین روندی در دولت اوباما، چه واژه جدیدی ساخته خواهد شد. اما اصل مطلب این است که در دولت بوش، شدیدترین افزایش در میزان کنترل‌های دولتی درتاریخ اقتصاد آمریکا به وقوع پیوست، در همین راستا، اوباما قول داده است که تمامی بازمانده‌ها و بقایای اقتصاد آزاد را که بوش احتمالا از قلم انداخته است، تحت نظارت خود درآورد.

اوباما در‌حال تحمیل شرایط نجات و ادامه حیات بر صنایع مشکل داری است، که از ترس رکود در حال ظهور، به دنبال کمک‌های دولت هستند. وی در کنفرانس مطبوعاتی ۷ دسامبر به راحتی و بی‌هیچ مشکلی به بیان انتظارات خود از صنعت اتومبیل‌های همخوان با محیط‌زیست، ضمن کاهش شدید در پرداخت به مدیران، پرداخت.

اگر چه باید پذیرفت که مشکلی که مدیران رده بالای صنعت اتومبیل‌سازی با آن روبه‌رو هستند، چندان کاهش نخواهد یافت، اما می‌بایست در خاطر داشته باشیم که اوباما و همراهانش دست از سر این جماعت بی‌عاطفه و بی‌احساس برنخواهد داشت. دقیقا به همان طریقی که آنها از اهرم بخشش و صدقه دولت برای هماهنگ ساختن صنعت اتومبیل با طرح خود استفاده خواهند کرد. از ابزارهایی مشابه و به احتمال زیاد شدیدتر و سخت‌تر استفاده خواهند نمود تا همه را وادار به اطاعت از طرح‌هایشان کنند.

برای درک گسترده طرح‌های اوباما، مفید است که گاهی گاف او را در مبارزات انتخاباتیش به یاد آوریم.(البته «گاف»، شاهد و نمونه‌ای است که سیاستمدار، در آن نیات خود را صاف و پوست کنده بر ملا می‌کند). اوباما در سخنرانی که در رزنبرک در ایالت اورگون ایراد کرد، چنین گفت: «نمی‌توانیم بر SUVهای خود سوار شده و هر اندازه که دوست داریم، بخوریم و همیشه دمای خانه‌هایمان را در ۷۲ درجه نگه‌داریم... و بعد هم انتظار داشته باشیم که دیگر کشورها با ما موافقت داشته باشند.»

اوباما نه تنها به دنبال کنترل ابزارهای تولید است، بلکه می‌خواهد مصرف فردی را نیز تحت کنترل خود درآورد تا بدین طریق، جامعه را وادار به پیروی از طرح خود درباره جامعه بهتر کند. او تنها به دگرگونی صنعت خودروسازی رضایت نخواهد داد، و درپی چیزی کمتر از بازسازی زندگی شخصی ما نیست. این، حقیقت هولناک و نفرت‌انگیزی است که پشت قول آرامش بخش او، مبنی بر آن که «رییس‌جمهور همه آمریکایی‌ها» خواهد بود، نهفته است، حال چه بخواهیم که کسی به ما ریاست کند و چه نخواهیم.

جورج دبلیو بوش، به عنوان یک فعال آماتور در عرصه تجارت، به ورشکسته‌ای مشهور و سرشناس تبدیل شد. باراک اوباما، تا آن‌جا که می‌توان از زندگی نامه‌اش که به طرز بی‌سابقه‌ای مبهم است دریافت، هیچ‌گاه فعالیتی تجاری انجام نداده، با هیچ حقوق‌بگیری سروکار نداشته و هیچ فعالیت مشخصی در بخش تولید نداشته است، هیچ‌وقت قطره‌های عرق حاصل از کار خصوصی و فردی به پیشانی‌اش ننشسته یا استرسی که برای شاغلانی که به دنبال برآوردن نیازهای مشتریان بوده و باید خطر تعدیل‌ها و مالیات‌بندی‌‌های دولت را پشت سر بگذارند، هیچ‌گاه به پیشانی او چین و چروکی نینداخته است.

در عین حال، اوباما ما را مطمئن می‌سازد که از ویژگی‌های اسرار‌آمیزی برخوردار است او در یکی از آخرین اظهارات شکوه‌مند خود گفته است: «من دارای بینش تغییر هستم» که وی را قادر می‌سازد که بتواند اقتصاد ۱۶تریلیون دلاری را هدایت کرده، اشتباهات گوناگونی که انسان‌های کم‌اهمیت‌تر و کوچک‌تر در مبادلات خصوصی‌شان مرتکب شده‌اند را تصحیح کرده و اقتصاد را برای پرداختن به آینده‌ای که او و همکاران آگاهش، با اطمینان پیش‌بینی کرده‌اند، باز طراحی کند.

با توجه به قدرتی که اوباما به گونه‌ای تلویحی و ضمنی، برای خود مطالبه می‌کند، جالب توجه‌ترین سوالی که پیش می‌آید، این نیست که آیا او در هاوایی به دنیا آمده است یا در کنیا، بلکه این پرسش است که آیا تفکرات و نظرات بی‌عیب و نقصی دارد یا نه.اگر اوباما راجع به خرج‌کرد هزارها میلیارد دلار در پروژه‌های عمومی کنیزی جدی باشد، احتمالا چیزی بیش از یک احضارکننده روح نخواهد بود. چرا که اگر این هزینه‌ها صورت گیرند، برنامه‌های اوباما باید قادر باشند که پول بی‌ارزش را به پولی واقعی که از ارزش واقعی برخوردار باشد، تبدیل کنند. یا چنین اتفاقی خواهد افتاد، یا این‌که اوباما، بن‌برنانکی را موظف خواهد ساخت دستگاه‌های چاپ پول را با چنان سرعتی به کار گیرد که بتوان روی سطح داغ‌شده‌شان، ژامبون سرخ کرد. این حالت، ما را به یاد سناریوی زیمبابوه می‌اندازد.

برای اغلب کسانی که درباره ابر تورم تحقیق کرده‌اند، مورد جمهوری وایمار، که در آن، خریدارها توده‌های بزرگی از مارک‌های بی‌ارزش را در کیف یا در چرخ‌دستی با خود حمل می‌کردند و دولت اسکناس‌های یک‌رو چاپ می‌کرد، زیرا که دستگاه‌های چاپ نمی‌توانستند جواب‌گوی کاهش ارزش پول باشند، بدترین حالت را به تصویر می‌کشد. اما زیمبابوه، کشوری که در آن، از اسکناس‌های ۲۰۰میلیون دلاری استفاده می‌شود و قیمت یک قرص نان، ۲میلیون دلار است، از جمهوری وایمار پیشی گرفته است.

مردم این کشور که روزگاری تولیدکننده اصلی محصولات کشاورزی در کل قاره آفریقا بود، با فلاکت‌ها و بدبختی‌هایی روبه‌رو هستند که به واسطه وجود پول بدون پشتوانه و با برنامه‌ریزی متمرکز ایجاد شده‌اند. در این کشور قیمت ضروریات اساسی زندگی روزمره فراتر از سطح درآمد مردم است، کمبود مواد غذایی، مساله‌ای پیش افتاده است، به همین صورت، کمبود پول نیز امری عادی به حساب می‌آید. از آنجا که دولت، محدودیت‌های خودسرانه و من درآوردی در برداشت‌های روزانه مردم اعمال می‌کند، کار به جایی رسیده است که برخی از ساکنان کشوری که روزی، انبار غله قاره سیاه به حساب می‌آمد، با ولع، دل و جگر سگ یا مدفوع گاو می‌خورند و هزاران کودک زیمبابوه‌ای جان خود را به خاطر ابتلا به وبا از دست می‌دهند.

ابر تورم، سریع‌ترین و موثرترین راه برای تهی ساختن یک جامعه از فرهنگ و تمدن است. فرهنگ‌زدایی از زیمبابوه و بی‌تمدن کردن آن،‌ تنها آخرین مثال از این دست است، اما آخرین آن نخواهد بود. کسانی که گرفتاری‌های اقتصادی را به وجود آورده‌اند، با علم به این که ابر تورم جهانی به مشکلات و مصائب زیاد و مرگ‌ومیر، در مقیاسی غیرقابل تصور، منجر می‌شود، شرایط بروز آن را به عمد ایجاد کرده‌اند. تام فیتنر پاتریک، استراتژیست تکنیکی ارشد سیتی‌گروپ، در «یادداشت مشاوره‌ای داخلی» که به گونه‌ای محرمانه در این بانک منتشر شده بود، نوشته است: «با توجه به دامنه کارهایی که (روسای بانک‌های مرکزی و اعضای طبقه سیاسی) انجام داده‌اند، جهان به وضعیت عادی خود بر نخواهد گشت». وقتی آب‌ها از آسیاب‌ بیفتد،‌ یکی از این دو حالت رخ خواهد داد، یا پولی که این‌ها به سیستم وارد کرده‌اند، یک شوک تورمی را به وجود خواهد آورد، یا این که چنین اتفاقی نخواهد افتاد، چرا که تا همین حالا صدمات بسیاری به وجود آمده است و شاهد ادامه روند وخامت مالی خواهیم بود، که خود سبب بدتر شدن بیش‌تر وضعیت اقتصادی خواهد شد».

آمبروزی اوانس پریچارد، از London Telegraph ، در اظهارنظر خود درباره تحلیل فیتنرپاتریک، می‌گوید که نتایج احتمالی که وی پیش‌بینی می‌کند شامل «مارپیچ نزولی به سوی رکود، اغتشاش‌ها و ناآرامی‌های داخلی و جنگ‌های احتمالی» می‌شوند. همان طور که فیتنر پاتریک خاطرنشان ساخته است. «خطر شورش‌های داخلی وجود دارد که این شورش‌ها با اعتصاب‌های عمومی شروع می‌شوند، چرا که مردم حس می‌کنند از حقوق خود محروم شده‌اند»

به یاد داشته باشید که اگر استراتژی که فیتنرپاتریک شرح داده است، به نتیجه برسد، به یک «شوک تورمی» منجر خواهد شد که به معنای فقیر شدن مطلق و تمام و کمال همه کسانی خواهد بود که درآمدها، پس‌اندازها و سرمایه‌گذاری‌های آن‌ها، به دلار است. تنها نقطه ضعف در ارزیابی فیتنرپاتریک تمایز غلطی است که میان رکود عمیق و مداوم از یک سو و ابر تورم از سوی دیگر قائل می‌شود. به برکت دلسوزی‌ها و خدمات نخبگان در راس قدرت،‌ قرار است که هر دوی این‌ها را داشته باشیم. جورج دابلیوبوش و دوستان صمیمی‌اش، با به راه انداختن دو جنگ مطلقا ویرانگر که تا حد زیادی قابل پیش‌گیری بودند و با ریخت و پاش‌ها و اسراف‌های داخلی غیرقابل پیش‌بینی، اقتصاد آمریکا را به زمین زدند. حال اوباما و دوستانش آماده‌اند که آن را به شوره‌زاری تبدیل کرده و برای یک نسل یا بیشتر،‌ خشک و بایر سازند.

* نویسنده وبلاگ Pro Libertate

منبع: lewrockwell