تاملی در «سفرنامه قفقاز و ایران» ، سیری در سرزمینهای شرقی
نگاه خیره جهانگرد بلژیکی
فریماه فلاحی
بخش نخست
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در ۱۸۵۸ در شهر کوچک مونس، یکی از شهرهای کوچک بلژیک به دنیا آمد. وی دانشآموخته رشته حقوق با درجه دکترا بود. ارنست قبل از سفر به ایران و تالیف «سفرنامه قفقاز و ایران» سفری به پرتغال داشت و حاصل سفرش را بهصورت سفرنامهای با عنوان «سیری در سرزمین پرتغال» نوشت و در سال ۱۸۸۱، یعنی یک سال قبل از عزیمت به ایران، آن را در بروکسل به چاپ رساند.
آنچه ارنست اورسل را از دیگر جهانگردان و سیاحان خارجی متمایز کرده و بر ارزش و اعتبار نوشته او میافزاید، این است که:
در بیشتر تحقیقات و گزارشها اورسل را فرانسوی معرفی کردهاند، در حالی که وی اصالتا بلژیکی است، کشوری که به شهادت تاریخ، در آن برهه تاریخی چشم طمع به ایران ندوخته بود و میتوان گفت جهانگردی چون اورسل نیز با نگاهی بیطرفانه و به دور از حب و بغض نسبت به مردم، تاریخ و فرهنگ ایران به ثبت حقایق آن دوره پرداخته است.
فریماه فلاحی
بخش نخست
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در ۱۸۵۸ در شهر کوچک مونس، یکی از شهرهای کوچک بلژیک به دنیا آمد. وی دانشآموخته رشته حقوق با درجه دکترا بود. ارنست قبل از سفر به ایران و تالیف «سفرنامه قفقاز و ایران» سفری به پرتغال داشت و حاصل سفرش را بهصورت سفرنامهای با عنوان «سیری در سرزمین پرتغال» نوشت و در سال ۱۸۸۱، یعنی یک سال قبل از عزیمت به ایران، آن را در بروکسل به چاپ رساند.
آنچه ارنست اورسل را از دیگر جهانگردان و سیاحان خارجی متمایز کرده و بر ارزش و اعتبار نوشته او میافزاید، این است که:
در بیشتر تحقیقات و گزارشها اورسل را فرانسوی معرفی کردهاند، در حالی که وی اصالتا بلژیکی است، کشوری که به شهادت تاریخ، در آن برهه تاریخی چشم طمع به ایران ندوخته بود و میتوان گفت جهانگردی چون اورسل نیز با نگاهی بیطرفانه و به دور از حب و بغض نسبت به مردم، تاریخ و فرهنگ ایران به ثبت حقایق آن دوره پرداخته است. دیگر اینکه اورسل فرستاده یا مامور سیاسی، نظامی یا مستشار حکومتی نیست و حتی میتوان گفت او مانند شاردن یا تاورنیه به خاطر تجارت و سوداگری به مشرق زمین سفر نکرده است، بنابراین درصدد جلب توجه دولت یا اشخاص خاصی نبوده و این سفر صرفا دنبال کردن علایق شخصی و توجهی است که به مشرق زمین، به خصوص ایران داشته است.
نکته قابل توجه آخر اینکه اورسل علاوه بر داشتن مدرک علمی معتبر و آکادمیک و اطلاعات عمیق و پردامنه در زمینههای ادبی و تاریخی، آشنا به چند زبان بوده و پیش از آهنگ سفر به مشرق زمین اغلب منابع تاریخی و سفرنامههای مربوط به ایران و آسیا را به دقت مطالعه کرده بود. البته با این حال باز نمیتوان نوشته وی را به کلی تایید کرد، زیرا اورسل نیز مانند دیگر افراد در مواردی ناگزیر از مراجعه به منابع و ماخذ موجود بوده است و این منابع خالی از اشتباه و کتمان حقایق نبودهاند.
همانگونه که علیاصغر سعیدی، مترجم این کتاب در مقدمه اشاره میکند، اورسل از قدرت تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی و اجتماعی هم بهره کافی داشته و پیشگوییهایی که در مسائل سیاست بینالمللی و جابهجایی قدرتهای بزرگ جهانی کرده، بعد از گذشت یک قرن، تقریبا همه به حقیقت پیوسته است.
اطلاعاتی که نویسنده درباره مردم و آداب و سنن و آثار تاریخی و اوضاع روز مناطق مختلف قفقاز، گرجستان، ارمنستان، داغستان و ایران به خواننده میدهد، بسیار دقیق، مستند و دست اول و خواندنی است و در بیشتر موارد منبعی قابل ارجاع و استناد برای پژوهشگران و جهانگردان خارجی است. تا آنجا که لرد کرزن، دولتمرد معروف و روزنامهنگار باتجربه انگلیسی در کتاب «ایران و قضیه ایران» چند بار به مطالب او استناد کرده و به صراحت مینویسد:
«بهترین تعریفی که در باب قصرها(ی سلطنتی قاجار) دیدهام، شرح اورسل در کتاب قفقاز و ایران است.»
سفرنامه اورسل دارای بیست و دو فصل است. فصل اول سفرنامه به مقدمه اختصاص داده شده که در آن به معرفی قفقاز و تصویر آن در عصر مولف پرداخته شده است. اورسل سخنش را اینگونه آغاز میکند:
«در سراسر مناطق آسیای خاوری، قفقاز تنها منطقهای است که خیلی کم مورد بازدید اروپائیان قرار گرفته است، هر سال سیل عظیم و روزافزونی از جهانگردان و سیاحان به سوی سوریه و فلسطین سرازیر میشود، اما به ندرت پنج یا شش اروپایی را سراغ داریم که برای رفتن به داغستان و ماورای قفقاز جان خویش را به خطر انداخته باشند. اگر حقیقت را بگوییم گناه آن تا حدی به گردن الکساندر دوما است. بر اثر خواندن داستانهای هیجانانگیز این پادشاه داستانسرایان، چشم و گوش همه پر شده بود از اینکه قفقاز یعنی منطقهای که در جای جای خاک آن مسافر باید از ترس جان قدم به قدم مراقب راهزنان بیرحمی باشد که کارشان منحصرا چپاول کاروانها است. نیاز به گفتن ندارد که چنان روزگار پرخطری دیگر به قلمروی افسانهها پیوسته است.»
گزارش توصیفی وی از آغاز تا پایان سفر با ذکر جزئیات و تصویرسازی قوی همراه است:
«با دلهره و هیجان خاصی در صبح زود یکی از روزهای گرفته و بارانی ماه ژوئیه سال ۱۸۸۲ خداحافظی کردم و با سلاحها و اسباب و اثاثیه سفرم بهسوی ایستگاه راهآهن شمال- که محل قرار ما با همسفرم ستوان اوئیلن بود- راه افتادم. باران و توفان توأمان خیابانهای خالی و خلوت شهر را به باد شلاق گرفته بودند و ابرهای تیره و ضخیمی در آسمان سربی رنگ آن سپیده دم سحری از این سوی به آن سوی آسمان حرکت میکردند. برای لحظه عزیمت چنین هوایی بسیار غمانگیز مینمود، خوشبختانه روحیه شاد و پر نشاط همراهم که طبعا در روحیه هرکسی اثر میگذارد، خیلی زود این ملال نابهنگام را از دل من زدود. قطار تا برلین یک نفس راه رفت و بعد از آنکه به برلین رسیدیم در همان شب به سوی اودسا حرکت کردیم... اودسا به رغم اهمیت بازرگانیاش، شهری نیست که برای جهانگردان چندان جالب و گیرا باشد. کوچههای مستقیم که در کنارشان به ردیف درخت کاشته شده و خانههای سنگیاش منظره یکنواختی به شهر داده است و با بسیاری از شهرهای روسی تفاوت دارد. در واقع این شهر، بیش از آنکه یکی از شهرهای روسیه باشد، یک شهر بینالمللی است. اسامی کوچهها اغلب به زبان فرانسوی و روسی نوشته شده است. در آن شهر همه زبانهای اروپایی و بسیاری از زبانها و لهجههای آسیایی دائما به گوش میرسد. برای دیدن کلیسای بزرگ شهر، دانشگاه، موزه، قصر امپراتور، بازارهای یهودیان و یونانیها و بازار بورس، فقط یک روز وقت کافی است....»
به این ترتیب نویسنده با وصف جزئیات، علاوه بر ارائه اطلاعات جغرافیایی و سیاسی، بسیاری از آداب و رسوم فرهنگی و اجتماعی، تقسیمات اداری، حکومتی، تفاوتهای زبانی و لهجهای و... شهرها و ایالتهای محل گذرش را به نمایش میگذارد، مکانهای چون شهر مرکزی خرسون، سواحل کریمه، یالتا، شهر قدیمی پانتی کاپه، سواحل آبخازیا، پوتی و....
فصل دوم سفرنامه ارنست اورسل با عنوان «از پوتی به تفلیس» به شرح چگونگی ورودش به پوتی آغاز میشود و با توصیفات کامل آنجا و مردمانش مجموعهای دقیق از اطلاعات را به نگارش آورده است. درباره راهآهن آنجا و وضعیت آن مینویسد:
«راهآهن پوتی به تفلیس، اولین راهآهنی است که در قفقاز احداث شده است. ساختمان آن در سال ۱۸۶۷ آغاز شده و در سال ۱۸۷۲ به انجام رسیده است. این راهآهن تا باکو امتداد دارد و دو خط فرعی آن را به شهرهای باطوم و کوتائیسی متصل میکند. به مجرد حرکت و خروج قطار از محوطه ایستگاه، آشکارا معلوم شد که احداث چنین راهی سهل و آسان انجام نگرفته است.
یک مهندس روسی بهعنوان رفیق سفر همراه ما بود. او موانع و دشواریهایی را که در سر راه کشیدن این خط آهن وجود داشت، برای ما تعریف کرد و گفت خاکهای سستی را که تازه بالا میبردند، یکدفعه فرو میریخت و چون هیچ کارگری حاضر نبود در این نواحی کار کند، سربازان ماموریت یافته بودند کار خاکبرداری را شخصا انجام دهند. صدها نفر از آنان، همچنین مهندسان به علت ابتلا به تب، جابهجا مردند و بسیاری دیگر نیز در حملات راهزنان جان خود را از دست دادند. ضمنا ما از طریق همین همسفر روسیمان باخبر شدیم که اغلب آن مهندسان، انگلیسی بودند و مواد اصلی راهسازی که در احداث زیربنای راهآهن به کار رفته و این پلهای آهنی که روی رودخانههای متعدد سر راه ساخته شده تماما از فروشگاههای لندن تهیه شده است....» در فصل سوم وصفی شاعرانه، زیبا و دقیق از تفلیس میآورد.
اوضاع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ساکنان آنجا را که بسیار هم متنوع است، بسیار دقیق به تصویر میکشد. از آنجا که مقصد او ایران است به ایرانیان ساکن این سرزمین و مشاغلی که دارند توجه و اشارهها دارد. در بخشی از توصیف بازارها و وضعیت تجارت آنجا مینویسد:
«بازار تاتارها و ایرانیها در سوی دیگر رود کر قرار دارد. این بازار از راهروهای گنبددار بسیار عریض و بسیار بلندی تشکیل شده است. بازرگانان در انتظار مشتری در گوشه دکان روی فرشی مینشینند و در آن حال یا قلیان نارگیلی ایرانی دود میکنند یا اغلب این دانههای تسبیح کهربایی را تند تند در دست میگردانند و صد بار اسم «الله» را آرام آرام زیر لب زمزمه میکنند. بازرگانان به داد و ستد منسوجات ابریشمی و فرشهای وارد شده از ایران مشغول هستند و نحوه عرضه فرشها به مشتری نیز ترتیب خاصی دارد؛ یکبهیک آنها را تا انتخاب نهایی جلو چشم خریدار روی زمین پهن میکنند و خدا میداند که انتخاب فرشی از میان آن همه فرشها که یکی از دیگری زیباتر و نفیستر است چه قدر کار دشواری است.
عزیمت از تفلیس را در فصلی جداگانه بهصورت ضمیمه با روایتی داستانوار و جذاب آورده است.
فصل پنج تا یازده را که به کرانههای دریای خزر میرسد، اختصاص داده است به شهرهای الکساندر اپول، پایتخت وقت ارمنیها، ارمنستان علیا، ایروان و اچمیادزین، باکو و....
چشماندازی کلی از شهر باکو، محلههای روسی آن، بندر و پارک میخائیلوفسکی، راهآهن قفقاز و ترانزیت، بازارها و صنعت نفت آن، فصلی جداگانه از سفرنامه اورسل است. او مینویسد:
«اگر رفت و آمد کشتیهای بخاری روی آبهای آبی رنگ لنگرگاه نبود و ابرهای غلیظی از دود بر بالای تصفیهخانههای نفت در شهر سیاه، سایه انداخته بود- که هر دو نشانههای بارزی از معجزات قرن نوزدهم است- مسافر هر لحظه خیال میکرد که به سرزمین ایران، در دوران شاه عباس دوم، قدم گذاشته است... فقدان هر نوع درخت و سبزی در حول و حوش و تپههای مجاور، این شهر را به گمان من عینا بهصورت بیابانهای وحشتانگیز عربستان درآورده است. این عریانی یک دست و بیگل و گیاهی از دیدگاه جهانگردانی که از این شهر میگذرند، بسیار تماشایی و خیالانگیز است، ولی برای روسها که به واسطه مشاغل اداری یا نظامی در باکو به سر میبرند، سخت ملالآور است. با وجود همه این ناملایمات و شرایط خاص جغرافیایی، باکو روزبهروز در حال پیشرفت و ترقی است. به علت قابل اطمینان بودن لنگرگاهش و نزدیکی آن با ایران و ترکستان راهآهنی که این شهر را به تفلیس و دریای سیاه مرتبط میکند، میتوان گفت که در آینده، باکو به منزله مارسی دریای خزر خواهد شد.»
وی درباره صنعت نفت این سرزمین و فراز و نشیبهای بسیاری که پشت سر گذاشته و بحرانی که آن هنگام با آن مواجه بوده است، توضیح میدهد. وضعیت بازارها، کاروانسراها، اوضاع اقتصادی و اجتماعی باکو را به خوبی تشریح میکند و اطلاعاتی مفید ارائه میدهد. او در فصل یازدهم کتاب، وارد کرانههای دریای خزر میشود، به بررسی و تشریح وضعیت ایران زمین در مناطق شمالی آن، از جمله گیلان، مازندران، قزوین و تهران (شامل بازارها، ارگ و کاخهای سلطنتی، اطراف آن و...) میپردازد در مسیر برگشت نیز دوباره از راه شمال و مناطق شمالی وارد داغستان و گرجستان میشود.
نوشتههای اورسل ارنست نشان میدهد که اوضاع اداری و اجتماعی ایران از روسیه منظمتر بوده است و وی بهعنوان مسافر با مشکلات کمتری در ایران مواجه بوده است. آنجا که برای ورود به ایران اقدام کرده است میگوید که «خوشبختانه از چند سال به این طرف حکومت ایران به اقدام عاقلانهای دست زده و سیستم پولی فرانسه را در کشور خود رایج کرده است. فقط اسامی واحد پولها فرق میکند؛ به این معنی که سانتیم (یکصدم فرانک فرانسه) را پول، سو را شاهی و فرانک را قران میگویند. ضمنا سکههای نقره دو و پنج قرانی و سکههای طلایی دو، پنج، ده، بیست و حتی صد قرانی وجود دارد که معمولا هر ده قران را یک تومان میگویند.» و به این ترتیب به مناسبتهای مختلف اطلاعات خوبی از آن روزگار به خواننده میدهد.
وی مینویسد: «انزلی شهری نیست که از لحاظ داشتن جاهای دیدنی و جالب غنی باشد. به نظر من غیر از فانوس دریایی و جایگاه سلطنتی جای دیگری که به زحمت دیدنش بیرزد، نبود. ضمنا این بندر دژ کوچکی نیز داشت که روبه ویرانی گذاشته بود و ۶ دستگاه توپ زنگ زده که پایه آنها در حال پوسیدن بود در داخل قلعه به چشم میخورد. دفاع از این بندر با این تجهیزات مختصر بر عهده حدود سی نفر توپچی که لباس ژنده و مندرس به تن داشتند و مجموع پادگان قلعه را تشکیل میدادند، گذاشته شده بود اما از دیدگاه مردم شهر این عده با این وسایل تدافعی ناچیز قادر بودند دمار از روزگار هر مهاجمی درآورند.
در نزدیکی اداره گمرک کشتی تفریحی شاه، اهدایی کمپانی قفقاز و مرکور را به ما نشان دادند. کشتی کوچکی بود که به علت آبنشین سبک و جمعوجورش میتوانست به راحتی وارد مرداب شود و در آبهای محدود آنجا گشت بزند. معاهده ترکمنچای این را نیز نظیر هر کشتی ایرانی دیگر، از رفتن به سوی دریا منع میکرد. میگفتند روزی فرمانده آن، که زیاد پایبند مقررات حقوق بینالمللی و موازین سیاسی نبود، کشتی را به وسط دریا میکشاند و به دلیل دریای آرام و هوای مطبوع وسوسه میشود هر قدر میتواند دورتر و پیشتر برود. در ضمن برای اینکه مهارت کشتیرانی خود را به رخ روسها بکشد سرکشتی را به سوی آشوراده کج میکند ولی از بخت بد، هنوز به پایان این سفر افتخارآمیز نرسیده با کشتی دیده بانی روسها مواجه میشود. فرمانده روسی با دیدن پرچم ایران بر فراز یک کشتی دیگر، درست چند قدمی کشتی خود، بلافاصله دست به کار میشود و برای آشنا کردن این دریانورد جسور به حقوق بینالملل، کشتی سلطنتی را به باکو میبرد و تحویل مقامات آن شهر میدهد. البته حاکم باکو دوباره آن را به انزلی میفرستد. گویا بعد از این حادثه ناگوار کشتی مزبور از جایی که بود، دیگر تکان نخورده است.
ادامه دارد
ارسال نظر