گروه تاریخ و اقتصاد: جزیره زانت متعلق است به اهل ونیز. خود شهر در سراشیبی تپه احداث شده و بی‌نهایت گرم است و یک نوع کشمکش مخصوصی در آنجا وجود دارد.

اهالی آن غالبا یونانی هستند، ولی ایتالیایی‌ها و اهل ونیز و یهودی‌ها در آنجا ساکن هستند، این شهر به خوبی مورد شناخت تجار انگلیسی است، بنابراین لازم نیست که از آن شرح دهم. خلاصه بعد از ۱۰ روز اقامت سوار کشتی کوچکی شده از زانت روانه شدیم، ولی چون آب به قدر کفایت نداشتیم روز بعد در یک جزیره لنگر انداختیم که ظروف خود را از آب پر کنیم؛ زیرا که در جزیره زانت آب ‌بی‌نهایت قلیل است. روزی در جزیره زانت من خیلی تشنه بودم و در خانه تاجری از نوکرها خواهش کردم که یک کاسه آب به من بدهند. تاجر چون شنید، گفت: غیر از آب هر نوشیدنی میل دارید هرقدر بخواهید میل بفرمائید، اما آب ممکن نیست، به واسطه این‌که آب گران‌تر است!

من از این مطلب خیلی تعجب کردم، خلاصه جزیره‌ای که برای اخذ آب به آنجا رفتیم، جایی بود قابل ذکر، محل کوچکی است ولی عبارت است از یک قریه کوچک بسیار قشنگ. گندم زیاد نیست ولی سایر میوه‌ها از قبیل زردآلو و پرتقال و لیمو و انار و انواع انگورها و میوه‌جات دیگر وفور دارد، در تمام جزیره فقط یک قصر واحد هست و در آنجا کسی سکنی ندارد، جز کشیش‌ها و علمای مذهب که همه یونانی بودند از ما با محبت پذیرایی کردند و از میوه‌های خود به ما دادند. ما در عوض آن خواستیم پول بدهیم، آنها قبول نکردند. در تمام سفر خود چنین جای باصفایی ندیدیم و آرزو داشتیم که مرا تمام مدت عمر در آنجا باقی بگذارند.

آن جزیره را جزیره کشیش‌ها می‌نامند. از آنجا روانه شده به‌سمت جزیره کاندی کشتیرانی نمودیم و در آنجا سه روز لنگر انداختیم و کار دیگر جز سیاحت آن محل نداشتیم. همگی پیاده شدیم و خیال نداشتیم که بیشتر از یک شب در آنجا بمانیم ولی دو ساعت بعد از بیرون آمدن ما از کشتی اتفاقی برای کشتی دست داد. یکی از کشتی‌های جزیره کاندی که از سمت دریا می‌آمد به واسطه شدت باد به سکان کشتی ما تصادف نمود و آن را شکسته و از دو جا سوراخ کرده بود. به این جهت مجبور شدیم ۹ روز تمام در آنجا اقامت کنیم تا این‌که کشتی مهیا شود. در آنجا هم پذیرایی بسیار باشکوهی از ما کردند. به‌خصوص یکی از حکام که یونانی بود نسبت به ما خیلی مهربانی نمود. این جزیره دو حاکم دارد یکی یونانی و دیگری ایتالیایی. شهر کاندی محل اقامت قشون ساخلو می‌باشد و ۱۵۰۰ سرباز دائم در آنجا هستند. حاکم یونانی چهار اعلان صادر کرد. از جزیره کاندی روانه شدیم به جزیره قبرس که محلی است خراب و اکنون در تحت تصرف دولت عثمانی است. در اینجا بیشتر از دو ساعت اقامت نکردیم و حاکم آنجا که عثمانی است به کشتی ما آمد و شراب و میوه‌جات همراه خود آورد و اظهار مهربانی کرد به طوری که ما گمان کردیم که همه عثمانی‌ها مثل او مردمان مهربانی هستند و حال آن‌که خلاف آن به ثبوت رسید.

از قبرس رفتیم به طرابلس و در آنجا پیاده شده از کشتی بیرون رفتیم زیرا که کشتی را تا اینجا کرایه کرده بودیم. چون به بندر رسیدیم به آن کشتی که ما را از ونیز به جزیره زانت آورده بود برخوردیم. اهل کشتی به مجرد اینکه ما را دیدند کاپیتان و صاحب کشتی فورا پیش حاکم رفته، گفتند که این اشخاص دزد دریایی هستند و حاکم را تحریک کردند که همه ماها را به دار بکشد، او هم قبول کرد چون یک نفر از یونانی‌هایی که در آن کشتی خدمت می‌کرد این خبر را برای ما آورد. سرآنتوان، آنجلو را که راهنمای او بود پیش حاکم فرستاد که اظهار کند که ما اهل انگلیس هستیم و به اسلامبول به دربار سلطان می‌رویم ولی اهل ونیز کار را به‌طوری سخت کرده بودند که حرف ما مسموع نشد. حاکم، آنجلو را حبس کرده و زنجیر نموده؛ یک نفر صاحب‌منصب با سه نفر سرباز که ینی‌چری می‌نامند، پیش ما فرستاد. آنها در قایقی نشسته چون نزدیک کشتی ما آمدند صاحب منصب آنها به کشتی ما آمد ولی به ینی‌چری‌های خود امر کرد که در قایق بمانند. خلاصه به‌قدر یک ساعت با سر آنتوان گفت‌وگو کرد. در این مدت تجار ارمنی که در سفینه ونیز بودند پیش حاکم رفته او را راضی کردند که از ما مبلغی گرفته، رها کند.

بالاخره مبلغی از کیسه سر آنتوان بیرون آمد و آنجلو را پیش ما فرستاد. ولی کار ما در اینجا به سختی کشید زیرا که کشتی نبود که ما را به اسکندرون ببرد.

بنابراین مجبور شدیم که در کشتی کوچک ماهی‌گیری نشسته روانه شویم ولی در دریا از جهت توفان و باد مخالف، خیلی صدمه خوردیم و ۶ روز تمام گرفتار تلاطم شدیدی بودیم. در صورتی که هیچ قوتی نداشتیم، جز قدری آب و توتون. بالاخره خشکی دیده شد و چون باد مساعد بود رو به آن خشکی روانه شدیم و نزدیک رفته صاحب کشتی گفت که نزدیک رودخانه ارونت رسیده‌ایم و اگر میل داشته باشید می‌توانیم از این رود بالا رفته در مملکت بیت‌المقدس پیاده شویم.

سر آنتوان کمال میل را به این مطلب داشت، بنابراین روز هفتم پیاده شدیم در حالتی که همه ماها از گرسنگی رمق نداشتیم.

- سفرنامه برادران شرلی، نوشته سر آنتون شرلی و سر رابرت شرلی؛ ترجمه آوانس؛ به کوشش علی دهباشی، تهران: نگاه، ۱۳۶۲