گروه تاریخ و اقتصاد: در ضیافت دربار با مردی ملاقات کردم که می‌گفت مدتی طولانی در شهر لندن مقیم بوده است. به انگلیسی حرف زدیم و دیدم که انگلیسی‌اش بهتر از من است. احساسش را درباره اوضاع ایران چنین گفت که میهنش دستخوش آشوب و به سوی ویرانی کشیده شده است. پس از پایان گرفتن ضیافت دربار، خودم را به زور از دست او رها کردم و با کالسکه تند رفتم تا سر وقت از مشیرالدوله، وزیر امور خارجه دیدن کنم. معتمدالدوله، نایب وزیر امور خارجه برایم قرار ملاقات با وزیر گذاشته بود.

به خانه وزیر امور خارجه که رسیدم او تازه از دربار بازگشته بود و در بیرون و درون خانه او عده بسیاری گرد آمده و سرگرم تزئین خانه و تدارک جشن امشب (جشن تولد شاه) بودند. معتمدالسلطنه، نایب وزیر امور خارجه هم آنجا بود. آقای وزیر امور خارجه ۵۵ ساله می‌نمود و سیما و ظاهرش نشان از بزرگی و ابهت داشت. علاوه بر این با آنکه زبان خارجه نمی‌فهمید در رفتار و تعارف موقر و عالی بود، چنان که پیش از آنکه من چیزی بگویم او آغاز به سخن کرد و رشد فرهنگی و آموزشی ژاپن را ستود. او گفت که همواره دل‌نگران آینده آسیا است و شب و روز به این موضوع می‌اندیشد و نمی‌تواند این بیم و دغدغه را از خود دور کند.

او به مزاح (یا با کنایه، به نابسامانی احوال در ایران) گفت که از بخت نیک یک مملکت پادشاهی در شرق آسیا رونق و نیرو گرفته و بر امید آرزومندان افزوده است. درباره نظام سیاسی و فرهنگی ژاپن پرسش‌هایی کرد و از پاسخ‌هایی که دادم آثار شگفت‌زدگی در سیمایش پیدا شد، چنان که وقتی گفتم لباسی که پوشیده‌ام یکسره به رسم ژاپن و به دست ژاپنی آماده شده است. چون گفت و گویمان به مناسبات ایران با قدرت‌های بزرگ کشید، لبخندی زد و پاسخی نداد. به این گونه دیدار کوتاهم با وزیر امور خارجه پایان گرفت و بیرون آمدم.

منبع: سفرنامه ایران، ماساجی اینووه (۱۳۲۰ه.ق./ ۱۹۰۲م.)، ترجمه دکتر هاشم رجب‌زاده، انتشارات طهوری