دیدار با جاودانه‌ترین مرد قرن بیستم

از جمله دیدارهای حسنین هیکل که در «دیداری دوباره با تاریخ» آمده، دیدار با آلبرت انیشتین است که در ۱۲ دسامبر ۱۹۵۲ انجام شد و از او درباره نظریه نسبیت، بمب اتم و... پرسید؛ «مردی که با نظریه نسبیت کلید تازه‌ای برای فهم جهان در اختیار گذاشته بود و دروازه‌ها را برای عصری جدید، عصر هسته‌ای، باز کرده بود. پس «بزرگ‌ترین انسان زنده روزگار ما» به قول محمود عزمی، بود؛ «جاودانه‌ترین مرد روزگاری که در آن زندگی می‌کنیم» به قول لویس عوض. در ظاهرش، آنچه در اولین لحظه می‌دیدی، هیچ چیزی نبود که نشان دهد او چنین کسی است.» انیشتین، سه سال پیش از مرگش به این روزنامه‌نگار مصری گفت: «مشکل امروز ما‌‌ همان مشکل همیشگی است: قدرت انسان از وجدانش جلو افتاده؛ بازو‌هایش بیشتر از مغزش رشد کرده... شما امروز در روزگار تازه‌ای هستید. روزگار نیروی هسته‌ای. همه این درگیری‌هایی که حرفشان را زدی باید تمام شود چون در سایه بمب توانایی اداره آن درگیری‌ها را ندارید... تو جوانی و وقتی واقعیت‌های مربوط به بمب هسته‌ای روشن شد خواهی بود اما من تا آن روز نخواهم ماند. برای همین گفتم «شما». روزی خواهید دید که اگر بار دیگر جنگ جهانی درگرفت، ممکن نیست بی‌استفاده از بمب هسته‌ای پیش برود. علاوه بر این مطمئن خواهید شد که اگر در جنگ جهانی بعدی بمب هسته‌ای استفاده شود دیگر جهانی در کار نخواهد بود... این روز‌ها در مطبوعات حرف‌های زیادی درباره مذاکرات مربوط به محدودیت تولید و استفاده از سلاح هسته‌ای نوشته می‌شود، شک دارم که مجموعه‌ای از مذاکره‌کنندگان با هر ملیتی و با هر سطحی از توانایی بتوانند امروز یا فردا با اعتماد به نفس درباره بمب هسته‌ای صحبت کنند و در جلسه‌ای برای آن قانونی تعیین کنند. نمی‌دانم چنین چیزی چگونه ممکن است. بگذار راحت بگویم: چنین چیزی فوق توانایی بشر است. تنها راه‌حل خلع سلاح کامل است وگرنه نتیجه کار بی‌هیچ شکی فاجعه خواهد بود. هیچ راه‌حل میانه‌ای هم وجود ندارد.»

حسنین هیکل پرسید: «داشتیم درباره مسوولیت انسانی و اجتماعی علم صحبت می‌کردیم. درباره بعد جدید این مسوولیت در روزگار هسته‌ای شدن می‌گفتید. مگر دانشمندان - و در رأسشان شما - نبودند که در‌ها را به روی این وحشت هسته‌ای باز کردند و بعد از آن پشیمان شدند و خواستند به نوعی آثار آن را تصحیح کنند. این تلاش‌ها هم بعضی وقت‌ها بسیار عجیب به نظر می‌آید، به‌خصوص اگر همه آنچه را درباره روزنبرگ گفته می‌شود، باور کنیم.»

این سوال موضوع روز مطبوعات آمریکا بود و چند نفر بر سر آن حکم اعدام با صندلی برقی گرفته بودند که از جمله‌شان ژولیوس روزنبرگ و همسرش رشل بودند. اتهام همه آنها این بود که اسرار بمب اتم را در اختیار شوروی گذاشته‌اند و با این کار باعث شده‌اند که شوروی به سرعت آن را تولید کند و خود را به سطح علمی و تسلیحاتی ایالات‌متحده برساند. برخی جناح‌ها در اروپا و آمریکا از روزنبرگ و خانواده‌اش حمایت می‌کردند و آنان را قدیسان روزگار هسته‌ای می‌خواندند نه جاسوس. ادعایشان آن بود که روزنبرگ و همدستانش مقید به الزام‌های عصر خویش بوده‌اند نه هیچ چیز دیگر.

انیشتین از این سوال حسنین هیکل خوشش نیامد؛ خواست موضوع مسوولیت دانشمندان در علنی کردن دانش هسته‌ای و پشیمانی آنها از دستیابی به بمب را از هم جدا کند و بعد از آنکه سوالات آن‌طور که او خواسته بود، چیده شد، از ارتباطش با بمب اتم گفت که به گفته او هر دوی آنها نامستقیم بود، هرچند آنچه درباره نسبیت مطرح کرد، ثابت کرد که می‌توان اتم را شکافت. گرچه تاکید کرد که «به لحاظ عملی سعی کردم درباره امکان ساخت آن و تلاش‌هایی در این باره هشدار بدهم.»

انیشتین سپس روایت کرد که چگونه بدون اینکه فکرش را بکند به بمب اتم رسید: «تابستان ۱۹۳۹ بود. جنگ جهانی دوم هنوز آغاز نشده بود، اما فضای بین‌الملل جنگ را تقریبا حتمی کرده بود... همه نگران جنگی بودیم که هر لحظه ممکن بود دربگیرد. من خودم ساعت‌ها در دفترم می‌ماندم و به این فکر می‌کردم که در جنگ تازه علم چه وظیفه‌ای دارد و چه باید بکند. به احتمالات زیادی فکر می‌کردم، اما هیچ کدامشان احتمال استفاده تسلیحاتی از فناوری هسته‌ای نبود. اصلا فکرش را نمی‌کردم. برخی دوستان مرا متوجه آن کردند به نحوی که مایه نگرانی‌ام شد. آنها جزئیات تلاش‌های دو نفر از همکارانمان در آلمان را برایم توضیح دادند (اتو هاهن و فریتس استراسمن) و اینکه آنها توانسته‌اند اتم اورانیوم را بشکافند. نگران شدم چون اگر هیتلر می‌توانست دانش هسته‌ای را در جنگ به کار بگیرد فاجعه‌ای بی‌حد و مرز برای نوع بشر رخ می‌داد... یکی از همکاران خبر داد که هیتلر پس از آنکه به چک‌واسلواکی دست پیدا کرده صادرات اورانیوم این کشور را متوقف کرده است. دیگر مطمئن شدم که نازی‌ها واقعا به بمب هسته‌ای فکر می‌کنند... ساعت‌ها می‌نشستیم و به خطر‌ها و عواقب آن فکر می‌کردیم. نظر آنها این بود که مستقیما نامه‌ای به روزولت بنویسم و همین کار را هم کردم. نامه‌ام به روزولت مختصر بود. در آن نامه، تحقیق‌هایی که درباره انفجار اتم شده بود و امکان ساخت بمب اتمی با نیروی تخریبی شدید را به اجمال مطرح کردم و گوشزد کردم که آلمانی‌ها مشغول کار کردن روی این پروژه‌اند. بعد چند پیشنهاد کردم: توجه کردن به تحقیقات دانشمندان ساکن آمریکا در این باره و حمایت از آن و پیش بردن آنها؛ جست‌وجوی منابع کافی اورانیوم با کیفیت که در معدن‌های کانادا زیاد بود؛ تاسیس نظامی برای اداره این تلاش‌ها و تحقیقات به هدف پیشی گرفتن از هیتلر یا دست‌کم رسیدن به او. نمی‌دانم آن نامه چه شد، روزولت تقریبا سه ماه بعد جوابم را داد و در نامه‌اش گفت که به آنچه گفته‌ام اهمیت می‌دهد. برایم عجیب بود که این‌قدر دیر جواب داد. من یک ماه قبل از جنگ نامه‌ام را فرستاده بودم و او دو ماه بعد از شروع آن جوابم را داده بود. به هر حال مهم این بود که توجه نشان داده بودند. با همکاری انگلیس - که آن هم به موضوع توجه نشان داده بود - و کانادا، مرکزی برای تحقیقات تاسیس کردند و مدیریت علمی آن را به اوپنهایمر بیچاره سپردند... من به روند ساخت بمب هسته‌ای نزدیک نبودم، اما این پروژه را از دور دنبال می‌کردم. بیشترین چیزی که برایم مهم بود این بود که هیتلر در ساخت آن جلو نیفتد. پیشرفت پروژه رضایتبخش بود و مانند جنگ با نازی‌ها خوب پیش می‌رفت.

بالاخره چنان‌که می‌دانی، نازی‌ها تسلیم شدند و دیگر حتی اگر بمب آماده هم بود نیازی به استفاده از آن نبود. من و همه کسانی که در جریان بودیم نفس راحتی کشیدیم. برخی دوستان به‌خصوص زیلارد (لئو زیلارد، ستاد زیست‌شناسی دانشگاه کلمیبا) از من خواستند که نامه‌ای دیگر به رئیس‌جمهور جدید، ترومن بنویسم و از او بخواهم که از استفاده از بمب اتم خودداری کنند چون دیگر لزومی به آن نیست. جنگ با فاشیسم تقریبا به پایان رسیده بود. نازی‌ها تسلیم شده بودند و متحدانشان در توکیو نمی‌توانستند به تنهایی ایستادگی کنند، در ضمن آنها در رقابت تسلیحاتی برای رسیدن به بمب اتم نبودند. نامه نوشتن به ترومن را چندان ضروری نمی‌دیدم، بالاخره انسان‌های دیگر هم عقل دارند؛ وقتی ما می‌فهمیم که انگیزه‌های استفاده از بمب دیگر منتفی شده لابد دیگران هم - به‌خصوص اگر تصمیم‌گیری بر عهده‌شان باشد - می‌فهمند. ناگهان همه با پرتاب اولین بمب هسته‌ای به هیروشیما و دومی به ناکازاکی غافلگیر شدیم. وقتی خبر را شنیدم نوعی عصبانیت و نفرت به من دست داد. جنگ عملا تمام شده بود و اصلا لزومی به این کار نبود. اینکه انسانی از توحش هسته‌ای پرده بردارد واقعا نفرت‌انگیز است... نفرت‌انگیز...»

حسنین هیکل از «بزرگ‌ترین انسان زنده روزگار ما» ایده‌ای شنید درباره «تشکیل حکومت جهانی» که اسرار بمب اتم را باید در اختیار آن قرار داد. یکی از اعضای سنای آمریکا انیشتین را یک بی‌عقل سیاسی خواند، «غریبه‌ای که به امنیت و آرامش ایالات‌متحده ضربه می‌زند»؛ اما «نخستین انسان جاودانه این عصر» در پاسخ به او گفت: «من کاملا آزادانه آمریکا را انتخاب کردم و به هیچ‌وجه پشیمان نیستم، اما بابت این هیستری قدرت نگران آمریکا هستم.»

هیکل چنان‌که نوشته همه آنچه را باید از انیشتین می‌پرسید نپرسید و همه آنچه را باید از او می‌شنید، نشیند. پس از دیدارش با اینشتین اتفاقاتی افتاد که فرصت نشد شرح کامل دیدارش را جایی منتشر کند. بعد‌ها در میان نوشته‌هایش ۱۸ صفحه کاغذ چرک‌نویس پیدا کرد که روی آنها آنچه را در دیدارشان گذاشته بود در قطار پرینستون به نیویورک نوشت. قرار آنها دیدار دیگری بود که هیچ وقت ممکن نشد.

منبع: دیداری دوباره با تاریخ

محمد حسنین هیکل

برگردان: احسان موسوی‌خلخالی

نشر میترا

چاپ اول: ۱۳۹۳