از طب اسلامی تا تشکیل سازمان پزشکی

دکتر مسعود کثیری: حکومت صفویه را شاید بتوان اولین حکومت فراگیر ملی پس از اسلام در ایران دانست که ضمن پایه‌ریزی اصول حکومت بر اساس مذهب، بر تمامیت ارضی کشور هم تاکید خاص داشت. رواج شهرنشینی یکی از خصوصیات عمده این دوران است. تشکیل شهرهای بزرگ با اقبال عمومی مواجه شده و جمعیت زیادی به سوی آنها هجوم آوردند. ورود جمعیت زیاد به یک منطقه و رواج شهرنشینی خود به خود باعث به‌وجود آمدن قوانین پیچیده و وضع مقررات خاص می‌شود که به نوعی ایجاد چنین قوانینی و نظارت بر حسن اجرای آن برعهده حکومت‌ها است. الزاما پرداختن به مساله بهداشت و درمان هم به دلیل اینکه یکی از نیازهای اولیه انسان است، در راس چنین اموری قرار می‌گیرد.

شهر قزوین گرچه قبل از اینکه توسط شاه طهماسب به عنوان پایتخت انتخاب شود، یکی از شهرهای بزرگ ایران بود، ولی زمانی که در سال ۹۶۲ هجری قمری به‌عنوان پایتخت رسمی انتخاب شد، جمعیت زیادی که قسمتی از آنان از درباریان و وابستگان شاه بودند به آن شهر وارد شدند. بدیهی است ورود چنین جمعیتی به آن شهر الزاما باید همراه با سازماندهی در امور بهداشتی و درمانی باشد.

طب اسلامی از آغاز تا دوران صفویه

هرگونه بیان و اظهار نظری در خصوص تاریخ طب ایران، ناخودآگاه نام جندی شاپور و دانشگاه پرآوازه آن‌را در ذهن انسان زنده می‌کند. نقش غیرقابل انکاری که این شهر در جمع‌آوری و تکوین علوم دنیای قدیم و به‌خصوص علم طب دارد، بر هیچ محققی پوشیده نیست.

منظور اولیه از تجدید بنای این شهر، ایجاد مسکنی برای استقرار اسیران رومی و یونانی و استفاده از تخصص‌های آنان بود، اما چه چیز باعث شد که در طول زمان این شهر تا حدودی تغییر کاربری داده و چهره آن به صورت شهری مبتکر و پیشرو در علوم زمان به‌خصوص علوم یونانی و هندی درآید؟ به نظر می‌رسد که علت آن‌را در دو مقوله مجزا از هم باید جست‌وجو کرد:

علت اول اهتمام شدیدی بود که پادشاهان ساسانی، که به نوعی یک حکومت دینی تشکیل داده بودند، نسبت به جمع‌آوری کلیه بخش‌های پراکنده اوستا و آموزه‌های دینی زرتشتی داشتند. قسمت عمده کتاب مقدس زرتشتیان که بیشتر شامل قسمت‌های علمی آن می‌باشد، به دلیل حمله اسکندر و پس از آن بی‌مهری و کم‌توجهی پارتیان، پراکنده گشته بود و اکنون ضرورت جمع‌آوری آن به طرز مبرمی احساس می‌شد.

دومین عاملی که انباشت و پیشرفت علوم دنیای قدیم را در این شهر باعث شد، ماجرای مهاجرت علمای نسطوری بود که مقارن این دوره به جندی شاپور آمده و تحولی عمده در تاریخ آن ایجاد نمودند.

در هر صورت اکثر محققین تمدن اسلامی اعتقاد دارند که جندی شاپور، واسطه پیوستن علوم دنیای قدیم به علوم اسلامی بود. سیدحسین نصر معتقد است که:

«پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصا در مدرسه جندی شاپور جست‌وجو کرد نه اسکندریه. به هنگام ظهور اسلام جندی شاپور بهترین دوران خود را می‌گذرانده است. مدرسه مزبور که مهم‌ترین مرکز پزشکی عصر به شمار می‌آمد محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیت‌های گوناگون بود و سنت‌های پزشکی یونانی، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده می‌کرد.»

با فروپاشی دولت اموی و روی کار آمدن عباسیان، نگرش طبقاتی که در زمان آنها به وجود آمده و برتری عرب را بر عجم تبلیغ می‌کرد تضعیف شده و خلفا گرایش بیشتری نسبت به حضور عنصر ایرانی در دستگاه خلافت پیدا کردند. یکی از مصادیق بارز این تمایل حضور پزشکان ایرانی در دستگاه خلافت از زمان منصور به بعد بود. در کتاب «مختصرالدول» در خصوص ورود اولین هیات ایرانی به ریاست «جورجیس بختیشوع»، که جهت درمان بیماری خلیفه دعوت شده بودند، به دربار چنین نوشته شده است:

«این هیات با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خلیفه داستان بیماری اسف انگیز خود را با جورجیس در میان گذاشت و با کمال خوشوقتی وعده درمان خود را از او استماع کرد. معالجه با موفقیت کامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجیس خواسته شد که با سمت سر پزشک خلیفه در دربار باقی بماند»

این حضور به عنوان نقطه عطفی برای خاندان بختیشوع و کلیه پزشکان غیر عرب به حساب می‌آید چون ورود آنان به منزله فتح بابی بود برای حضور دیگر اطبای غیر عرب در دستگاه خلافت که از مهم‌ترین آنها می‌توان به خاندان «ماسویه طبیب» اشاره کرد.

با ورود آل بویه به عرصه سیاست و اعمال نفوذ در دستگاه خلافت بار دیگر فضای نسبتا مناسبی برای تنفس دانش و فرهنگ به‌وجود آمد و پزشکان مجددا به کارهای علمی روی آوردند. معزالدوله دیلمی که امیری با نفوذ و قدرتمند بود و تحت تاثیر تمایلات غیرایرانی قرار نداشت، یک آرامش نسبی جهت علما و پزشکان فراهم آورد. گرچه ارزش علمی دوران او با دوران مامون برابر نبود ولی تشویق و تقویتی که از پزشکان به عمل می‌آورد، باعث فراهم شدن زمینه‌ای شد که در دامان آن پزشکان بزرگی چون ابن سینا و رازی متولد شدند. در واقع قرون چهارم و پنجم یکی از درخشان‌ترین اعصار در تاریخ طب است. اوج و آوازه این دوران و نامدارانی که در این مدت پا به عرصه علم و دانش، به‌خصوص علم طب گذاشتند، به حدی است که در تاریخ مشرق زمین بی‌نظیر است. این شخصیت‌های بزرگ و نامدار نه دست پرورده دستگاه دیوانسالاری اداری و خلافت بودند و نه خود دارای خاندانی بزرگ و معروف بودند. هرچند که آوازه آنان شرق و غرب عالم را فرا گرفت و امروزه هم موجب افتخار هر ایرانی و هر پوینده راه علم در هر نقطه از دنیا هستند. «ابن العبری» در کتاب خود در مورد این دوران چنین می‌گوید: «به این ترتیب این گونه مطالعات و تفکرات که مرده بودند جانی تازه یافتند و مشتاقان این حقایق که پراکنده بودند بار دیگر انجمن آراستند. جوانان به تحصیل و مطالعه تشویق شدند و پیران به ارشاد و تربیت مامور گشتند. میدان آزاد و وسیع شد و بازار قابلیت‌ها که قبلا خریدار نداشت گرم و رایج گردید.» با افول دوران طلایی طب اسلامی که متقارن با دوران رازی و بوعلی سینا بود، دیگر هیچ‌گاه رونق و پیشرفت علمی به حوزه علم طب بازنگشت. با شروع جنگ‌های صلیبی و شروع اختلافات و چشم و هم چشمی‌ها در حوزه خلافت بغداد طبقه پزشکان کوشا و محقق کم کم جای خودشان را به پزشکان متقلب و به دور از حوزه اخلاق سپردند.

به هر صورت تا پیش از حمله مغول آخرین اقدام کم ثمری که در راه احیای علم و دانش و پزشکی برداشته شد، تاسیس مدرسه مستنصریه بود که توسط مستنصر خلیفه عباسی بنا شد و در بهترین موقعیت خود حدود ۱۰ نفر دانشجوی پزشکی داشت. البته عمر این مدرسه هم به درازا نکشید و به‌وسیله مغولان به کلی نابود شد و با نابودی آن، دوران طب اسلامی به سر آمد.

با شروع تهاجم مغولان به ایران شهرهای آباد ویران شد و بر سر این سرزمین کهن آن آمد که همه کم و بیش از آن مطلع بوده و نیاز به تکرار آن نیست. آنچه بیانش در اینجا سودمند است، این است که مغولان در عین دوری از کلیه مظاهر فرهنگ و سرچشمه‌های علم، پس از مدتی مراوده با ایرانیان کمی تغییر خلق داده و تا حدی به علم و دانش به‌خصوص پزشکی علاقه‌مند شدند. در خصوص علت علاقه‌مندی آنان به پزشکی، «الگود» معتقد است که:

«بی‌اطلاعی آنان از مسایل پزشکی وادارشان کرد اسیرانی را که بتوانند افراد فلج شده و زخمی را درمان و موجبات اعزام مجدد آنان را به جبهه جنگ فراهم کنند، مورد تشویق قرار دهند. به این ترتیب خیلی زود فرمان داده شد که استادان، صنعتگران و پزشکان از قتل عام معاف و به نقاطی که خدمتشان ممکن است مورد نیاز باشد، اعزام شوند. پزشکان از پرداخت مالیات نیز معافیت یافتند.»

بروز چنین نگرشی باعث شد که به‌زودی پای پزشکان به دربار مغول باز شده و مشاغل حساس و رده بالا در اختیار آنان قرار گیرد. هر چند که چنین حضوری بیشتر تامین کننده منافع شخصی و گروهی آنان بود؛ ولی برخی از آنان مانند خواجه رشید الدین فضل‌اله منشا بروز آثار خیر فراوانی شدند که از جمله آنان تاسیس بیمارستان بزرگی در شهر تبریز بود. پروفسور ادوارد براون در کتاب طب اسلامی در مورد این بیمارستان چنین می‌گوید:

«بیمارستان ۵۰ پزشک دارد که از کشورهای مختلفی مانند هند، چین، مصر و شام به تبریز آمده‌اند. هریک از پزشکان مسوول هستند ۱۰ دانشجو را در رشته پزشکی تعلیم دهند. در این بیمارستان علاوه‌بر پزشکان، جراحان، چشم پزشکان و شکسته بندان نیز خدمت می‌کنند که هریک مسوول تربیت پنج دانشجو هستند. تمام این صاحبان حرفه پزشکی در خیابان مخصوصی که در پشت بیمارستان واقع شده زندگی می‌کنند و هریک حقوق و مستمری مخصوصی دارند که به‌صورت نقدی و جنسی به ایشان پرداخت می‌شود.»

در دوران آشوب پس از مغول و دوران تیموریان چیز قابل ذکری در تحولات علم پزشکی ذکر نشده است؛ جز اینکه موهوم پرستی طایفه مغول و پایین آمدن سطح معلومات عمومی و تحصیلات علمی در زمینه پزشکی، موجب شد که اعتقاد به قدرت مطلقه ستارگان و توانایی انسان در تعیین سرنوشت دیگری به وسیله سحر و جادو، به شکل کاملا پررنگی رشد ونمو پیدا کند. در واقع می‌توان گفت این طرز فکر و روش که ادامه آن به شکل بارزتری به دوران صفویه هم کشیده شد، از نشانه‌های مشخص این دوران بود. دراین دوران این اوهام و خرافات و اهمیت طالع‌بینی در اذهان حتی طبقه حاکم و دانشمندان هم رسوخ کرد و به شغل طالع بینی همیشه با نظر هیبت و احترام نگریسته می‌شد.

پزشکی در دوران صفویه

دوران طولانی حکومت صفویه را به نوعی می‌توان ادامه دوران رکود علمی دانست که از مدت‌ها قبل شروع شده و با به‌وجود آمدن امپراتوری عثمانی که همچون سدی مانع ارتباط ایران با کشورهای اروپایی شده بود، تشدید شد. آنچه می‌توان در مورد تفکر پزشکان آن زمان و سیر تحولات پزشکی در دوران صفویه گفت این است که پزشکی گرچه ترقی کرد، ولی افتخارات کمتری به دست آورد.پزشکان ایرانی بی خبر از زندگی جدید مشابهی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، خود را جانشین هوشمند ابن سینا می‌پنداشتند. ایرانیان گمان می‌بردند که دنیای علم هنوز هم در پی کسب معلومات از آنان است و نمی‌دانستند که تفوق در پزشکی به سرزمین‌های دیگر انتقال یافته است. با این‌احساسات بود که پزشکان ایرانی آن زمان فکر می‌کردند، چیز می‌نوشتند و سخن می‌گفتند. البته این اظهار نظر به آن مفهوم نیست که در دوران صفویه هیچ قدم مثبتی درخصوص پیشرفت علم طب و ایجاد نظم و نظارت در امور درمانی برداشته نشد، بلکه می‌توان گفت گرچه در مقایسه با دوران طلایی ذکر شده دوران صفویه در مقام پایین‌تری قرار داشت، ولی در مقایسه با ادوار بعدی، می‌توان آن را دوران رونق بیشتر حوزه علوم پزشکی دانست. در اوایل این دوران پزشکان نامداری ظهور نمودند و اقدامات اصلاحی در خصوص مسایل پزشکی، در شهر قزوین سپس در اصفهان به انجام رسید.

نظام پزشکی در دوران شاه طهماسب

شاه طهماسب در سال ۹۲۹ هجری قمری و زمانی به سلطنت رسید که بیش از ده سال از سن او نگذشته بود. اکثر دوران سلطنت او مشحون از جنگ‌ها و ناآرامی‌های داخلی و خارجی بود. شاید به جرات بتوان گفت که بیش از ۳۰ سال از ابتدای سلطنت او به جنگ و آشوب گذشت. مدت ده سال رقابت ویرانگر سران قزلباش در نقاط مختلف، پنج تهاجم عمده ازبکان بین سال‌های ۹۳۰ تا ۹۴۰ ه.ق و چهار تهاجم عمده عثمانیان بین سال‌های ۹۳۹ تا ۹۶۰ ه.ق به نحوی شاه را فرسوده کرد و از نظر روانی او را محافظه کار نمود و به اطرافیان بی اعتماد کرد، که حتی از چشم گردشگران غربی هم دور نماند.

در سال ۹۶۲ و زمانی که آخرین تهاجم عثمانیان به خاک ایران دفع شد، شاه که تبریز را در برابر حمله عثمانیان بسیار آسیب پذیر تشخیص داده بود، پایتخت خود را به قزوین انتقال داد تا در مدت باقی مانده از سلطنتش در جایی به سر برد که تا حدی از تهاجم مستقیم دشمنان در امان باشد.

به قول نویسنده کتاب «خلاصه التواریخ»: «... در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا که مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود، رای عالم آرای بدان قرار گرفت که خطه قزوین که در وسط ممالک محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیکی بسیار امصار[شهرها] و بلاد بهترین دیگر محال[آبادی‌ها] است، آن را دارالسلطنه نموده...»

آنچه در این سال‌ها از او تصویر شده، شاهی بسیار بی‌اراده، علاقه‌مند به جمع‌آوری ثروت و بی‌اعتنا به امور مردم می‌باشد. وینچنتو دالساندری، یکی از بازرگانان ونیزی، که در زمان طهماسب اول از ایران بازدید کرده و ماموریتش برانگیختن پادشاه ایران به جنگ با عثمانی بود، در مورد شخصیت شاه اظهار نظرهای جالبی دارد.

البته باید مد نظر داشت که او زمانی به ایران آمد که شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگی بوده و پنجاه و یکمین سال سلطنت خودش را می‌گذراند و به همین لحاظ نوشته‌های دالساندری را نمی‌توان به کل دوران زندگانی شاه تعمیم داد. به قول راجر سیوری این تصویر مبهم و حتی مخدوش است و شاه طهماسب هر عیبی که داشت، فاقد جسارت روحی و جسمی نبود و جنگ‌های مداومش خود موید این ادعا است. او در مدت کوتاه آرامشی که در اواخر دوران سلطنتش بدان دست یافت، به‌رغم تحلیل قوای جسمی و روحیش و به‌رغم سرخوردگی‌اش از بزرگان، دست به اقدامات مهمی در زمینه رفاه اجتماعی زد. در این زمان مردم به سه طبقه تقسیم می‌شدند: طبقه حاکمه، طبقه متوسط و طبقه کارگر. طبقه حاکمه خود به دو گروه امیرها و تاجیک‌ها تقسیم می‌شدند. امیر‌ها ترکمن بودند و فرماندهان، گروهی از سیاستمداران و ماموران را تشکیل می‌دادند. تاجیک‌ها نیز خانواده‌های قدیمی ایرانی، وارثان علوم دیوانی و اسرار علمی گذشتگان، نویسندگان و مسوولان امور روحانی و دفتری را شامل می‌شدند. تمامی پزشکان، ستاره شناسان و داروسازان معتبر در این طبقه اخیر جای داشتند.

بر اساس آنچه از منابع استفاده می‌گردد در این دوران واحد پزشکی دربار شامل یک سر پزشک و تعدادی پزشک درباری بود. سر پزشک خاندان سلطنتی به نام «حکیم باشی» خوانده می‌شد که با مصاحبت سرداران شاه و شرکت در انجمن‌های خصوصی از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاه در امور سیاسی هم دخیل بود.هرچند که اغلب این دخالت در سیاست نه برای پزشک و نه برای حکومت خوش یمن نبود.

گرفتن نبض شاه یکی از امتیازات انحصاری حکیم باشی بود و به علاوه او مسوول استخدام تمام پزشکان در سراسر مملکت و رسیدگی به حقوق و مزایای آنان بود. صدور حکم انتصاب پزشکان که در خدمت فرمانداران ایالتی بودند، نیز با وی بود و رییس الوزرا در اجرای کلیه کارهای پزشکی از دستور وی پیروی می‌کرد. در رتبه پایین‌تر از حکیم باشی رییس دارو فروشان یا «عطار باشی» قرار داشت.

یکی از عرصه‌های گسترش اقتصاد در دوران صفویه، ایجاد کارگاه‌های تولیدی بود که مستقیما توسط حکومت ایجاد گشته و اداره می‌شد. اوج این اقدام گرچه در دوران شاه عباس بود ولی شروع آن از دوران شاه طهماسب اتفاق افتاد. آنچه که برای ما جالب بوده و قابل طرح در این مقاله می‌باشد، ایجاد تسهیلات درمانی برای کارگران شاغل در این کارخانه‌ها بود. به عبارتی می‌توان گفت آنچه امروزه ما به آن عنوان «طب کار» اطلاق می‌کنیم، به شکل ابتدایی در ایران دوره صفویه و در شهر قزوین به‌وجود آمده و اجرا می‌شد.

کارگران کارگاه‌های سلطنتی از درمان مجانی به وسیله پزشکان دربار برخوردار بودند و داروی مورد نیاز خود را به صورت رایگان از دارو فروشان حکومتی می‌گرفتند. ضمنا برای تامین حوائج کارگران محروم، یک درمانگاه خیریه تاسیس شده بود که به نام «شربت خانه خیریه پادشاهی» معروف بود و تحت نظر میرزا یارعلی طهرانی، پزشک خصوصی شاه طهماسب که بعدا به لقب «حکیم خیری» ملقب گردید، اداره می‌شد. این شخص پزشک معروف و نسبتا استاد بود و چندین فقره شعر و نیز یک کتاب در داروسازی به وی منسوب است.

منابع در روزنامه موجود است