چالش‌های جابه‌جایی بومیان

گروه تاریخ و اقتصاد: بخش دوم از یادداشت رضا نیازمند، معاون وزیر اقتصاد در دهه چهل و بنیانگذار شرکت ملی مس ایران را می خوانید. در شماره پیشین روایت شیرین و شنیدنی نیازمند از چگونگی کشف این معدن ارزشمند و نوع برخورد با مردمی که در نهایت فقر و سختی در این نقطه دورافتاده زندگی می کردند، منتشر شد. در اینجا چگونگی شروع به کار و فعالیت گروه عمرانی ارائه شده است: ولی چه می‌شد کرد! به هم زدن آرامش این بومیان از وظایف من بود. با کوله باری از غم به تهران برگشتم در تمام راه خراب کردن کپر‌های این بومیان و به هم زدن آرامش زندگی آنها چون پرده سینما از مقابل چشمم می‌گذشت تا اینکه در راه به خود گفتم: «تو وظیفه داری به هر صورت که شده تامین زندگی بهتر برای این بومیان را تا روزی که زنده هستند هرگز از یاد نبری و استخراج تن‌ها مس و به دست آوردن میلیون‌ها دلار نباید تورا لحظه‌ای از این وظیفه غافل کند.»بالاخره به تهران رسیدم. فردای آن روز مشاور حقوقی خودم را ماموریت دادم که برود و مطالعه کند که قوانین کشوری و خصوصا قوانین سازمان برنامه چه راه‌حلی برای افرادی چون بومیان مس سرچشمه در نظر گرفته است و اختیارات و محدودیت‌های من در این باره چیست. دو روز بعد مشاور حقوقی قانون مربوط به «تصاحب املاک خصوصی مردم برای امور عمرانی» را برای من آورد.

در این قانون نوشته شده بود که هرگاه برای اجرای یک طرح عمرانی لازم شود که ملک شخصی یا گروهی تصاحب شود ابتدا باید با صاحبان ملک مذاکره شود و با توافق طرفین ارزش آن ملک تعیین و پرداخت و آنگاه آن ملک برای اجرای آن طرح عمرانی به‌کار گرفته شود. اگر صاحب یا صاحبان آن ملک بر سر قیمت ملک به توافق نرسیدند باید تعیین ارزش ملک به کارشناس سازمان برنامه یا کارشناسان وزارت دارایی محول شود و قیمت اعلام شده کارشناس مورد عمل قرار گیرد.

با توجه به این قانون، نامه‌ای به سازمان برنامه نوشتم که کارشناسان خود را برای ارزیابی املاک بومیان سرچشمه معرفی کنند. چند روز بعد سه نفر کارشناسی که سازمان برنامه تعیین کرده بود در دفتر من حاضر شدند.

تلاش برای ارتقای زندگی بومیان سرچشمه

من داستان بومیان سرچشمه را برایشان شرح دادم و گفتم که این بومیان قرن‌ها در بالای کوه‌هایی که بین رفسنجان و سیرجان قرار دارد، در ارتفاع شش هزار پا زندگی کرده‌اند. آنها در کپر‌هایی که خود ساخته‌اند و ارزشی ندارد خانه کرده‌اند، یگانه چیزی که دارند درخت گردو است که می‌گویند مال ما است، برخی یک یا دو درخت و برخی بیشتر دارند. زمین‌هایی هم دارند که کشت می‌کنند، ولی ثبت اسناد هنوز به آن ناحیه نرفته و کسی سند مالکیت ندارد. تمام این بومیان در نهایت فقر زندگی می‌کنند، ولی به‌نظر می‌رسد که در آرامش زندگی می‌کنند و من نمی‌خواهم این آرامش آنها را به هم بزنم.

بعد به این کارشناسان گفتم که من نمی‌دانم در آن نقطه دورافتاده شما چگونه می‌خواهید برای یک درخت گردو یا یک قطعه زمین که در آن کشت می‌کنند قیمت بگذارید، ولی سفارش من این است که هر قیمتی که شما در نظر گرفتید، سه برابر کنید تا کسی شاکی نباشد. امیدوارم آنها با رضایت آنچه را دارند به ما بفروشند و خودشان با پولی که می‌گیرند به سیرجان یا رفسنجان بروند و بتوانند آنجا زندگی کنند.

مشاور حقوقی من با این سه کارشناس به سرچشمه رفتند. نام تمام ساکنان بومی سرچشمه نوشته شد و هرچه داشتند اعم از کپر و درخت گردو و زمین ارزیابی‌شد و اعداد ارزیابی سه برابر شد و اعلام شد که هرکس مایل است بیاید املاک خود را تحویل دهد و قیمت ارزیابی شده ملک خود را بگیرد و محل را به نماینده مس سرچشمه تحویل دهد. حدود یک سوم از ساکنان که معمولا مجرد و مرد بودند آمدند و پولشان را نقد گرفتند و زمینشان را تحویل دادند و رفتند.

بقیه اعتراض کردند که پولی که به آنها می‌دهند کم است و آنها نمی‌توانند با این پول در شهر‌ها زندگی کنند.

حق با آنها بود. من تصمیم گرفتم که محلی پیدا کنم تا این گروه را به آن محل کوچ دهم و جوانان آنها را در معدن به کار بگیرم.

مشاور حقوقی من با چند نفر از اهالی رفسنجان ماموریت پیدا کردند که بین معدن و خاتون آباد که در شرق معدن بود بگردند و ناحیه مناسبی که آب و زمین خوب داشته باشد پیدا کنند. آنها پس از چند روز جست‌وجو گزارش دادند که یک ده خراب پیدا کرده‌اند که حدود ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر از محل سکونت بومیان (به طرف خاتون‌آباد) فاصله دارد و از لحاظ ارتفاع از سطح دریا هم خیلی از محل بومیان مناسب‌تر است و یک قنات کم آب مخروبه هم دارد. من به این ده رفتم. محل جالبی بود. فوری دستور خرید این ملک را دادم. به‌زودی، مالک این ده را پیدا کردند و آن را به نام شرکت مس سرچشمه خرید.

استخدام یک مهندس کشاورزی برای

سرپرستی ده

من با دانشکده کشاورزی کرج آشنا بودم، نزد رئیس دانشکده رفتم و گفتم که یک فارغ‌التحصیل دانشکده کشاورزی کرج را که اهل سیرجان و یا رفسنجان بوده و کارنامه خوبی داشته باشد برای من پیدا کنید تا استخدام کنم. او بلافاصله گفت یک فارغ‌التحصیل بسیار خوب اهل سیرجان را می‌شناسم. قرار شد او را پیدا کند و به دفتر من بفرستد.

یک هفته بعد آن جوان به دفتر من آمد. ظواهر او بسیار برازنده بود، پیشنهاد من را قبول کرد که اداره این ملک را به‌عهده بگیرد. به او گفتم به آن ده برو و ببین چه برنامه‌ای می‌توانی بریزی که تمام بقیه ساکنان بومی سرچشمه را به این دهکده منتقل کنیم، برایشان خانه بسازیم و زمین بدهیم تا کشاورزی کنند. شرکت مس تمام تولیدات آنها را خواهد خرید. خلاصه اینکه اداره این ده و اداره این بومیان را به او دادم. به نظر مرد لایقی می‌آمد، مدیر دانشکده کشاورزی کرج هم بسیار او را تایید کرد.

چند روز بعد، این مهندس کشاورزی با یک برنامه عمرانی جهت عمران آن روستا در اتاق من بود. طرح او از همه جهت خوب بود. اولین اجازه‌ای که می‌خواست استخدام یک مقنی (چاه کن) بود تا قنات ده را لاروبی کند. دوم یک معمار خوب که چند خانه در آنجا بسازد و استخدام چند کارگر که زمین‌ها را تسطیح کنند، سنگ خورده آنها را بردارند و برای کشت و درختکاری آماده کنند.

تمام تقاضاهای او را انجام دادم و یک عدد جیپ لندروور هم برای رفت‌وآمدش خریدم و به خودش اختیار دادم که به هر ترتیب که می‌تواند یک جاده اتومبیل رو بین آن ده و معدن بکشد.

در ضمن نقشه‌ای کشیدیم که برای بومیان سرچشمه که هنوز محل سکونت خود را ترک نکرده بودند محل سکونتی بسازد و آن عبارت بود از چند بلوک ساختمانی که هر بلوک سه پله از زمین بالاتر بود تا آب باران و برف داخل خانه‌ها نشود. روی هر بلوک یک راهروی عمومی بود و ده دستگاه اتاق سه متر در پنج متر چسبیده به هم ساخته می‌شد. مانند قطار، جلوی تمام ساختمان‌ها یک راهرو سقف دار بود که برف و باران داخل این راهرو نشود و رفت و آمد به اتاق‌ها آسان باشد.

هر اتاق دو قسمت داشت: قسمت اول، اتاقی سه متر در چهار متر که محل نشیمن بود. این اتاق نشیمن با یک در به راهرو عمومی وصل می‌شد. در قسمت آخر این اتاق یک انباری بود که یک متر در چهار متر مساحت داشت و محل قرار دادن لوازم و رختخواب بود.

گوشه اتاق یک اجاق بود که آتش آن در زمستان با شاخه درختان تامین می‌شد. این اجاق هم گرمای اتاق را تامین می‌کرد و هم می‌شد که روی آن غذا پخت و چای درست کرد.

در آخر این راهرو‌ها چند توالت و چند حمام دوش ساخته شد و یک موتور ژنراتور هم برق همه را تامین می‌کرد. برای پوشش سقف این بنا‌ها که در اثر برف و باران چکه نکند، ورقه‌های پیش ساخته قیر و گونی (ایزوبام) که در تهران ساخته می‌شد، خریداری و به دهکده فرستاده شد.

از این سکو‌ها سه عدد ساخته شد که می‌شد روی‌هم سی خانوار را در آن جای داد. مهندس کشاورزی این نقشه را با کمک چند بنا و کارگر سیرجانی با قیمت بسیار نازل و در مدت بسیار کوتاه ساخت.

در ضمن آقای مهندس کشاورزی برای خودش هم یک خانه مستقل سه اتاق خوابه ساخت تا پدر و مادرش هرموقع خواستند نزد او بیایند و یک اتاق تمیز و مرتب هم همیشه داشت تا بازدیدکنندگان از ده را در آنجا پذیرایی کند.

او در مدت کوتاهی با کمک یک مقنی چشمه ده را چنان لاروبی کرد که آب آن بیش از ۱۰ برابر شد. زمین قابل کشاورزی آنجا را هم تقسیم‌بندی و آماده برای کشت کرد. آنگاه به من اطلاع داد که آماده برای پذیرش بومیان مس سرچشمه است.

من مشاور حقوقی خود را به محل سکونت بومیان فرستادم تا بومیان را به‌تدریج به دهکده‌ای که برای اسکان آنها ساخته شده بود منتقل کند. انتقال از افرادی شروع شد که با تخلیه محل سکنای خود رضایت داشتند، به‌زودی که محل سکنای بومیان تخلیه می‌شد. تعداد بیشتری برای رها کردن کپر‌ها و مهاجرت آماده می‌شدند کمتر از یک ماه طول کشید تا محل سکومت بومیان به‌کلی تخلیه شد و ساکنان آن در خانه‌هایی که برایشان ساخته شده بود سکنی کردند.

آغاز برنامه‌های مس سرچشمه

بیش‌وکم در همین موقع بود که استخدام کارمند و تاسیس ادارات مس سرچشمه در کرمان و رفسنجان آغاز شد. پیدا کردن محل کار و استخدام کارمند در کرمان به‌آسانی صورت گرفت. نزدیک‌ترین شهر به سرچشمه رفسنجان و سیرجان بود. راه سیرجان به معدن صعب‌العبور بود، ولی راه رفسنجان به معدن گرچه دورتر بود، ولی یک راه مالرو به طول حدود ۵۵ تا ۶۰ کیلومتر وجود داشت که یک پیمانکار محلی مشغول تعریض و تسطیح آن شد. به این ترتیب رفسنجان محل موقت اداری مس سرچشمه شد. هرچه خانه قابل سکونت بود کرایه و تعمیر کردیم، چند ساختمان برای ادارات و چند ساختمان برای سکونت موقت کارمندان آماده شد.

در محل معدن مشاور امور ساختمانی ما مهندس «عزیز فرمانفرمائیان» بود. او نقشه شهر جدیدی را برای کارکنان مس سرچشمه می‌کشید و پیمانکاران را برای ساخت خانه‌های مسکونی و ساختمان ادارات مس سرچشمه انتخاب می‌کرد و به این ترتیب کارهای ساختمانی وسیعی در محل سرچشمه شروع شد. در این موقع ورود کارکنان آناکاندا هم آغاز شد. آنها موقتا در رفسنجان اسکان داده شدند و به تدریج که خانه‌سازی در سرچشمه پیشرفت می‌کرد، آنها هم به سرچشمه منتقل می‌شدند.

اتمام اسکان بومیان در دهکده جدید

پس از اتمام ساخت محل زندگی بومیان و انتقال آنها به دهکده جدید، مشاور حقوقی من برای بومیان توضیح می‌داد که تمام سالخوردگان که در این ده سکنی کرده‌اند، علاوه‌بر پول مختصری که از واگذاری ملکشان گرفته‌اند به آنها که زوج هستند (یعنی یک مرد با همسر سالخورده‌اش) ماهی ۵۰۰ تومان و آنها که مجرد هستند ماهی ۳۰۰ تومان مستمری پرداخت خواهد شد.

تمام فرزندان این بومیان که در سن کارکردن بودند در معدن به‌کار مشغول شدند. به یاد دارم که مزد یک کارگر ساختمانی در تهران روزی ۲۰ تومان بود. حقوق این کارگران هم روزی ۲۰ تومان تعیین شد.

برای تمام فرزندان کوچک‌تر از ۱۶ سال مدرسه شبانه‌روزی سواد آموزی پنج کلاسه ساخته شد. اینها طبق برنامه‌ای که برایشان نوشته شد طی این پنج سال به خوبی قادر به نوشتن و خواندن و چهار عمل اصلی جمع و تفریق و ضرب را می‌آموختند.

برای پسران، پس از گذشت پنج سال سوادآموزی، مدرسه کارآموزی شبانه‌روزی تاسیس شد تا بنایی، لوله‌کشی، سیم کشی و جوشکاری بیاموزند و برای دختران پس از گذشت پنج سال دوره سوادآموزی، مدرسه شبانه‌روزی کارآموزی دخترانه تاسیس شد تا آشپزی، خانه داری، پرستاری و کار در هتل و درمانگاه بیاموزند.

بومیانی که حاضر به ترک محل زندگی‌شان نشدند

به این ترتیب مهاجرت بومیان به این دهکده و اسکان آنها و نام نویسی فرزندانشان در مدارس آغاز شد. هر روز چند خانواده آماده می‌شدند، پول املاکشان را می‌گرفتند و با کامیون به دهکده جدید نقل مکان می‌کردند. تا اینکه چند خانواده حاضر به مهاجرت نشدند. آنها می‌گفتند که قبر پدر یا مادرشان آنجا است و حاضر نیستند که آنها را ترک کنند. مشکل عجیبی شده بود. آنها ۶ یا ۷ خانواده بودند. من آنچه در توان داشتم برای آنها فراهم کرده بودم ولی برای مشکلی که آنها ارائه می‌کردند، راه‌حلی نداشتم مادام که آنها محل را تخلیه نمی‌کردند، راه‌اندازی معدن میسر نبود.

به یاد آوردم روز اول که به محل بومیان رفته بودم به خودم تذکر داده بودم که «تو وظیفه داری به هر صورت که شده تامین زندگی بهتر برای این بومیان را تا روزی که زنده هستند - هرگز از یاد نبری و استخراج تن‌ها مس و به‌دست آوردن میلیون‌ها دلار نباید تورا لحظه‌ای از این وظیفه غافل کند.» اکنون بومیان به محل جدید رفته و زندگی بهتری برای خودشان و فرزندانشان تامین شده چگونه می‌توانم، این آخرین مشکل را برای این چند خانواده حل کنم؟ انتقال با زور ژاندارمری اصلا جالب نبود.

دعوت از یک روحانی

با یکی از دوستانم که تجربه زیادی از زندگی داشت، موضوع را در میان گذاشتم. او پس از یک روز تفکر پیشنهاد کرد که یکی از روحانیون سیرجان را دعوت کنم که بیاید و با این چند نفر صحبت کند و نظر شرعی بدهد که انتقال قبور پدر و مادر این خانواده‌ها ایراد مذهبی ندارد و به آنها تفهیم کند که شرکت مس می‌تواند این کار را انجام دهد و بعد اگر این چند نفر باز هم راضی نشدند، آنها را بازور به دهکده جدید منتقل کنند.

دیدن شخصی با لباس روحانیت کار خود را کرد، کارگران ما، باقیمانده استخوان‌های اموات را در جعبه‌های چوبی جدا گانه که ساخته بودیم، قرار دادند و روی آن جعبه‌ها نام متوفی را نوشتند و یکی بعد از دیگری اموات را به نزدیکی دهکده جدید بردند و در قبر‌ها جا دادند معترضان هم ناچار شدند که به دهکده جدید بروند. گرچه صدای گریه و زاری این ۷-۶ نفر هنوز در گوشم باقیمانده و آزارم می‌دهد، ولی وقتی به رفاهی که برای این قوم مهیا کردم فکر می‌کنم، کمی آرام می‌شوم.چند ماه گذشت. افرادی که به این دهکده منتقل شدند، همه خانه‌دار شدند. همه جوان‌های بیش از ۱۶ سال در معدن به‌کار گمارده شدند همه جوانان زیر ۱۶ سال به مدرسه شبانه‌روزی سپرده شدند، برای همه افراد مسن که بیش از ۵۰ سال داشتند مستمری پرداخت شد (اگر زن و شوهر با هم بودند ماهی ۵۰۰ تومان و اگر مجرد بودند ماهی ۳۰۰ تومان). حمام و سلمانی مجانی و لباس اونیفورم (شبیه به لباس آبی رنگی که مائو برای چینی‌ها متداول کرده بود) برای همه تهیه شد و پوشیده بودند. این عوامل موجب شد که به مرور زمان چهره‌های سیاه و اندام‌های لاغر آنها تغییر کند. سر‌های با موی کوتاه و لباس‌های مائویی و اندامی که غذای کافی خورده و چهره‌هایی که از سیاهی آن کاسته شده و از همه مهم‌تر اختلاط و امتزاج آنها با دیگر قوم‌ها که از نقاط دیگر ایران به معدن آمده بودند، نژادی بهتر را به وجود آورد که آتیه بهتری برای آنها پیش‌بینی می‌کرد، این بهبود موجب آرامش من می‌شد.

ادامه دارد