بازخوانی سفرهای سهگانه ناصرالدینشاه به فرنگ
خودباختگی ملوکانه
«ماکسول» فیزیکدان برجسته مجموعهای باور نکردنی از یافتههای علمی در باب الکترومغناطیس و فرضیه چالشبرانگیز امواج رادیویی را طرح کرده و «هرمیت» فرانسوی از مباحثی جدید در ریاضیات سخن میگفت. علاوه بر اینها موضوعاتی مانند شکست فرانسه و ماجرای پرداخت غرامت این کشور به امپراتوری تازهتاسیس آلمان (۱۸۷۱م) و همچنین اتحاد ایتالیا در پی بیست سال جنگ داخلی؛ قلب اروپا را با تحول جدی روبهرو کرده و مناسبات جدیدی را بهوجود آورده بود. ضمن آنکه وقوع نهضتهای آزادیخواهی و افزایش قابل تامل هواداران توسعه سیاسی و جامعه مدنی سبب به چالش کشیده شدن باورهای تقدیرگرایانه کاتولیکها و پیروان کلیسای روم و تزلزل فزاینده جایگاه مذهب میشد. باورها و آمال دموکراسیخواهانه در میان غربیان ریشه دوانده و از ملتی به ملتی دیگر انتقال یافته است، شیوع بیشتری مییافت.
در ایران اما شاه و قریب به اتفاق درباریان و دستاندرکاران «دولت علیه»، اطلاعی از تحولات مذکور نداشتند و اساسا و مطلقا نیازی به این قبیل آگاهیها احساس نمیکردند. میرزا حسینخان سپهسالار، صدر اعظم وقت و از دولتمردان تاثیرگذار روزگار قاجار از محدود سیاستمدارانی است که به سبب آشنایی با مغرب زمین و زندگی در آن بلاد با برخی واقعیتهای موجود آشنا بود. همین است که او به پایهگذار نخستین سفر شاه به فرنگ تبدیل شد و با اصرار و ابرام زمینه این اقدام را فراهم کرد. وی که با خوشبینی سفر شاه به اروپا را «سرمایه امید ایران» میدانست، در نامهای بالنسبه طولانی، ضمن برشمردن فواید متعدد سفر به اروپا مینویسد: «فواید و معانی این سفر...در نظر اغلب عقلای ما هنوز آنطور که باید معلوم نشده است...این عزم ملوکانه محض سیاحت نیست. این یک شاهراه بزرگی است که از برای ترقیات ایران گشوده میشود. در این سفر تنها پادشاه ایران به فرنگستان نمیرود، در حقیقت تمام دولت ایران به جهت نجات این ملک به تفحص اوضاع دنیا میرود.»
احتمالا تحت تاثیر همین القائات است که شخص شاه در آستانه سفر نخست و در تشریح دلایل آن مینویسد: «ملاقات سلاطین عظیمالشأن اروپ و استحکام مراودات حسنه و اتحاد جانبین... و دیگر ممالک اروپ را به چشم خود دیده و از صنایع و آداب و رسوم حسنه و قوانین محکمه و انتظامات عسکریه و مدارس عامه و خاصه و مجالس فواید عامه و غیره...اطلاعات کامل به هم رسانده که فایده برای دولت و ملت ایران شاید مترتب آید.»
هرچند بررسی رویدادهای مختلف و بازخوانی روایتهای شخص شاه از سفرهای سهگانه، کمتر نشانهای از شوق و علاقه اعلیحضرت و هیأت همراه به اقتباس از صنایع و سایر ترقیات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مغرب زمین را تداعی میکند؛ بااینحال هرچه بود این مسافرتها در تغییر نگرش ناصرالدینشاه به جامعه و جهان نقشی غیر قابل انکار داشته است. در هرحال معاشرت با امثال امیرکبیر، سپهسالار و ملکم خان و انباشت تجارب سفرهای سهگانه مذکور سبب درک حداقلی شاه از ضرورت اصلاحات شده و مشاهده پیشرفت و توسعه سیاسی، فرهنگی، صنعتی، بازرگانی و نظامی فرنگ و مقایسه آن با جامعه ایرانی، حسی از خودآگاهی انتقادی و البته توأم با سرزنش و خودکمبینی در او برانگیخته بود. شاه یکبار در جریان اقامت در برلین و خطاب به دولتمردان ایرانی میگوید: «حیف است کور بگردید و از این همه افتخارات فرنگ چیزی به وطن خود نبرید.» وی همچنین در جریان بازدید از کارخانههایی در نزدیکی «ورشو» – پایتخت لهستان- خطاب به «امین الدوله» مینویسد: «در ایام توقف در ورشو، روزی که به کارخانههای نزدیک آن شهر رفتیم تو [امینالدوله] با من بودی و به خاطر داری به ژنرال حاکم آنجا گفتیم چند سال پیش از این طرف گذشتیم این ابنیه و آثار کارخانهها وجود نداشت. جوابی گفت که به من خیلی سنگین و ناگوار آمد و مثل فحش و دشنام در من اثر کرد... ژنرال حاکم به من جواب داد که ترقیات و آبادیها لازمه امنیت ملک است و در سایه وجود و ظهور قانون، این چیزها امر لازم و طبیعی است. چه داعی شده است که ایران به عدم امنیت و بیقانونی مشهور آفاق شود و از این نقص و ننگ در پیش بیگانه و خویش سرافکنده و شرمگین باشیم. فریضه ذمت شما است که در قواعد و قوانین هر دولت و مملکت غور و تفحص کنید و آنچه را که ملایم طبع و موافق مزاج این مملکت میبینید، بنویسید....» رویارویی با این رخدادها شاه را به ضرورت برخی اصلاحات واقف ساخت. همین است که پس از دومین سفر و حسبالامر شاه، قانونی برای حفظ سلامت و بهبود بهداشت عمومی وضع شد و بر اجرای دقیق آبلهکوبی سراسری کودکان حتی در آبادیهای دورافتاده و طوایف صحرانشین تاکید شد. در جریان همین سفرها قصه امتیاز چالشبرانگیز «رویتر» به سرانجام رسید؛ هرچند در عوض موضوع قرارداد «فالکن هاگن» درباره راه آهن تبریز- جلفا طرح شد. قراردادی که اگرچه به گستردگی «رویتر» نبود، اما شرایط به مراتب اسفبارتری را تحمیل میکرد.
البته شاه اعتقادی به قانونگرایی و توسعه جامعه مدنی نداشت. یادداشتهایش در باب آزادیهای اجتماعی بسیار محدود و موجز به نظر میرسند؛ بااین حال از میان همین اشارات کوتاه و مختصر هم به سادگی میتوان نگرش منفی و ریشخندانه شاه قاجار را مشاهده کرد. از جمله درباره جمهوری فرانسه و نظام حکومتی این کشور مینویسد: «خلاصه پاریس حالا بیرونق و بیرئیس و بیبزرگ و پادشاه است. جایی که پادشاه نباشد، معلوم است چگونه وضعی دارد. از نبودن دربار، از نبود نوکرهای بزرگ و مناصب بزرگ درباری.» نظر شاه در باب بیاختیاری پادشاه بلژیک، دیدگاه او را نسبت به حاکمیت نظام مشروطه آشکارتر میکند: «مملکت بلژیک بسیار آزاد و خودسر است. پادشاه هیچ اختیاری ندارد. رتق و فتق امور برای مجلس پارلمان است که وکلا آنجا جمع شده حکم میکنند... روزنامه نویسان این ولایت بسیار آزاد هستند، آنچه [به] دهنشان بیاید مینویسند و از هیچکس باکی ندارند.» بدون تردید همنشینی «آزادی» و «خودسری» در توصیفات ملوکانه، نشانهای بارز از نگاه نهچندان همدلانه او با آزادیهای مدنی است. همانطور که بعدتر قواعد دموکراسی سوئیس را به «هرج و مرج» تشبیه کرده و در بازدید از «پارلمان آلمان»، ضمن چشمپوشی از مواهب و کارکردهای مجلس و در نهایت اختصار مینویسد: « جای خفهای بود و مزه نداشت، زود برخاسته [و آن محل را ترک کردیم].» این در حالی است که خیالات اعلیحضرت غالبا متوجه بازدید از تماشاخانهها، قمارخانهها و مناظر طبیعی بوده و دیدارش با زنان زیباروی، با آب و تاب فراوان و توصیفات بسیار به رشته تحریر درآمده است. علاوه بر نظامات حکومتی برخی دولتهای اروپایی و وجود آزادیهای مدنی، شاه مظاهر صنعتی اروپا را هم تحمل نکرده و از مراکز صنعتی آن ممالک با عنوان شهرهای دود گرفته و کثیف یاد میکند. شوربختانه پادشاه ممالک محروسه ایران و کسی که نزدیک به پنجاهسال و در یکی از مهم ترین گذرگاههای تاریخی بر این ملک و ملت فرمان رانده، بر اهمیت صنعت و فناوری واقف نیست و نمیداند که راز و رمز پیشرفت، ترقی، برتریطلبی و استیلای غربیان در همین «شهرهای دود گرفته»، «صدای گوشخراش چرخ بخار»، «کارگران پر تعداد» و لباسهای یک دست و تیرهشان قابل ردیابی خواهد بود. همین است که با نگاهی سفیهانه و بیخبر از همهجا؛ شهر «شیفیلد» در انگلستان – بهعنوان یکی از مهمترین مناطق صنعتی آن کشور و کل جهان آن روزگار- را به «جهنم» تشبیه کرده و چهره دودگرفته و سیاهشده کارگران کارخانههای «منچستر» را «خندهآور» و مضحک» معرفی میکند.
شاه در جریان سفر سوم و تنها بهدلیل گرایش به آلمان «بیسمارک» و البته نفرت از انگلیسیها به تمجید از برخی پیشرفتهای صنعتی ژرمنها پرداخته است. تقابل این عشق و نفرت چنان است که شاه حتی در جریان بازدید از مراکز اسلحهسازی لندن، این تاسیسات را با نمونه آلمانی مقایسه کرده و ضمن تمجید از دستاوردهای آلمانها مینویسد: «امروز رفتیم به کارخانههای وولیج که جبهخانه و توپخانه و آهنگرخانه دولت انگلیس است؛ اما کارخانه کروپ پروس هیچ دخلی به اینجا ندارد.به مراتب عظیمتر و پر قوتتر و اعلاتر است.» هرچند جاذبه، کاریزما و تاثیرگذاری شگفتانگیز «بیسمارک» در اتحاد، توسعه و ترقی آلمان سبب علاقه فراوان شاه قاجار شده است؛ این علاقه اما در حد ستایش از اقتدار مرد آلمانی باقی مانده و هرگز به اجرای توصیههای راهگشای او منجر نمیشود. صدراعظم آلمان در مقابل نگاه مشتاق و پرسشگر شاه و سپهسالار و در باب مسیر توسعه و پیشرفت ایران میگوید: «اصلاحات امری درونزاست و باید با عزمی راسخ در داخل کشور و از سطوح بالای حکومتی آغاز شود. در آن صورت دولت ایران میتواند به کارآمد بودن کمک بیگانگان و ازجمله آلمانیها امیدوار باشد.»
خودکمبینی و مرعوبشدگی، عارضه غیر قابل انکار شاه در مواجهه با غربیان است. از یکجایی به بعد واژه «فرنگی» به نشانه خوبی و پسندیدگی تبدیل شده و در ادبیات شاه مترادف صفات «بهتر» و «برتر» به شمار میآید. او در جریان توصیف شهر نخجوان مینویسد: «دو بنای کهنه خراب از آثار قدیمه متصل به شهر دیدم. گفتند مسجد بوده است. گویا در استیلای اسلام اعراب بنا کرده باشند... اما عمارت حالیه حاکم که در آخر شهر و منزل ما بود؛ غیراز اینها و بسیار جای خوبی است. به طرز فرنگستان بنا کردهاند...» این خودباختگی بیشتر از همهجا در لندن نمایان میشود. شاه نه تنها از بی اعتنایی ملکه ویکتوریا و عدم استقبال مرسوم نمیرنجد، بلکه با نادیده گرفتن این توهین آشکار مینویسد: «الحق کمال مهربانی و دوستی را پادشاه از اوّل ورود به خاک انگلیس الی امروز نسبت به ما به عمل آوردهاند.» مردم اروپا و بهویژه انگلیسیها برای شاه جذابیتی خاص دارند و در معرفی آنها مینویسد: «زنهای بسیار خوشگل دارد. نجابت و بزرگی و وقار و تمکین از روی زن و مرد میریزد معلوم است که ملت بزرگی است و مخصوصا خداوند عالم قدرت و عقل و هوش و تربیت به آنها داده است.» در نظر شاه حتی گدایان اروپا هم از گدای ایرانی بهتر است: «گداهای فرنگستان عوض گدایی، سازمیزنند. کمانچه میکشند. هیچ سوال نمیکنند.» شاه هرچه مرعوبتر میشود، طبیعت و مردم ایران را با تحقیر بیشتری مینگرد. درحالیکه فرنگ را به فردوس برین تشبیه میکند، در بازگشت به ایران و در مواجهه با نخستین روستاهای مرزی آذربایجان مینویسد: «این ده مثل این است که زیر قتل و غارت چنگیز خان درآمده... دو سه دکان بسیار کثیف... دکاندارهای ریشسفید کثیف، در دکانش قدری کره و روغن داشتند. یعنی بازار بود. خیلی کثیف بود... طرف دست چپ کوههای کوچک، کوچک خاکیِ بیبوتهِ بد ترکیبی دارد. آدم نگاه به این کوهها میکند، کم مانده دل آدم بترکد... به قدری صاحبمنصب و جمعیت بود که آدم قیاش میآمد.» گویی این روستا ومردمش تبعه کشوری نیستند که وی و پدرانش نزدیک به یک قرن بر آن فرمان رانده و همه احوالات این بخت برگشتههای بینوا حاصل تصمیمات ملوکانه حضرات بوده است. تا پایان سلطنت ناصرالدینشاه و از میان آن همه مصنوعات فرنگی که به ایران آورده شد، حتی یک مورد هم به عرصه استعمال عمومی نرسید. چراغ گازی (و بعدا چراغ برق)، کالسکه و...، اسباببازیهای گرانقیمت ملوکانه باقی ماند... کارگاههای نخریسی، کارخانههای پارچهبافی، شیشهسازی، ذوب فلزات، اسلحه و مهمات، هنگامی که از روی نقشه و کاغذ پا فراتر میگذاشت، سرنوشتی اسفناک مییافت که نشان از تکنیکهراسی شاه داشت. به این قرار، دلباختگی شاه به فرنگ، فنون فرنگی را اصلا دربرنگرفت. چنانکه علاقه شاه به تاریخ اروپا، جغرافی جهان و کشفیات جدید، کاربرد عملی مشخصی نداشت و ترجمههای متعددی که سفارش داده شد، دور از دسترس عموم و در کتابخانه شخص اعلیحضرت باقی ماند. درواقع چنانکه فریدون آدمیت میگوید: «سفر فرنگستان هیچکدام از انتظارات...را برنیاورد. نه در افق فکری آن کاروانیان تحولی پدیدار گشت، نه آنان را به ترقی مملکت مومن گردانید، نه در اخلاق سیاسی ایشان اثری نهاد.»