داستان تراژیک زوال کشور فراعنه
آیا آینده آمریکا، گذشته مصر است؟
اسکندریه اکنون بدل به پهنهای زهوار دررفته شده است؛ دچار پیامدهای مصیبتبار برنامهریزی شهری ضعیف -اگر اصلا چنین برنامهریزیای وجود داشته باشد- رشد جمعیت مصر و فساد و تباهی گسترده. این شهر در چرخشی تناقضآمیز طی چهار دهه اخیر پایگاه اسلامگراها شده است.
البته داستانسراییهای زیادی درباره دوران به اصطلاح لیبرال آن بهویژه از پایان جنگ جهانی اول تا دهه۱۹۴۰ وجود دارد.
مصر هرگز آنگونه که گفته میشود رو به پیشرفت نبود. حتی خاطرات حسرتبار درباره زندگی در اسکندریه و قاهره در میانه قرن بیستم، واقعیتی بالنسبه پیچیدهتر از اشغال خارجی، یک سیستم اقتصادی فئودال مانند، تبعیض و تعصب مذهبی به دست میدهد. فاشیسم و تاکتیکهای فاشیستها نیز برای برخی افراد در آن دوران جالب توجه بود. با این همه مصر آن سالها از بسیاری جهات جامعهای بردبارتر، بازتر و پویاتر بود. دست کم در میان نخبگان، افراد با طبقات مختلف و پیشزمینهها و تجارب گوناگون بخشی از بافت اجتماعی، سیاسی، فکری، فرهنگی و اقتصادی جامعه بودند.
با این همه طی شصت سال گذشته چنین وضعیتی رو به افول بوده است. آنچه در مصر واقع شد، گسترش مجموعهای قدرتمند از آرمانهای مرتبط با پوپولیسم، ملیگرایی و بنیادگرایی مذهبی بود که رهبران نابهکار و کارآفرینان سیاسی در راستای منافع شخصی خود به آنها دامن زدند. این موضوع خارج از دنیای نسبتا کوچک متخصصان سیاست و تاریخ مصر تا حد زیادی ناشناخته مانده است؛ اما شگفتآور است که با معضلات و درگیریهای سیاسی فعلی آمریکا همانندیهای زیادی دارد. حتی با درنظر گرفتن تفاوتهای وسیع در تاریخ، فرهنگ و سیستمهای سیاسی و رشد اقتصادی میان دو کشور، قصه مصر میتواند امروزه هشداری برای آمریکا باشد. در سطحی از انتزاع، آن وزش بادهای سمی سیاستهای پوپولیستی، ملیگرایانه و مذهبی آمیختهشده با بدگمانی که به افول مصر انجامید، در جامعه فعلی آمریکا نیز مشاهده میشود.
هنکامی که افسران آزاد طی یک کودتا در سحرگاه ۲۳ژوئیه۱۹۵۲ قدرت را در مصر به دست گرفتند، ایده چندانی در باب نحوه حکمرانی و اینکه دقیقا طرفدار چه چیزی هستند، نداشتند. سپس سرهنگ انور سادات که خبر کودتا را در رادیو مصر اعلام کرد، در باب فساد و پیامدهای زیانبار تداوم اشغال کشور توسط بریتانیا سخن گفت. این فرماندهان نسبتا رده پایین که جمال عبدالناصر چهره برجستهشان بود، در ابتدا اعلام کردند که فقط در پی اصلاحات هستند؛ اما چندی بعد اعلام کردند که درصدد از میان برداشتن نظم سیاسی موجود و ایجاد یک رژیم جدید هستند که نظامیان در آن آشکارا قدرت را در اختیار خود خواهند داشت. چنین پروژهای که در آن ارتش عهدهدار نقش اصلی میشد، سبب مخالفت بخشهای مختلفی از لیبرالها تا کمونیستها و اخوانالمسلمین و دانشجویان با گرایشهای مختلف شد.
افسران برای تحمیل اراده خود تا حد زیادی متوسل به زور شدند؛ اما اعمال قدرت و زور خود به تنهایی همواره نابسنده و سخت پرهزینه است. این نظامیان نیازمند یک راهبرد سیاسی هم بودند و ناصر به زودی دریافت که عوامگرایی میتواند ابزاری کارآمد برای حفظ نظام جدید و قدرت شخصی خودش باشد. او در این راستا دستمایههای زیادی داشت که میتوانست از آنها استفاده کند. بریتانیا از ۱۸۸۲ مصر را در اشغال خود داشت و از طریق یک سیستم پادشاهی فاسد و دولتهای ضعیف حکمرانی خود را به پیش میبرد. در این دوران شورشهایی علیه این وضع ناگوار صورت میگرفت و خشم فزاینده تودهها نخبگانی را نشانه میرفت که خود رهبری تداوم این نابرابری گسترده را بر عهده داشتند.
در این میان ناصر بر ویرانگری نفوذ قدرتهای بیگانه، بیاعتمادی به آنان، سیستم سیاسی فاسد و متقلب پیشین و قصد رهبری جدید برای ارتقای وضع مردم عادی مصر تاکید میکرد. او و افسران آزاد اینگونه خود را نشان میدادند که از دل مردم و طبقات فرودست جامعه هستند؛ اما واقعیت این بود که بیشترشان از خانوادههای طبقه متوسط یا بالاتر بودند.
ناصر در ژوئیه۱۹۵۶ کانال سوئز را که از ۱۸۷۵ - زمانی که خدیو مصر اسماعیل به ناگزیر برای تسویه بدهیهای معوقه به بانکهای اروپایی مجبور به فروش سهام کشور شده بود- در کنترل بریتانیا قرار داشت، ملی اعلام کرد. او میگفت میخواهد مصر را دوباره به جایگاه تاریخیاش برساند. با توجه به این موضوع که ممالک بیگانه از این آبراه بحرانی مصر سود میبردند، این حرکت ناصر منطقی بود و باعث شد تا شهرت او بهعنوان یک ملیگرا عالمگیر شود. کنترل مجدد این کانال توسط دولت مصر خود بدل به یکی از عناصر مرکزی اسطوره شناسی ملیگرایانه مصر شد و همچنان اینگونه باقی مانده است.
ناصر همچنین یک دیوار استعاری ساخت. وزنی که او در آن زمان برای مصری بودن و عربگرایی قائل شد، آشکارا مشخص میکرد چه کسی به جامعه تعلق دارد و چه کسی نه؛ امری که موجب تشدید فشارهای سیاسی اجتماعی و اقتصادی بر افرادی شد که هر چند کاملا مصری بودند، اما با گفتمان ملیگرایانه در مصر احساس بیگانگی میکردند. در این دوران این نوع ملیگرایی افراطی سبب مصادره داراییهای سرمایهداران شد، مصریهای یونانی، ایتالیایی و فرانسوی تبار و همچنین بیشتر یهودیان باقیمانده در مصر که تا آن زمان راهی اسرائیل یا اروپا نشده بودند، از کشور اخراج شدند. در آمریکای معاصر، آنچه به معنای آمریکایی بودن است با مباحثی در باب مهاجرت که در آن سفیدپوست یا مسیحی بودن موجب افتخار شمرده میشود، بازتعریف میشود و افراد فاقد این معیارها را وادار به خروج از کشور میکنند.
پس از مرگ ناصر در سال۱۹۷۰، سادات به قدرت رسید. او را در غرب بهدلیل سفری که در ۱۹۷۷ به بیتالمقدس داشت؛ سفری که در نهایت به توافقنامه کمپدیوید و انعقاد پیمان صلح با اسرائیل انجامید و نیز بهدلیل «انفتاح: گشایش اقتصادی» که به بازگشت شرکتهای خصوصی انجامید، تحسین میکنند. با این حال سادات نوعی راهبرد سیاسی را دنبال میکرد که شاید هماینک بتواند برای آمریکاییها آموزنده باشد.
سادات در راستای حفظ قدرت خود در مقام رئیسجمهور و غلبه بر رقبای خود، رابطهای دوسویه با اخوانالمسلمین ایجاد کرد و بر اساس آن به اخوانالمسلمین در ازای حمایت سیاسی آنان از او، فرصتهایی برای پیشبرد برنامه اخلاقی اقتدارگرایانه و فاقد تساهلشان داده شد. البته اخوان هرگز به اندازه سفیدبرترانگاران و ملیگرایان سفیدپوستی که دونالد ترامپ در طول کارزار انتخاباتی و دوران ریاستجمهوریشان با آنان حشر و نشر داشت و حمایتشان میکرد، نژادپرست افراطی نبودند اما دلایل پیوندهای ترامپ با نژادپرستان سفیدبرتر انگار، به شکل شگفتانگیزی با حمایتهای سادات از اخوان شباهت دارد.
با گذشت زمان روابط سادات با اسلامگرایی خود موجب نابودی او شد- «رئیسجمهور مومن» هرگز نتوانست به تعهدات دینی خود و چشمداشتهای برادران و حتی کشور مصر جامه عمل بپوشاند. طی چند دهه بعد برادران توانستند با ورود به موضوعات متنوعی همچون هنر، ادبیات، آموزش، سیاست خارجی و هویت ملی به نظام فکری خود وجه غالب ببخشند و چنین چشماندازی را میتوان برای آمریکا و سفیدبرتر انگاران متصور شد.
بنیادگرایی مذهبی هرچند در آمریکا امری جدید نیست، اخیرا بدل به بخش برجستهای از گفتمان جریان اصلی شده است. مشاور روحانی ترامپ، پائولا وایت اخیرا اعلام کرد مخالفت با ترامپ، «درافتادن با دست خدا»ست. الهیون و سایرین سخت به او تاختند؛ اما سیاسیون که میترسیدند پایگاه مذهبی خود را از دست بدهند، واکنش منفی به او نشان ندادند.
در مصر رهبران کشور غالبا ناگزیر میشدند-دقیقا به همین دلایل- به خواستههای اسلامگراها صرفنظر از بنیادگرایانه بودن آنها، تن دردهند. موضعگیریهای سرسختانه اسلامیون درباره آنچه قابل قبول و آنچه غیرمجاز شمرده میشد، جامعه مصر را که زمانی جامعهای پویا بود به سمت خمودگی و رکود میبرد و یک جنگ فرهنگی نافرجام را شروع میکرد که در نهایت به تحلیل انرژی کشوری با سرمایههای انسانی سرشار میانجامید. آیا این همان چیزی است که آمریکاییها میخواهند؟
مصریها دلایل خوبی برای تحسین ناصر و سادات مییابند؛ هرچند محبوبیت دومی خیلی کمتر است. سالهای حکمرانی ناصر، لحظه اقتدار مصر و روزگار سادات روزگار پیروزیهای (جزئی) و احیای (جزئی) حاکمیت مصر بود. قرار بود تمام این وقایع به بازپسگیری عظمت مصر - آنگونه که شایسته جامعه وارث تمدن فراعنه باشد- بینجامد. با این همه رهبران یادشده با سیاستهای کوتهنظرانه خود به دستکاری هویتها پرداختند، ملیگرایی را تحریک کردند و میان مردم تفرقه افکندند. نتیجه این رویدادها مصری است که از بحرانی به بحران دیگر میرود، دچار ناکارآمدی شده است و قادر به حل مشکلات خود نیست؛ زیرا جامعه سخت دوقطبی شده است، بیاعتمادی و بدگمانی در آن بیداد میکند و خشونت در آن یک اتفاق همیشگی است. اگر آمریکاییها مراقب نباشند، وضع فعلی مصر میتواند آینده کشور آنها باشد.