فرهنگ فاخر بورژوازی در دوران انحطاط

هابسباوم در سال۱۹۳۱ به کمونیسم پیوست و عضویت حزب را همان وقتی قبول کرد که هیتلر به قدرت رسیده بود؛ کمی پیش از اینکه خانواده‌ای که او و خواهرش را به فرزندی پذیرفته بودند، به انگلستان نقل مکان کنند. هابسباوم تحصیلاتش را در دانشگاه کمبریج به اتمام رساند. او در طول اتفاقات زیادی که بسیاری از همقطارانش را مأیوس و سرخورده کرده بود، همواره یکی از مدافعان حزب کمونیسم باقی ماند. از میان این اتفاقات می‌توان به چند نمونه اشاره کرد: معاهده هیتلر و استالین، هولودومور یا قحطی اجباری اوکراین و حملات شوروی به مجارستان و چکسلواکی. حتی در دهه‌های پایانی قرن بیستم، زمانی که جنبه دکترینالِ کمونیسم به‌تدریج کمرنگ می‌شد، او همچنان با عینکی مارکسیستی به دنیا نگاه می‌کرد. هابسباوم حدودا سی کتاب نوشته است که در بیشتر آنها تحول و مبارزات طبقاتی محوریت دارد.

شاید بتوان گفت این ویژگی در سه‌گانه استادانه‌اش، قرن طولانی، نمود بیشتری داشته است. او در این کتاب به شرح وقایع تاریخی از انقلاب فرانسه تا پایان جنگ جهانی اول می‌پردازد.2

هابسباوم به‌خاطر دانش گسترده و قدرت تالیف خیره‌کننده‌اش حتی تحسین تاریخ‌نویسان محافظه‌کار را نیز برانگیخت. اما تعهدات سیاسی و پرهیزها و کم‌توجهی‌هایی که از آن ناشی می‌شد، بسیاری از تحسین‌کنندگانش را آزرد؛ ازجمله برخی چپ‌ها. از این مرد و کارهایش چه برداشتی می‌توان داشت؟  بسیاری از آثار او تابه‌حال منتشر نشده‌اند و بیست‌ودو جُستار، مقاله، نقد و سخنرانی‌ که در کتابِ دوران از هم گسیخته گردآوری شده‌اند نیز پاسخ به مساله هابسباوم را آسان‌تر نمی‌کنند. دغدغه او در همه این نوشته‌ها فرهنگ فاخر بورژوازی در دوران انحطاط آن است. منظور از این فرهنگ، چیزهایی مثل اینها است: سنتی پیچیده و موقر در هنر، اندیشه، قریحه، اندیشه و منش که پاره‌هایی از آن در فستیوال‌های موسیقی، ارکستر سمفونی‌های عمومی۳ و سینمای سوبسیدی (حداقل در فرانسه) ادامه یافت.

همچنین بسیاری از شاهکارهای معماری، بخش عظیمی از آثار ادبی (گرچه به‌شکل فزاینده‌ای به آنها بی‌توجهی شده است) و نیز گروهی تحلیل‌رفته از روشنفکران ریزبین و نکته‌سنج از این دسته‌اند. به این فهرست باید اشتیاق به خودبرترسازی طبقاتی۴ را نیز افزود؛ یعنی آنچه شاید برای هابسباوم بیشترین اهمیت را داشت. در سراسر مجموعه به این عنصر آخر بیش از همه اشاره شده است؛ باوجوداین، آنچه هابسباوم به‌صراحت درباره سبک هنرِ نو۵ و پایان قرن آوانگاردها۶ می‌گوید، به‌طور کلی به ارزیابی او از پروژه فرهنگ بورژوازی مرتبط است:

ازنظر من فرهنگ بورژوازی بیشتر سبک یک دوره خاص در تحول طبقات میانی اروپا بوده است. البته این سبک برای این طبقه طراحی نشده بود. در مقابل، به طبقه‌ای آوانگارد تعلق داشت که در اصل تفکرات ضدبورژوازی و حتی ضدسرمایه‌داری داشتند. در واقع، اگر هم کششی اجتماعی‌سیاسی به این طبقه آوانگارد وجود داشت، به‌خاطر ظهور ناگهانی جنبش‌های جدید و عمدتا سوسیالیستی طبقه کارگر در دهه‌های ۱۸۸۰ و اوایل ۱۸۹۰ بود. هابسباوم از نیکلاس پوزنر پیروی می‌کرد که تاریخ‌دانی در حوزه معماری بود و ادعا داشت ویلیام موریس و جنبش هنر و پیشه۷ انگلیسی می‌تواند الهام‌بخش رویای مدرنیسمِ اوایل قرن بیستم باشد: «معماری به‌مثابه ساختارِ اتوپیای اجتماعی».

 قرار بود این اتوپیا، باغ‌شهرها و روستاهای اطرافش، مثل روستای همپستد۸ لندن را به جوامعی تبدیل کند که در آنها طبقات میانی و فقرا بتوانند به‌خوبی و آرامی در کنار هم زندگی کنند. این آرزوهای کلان فقط به قلمرو معماری و شهرسازی نیز محدود نمی‌شدند و ناکام‌ماندن یا منحرف‌شدن آنها پیامد ظهور نیروهای مادی بنیادی‌تری همچون اقتصاد و تکنولوژی بود. این نیروها نه‌تنها آمریکا و اروپای بورژوازی، بلکه به‌طور فزاینده‌ای کل جهان را تحت نفوذ و تاثیر خود قرار می‌داد. هابسباوم در مقاله‌ای دیگر به این نکته اشاره می‌کند که تغییر جامعه کاری نیست که دانشکده‌های هنر و طراحی به تنهایی از عهده آن برآیند. فرهنگ تجاری‌شده عامه با توفیق تدریجی و همه‌گیر خود، پیامدهایی به ارمغان آورد که یکی از نمونه‌های آشکار آن، ازهم‌گسیختنِ فرهنگ قدیمی بورژوازی و تبدیل آن به تکه‌پاره‌هایی است که اکنون با تنفس مصنوعی آنها را زنده نگه داشته‌اند.  این فرهنگ نمی‌توانست با انقلابی رقابت کند که به قول هابسباوم، زاده «منطق دوگانه تکنولوژی و بازار عامه، یعنی دموکراتیک‌سازی زیباییِ  مصرفی است.»

سینما، فرزند عکاسی و هنر محوری قرن بیستم، در تحقق این انقلاب نقشی اساسی داشت. آوانگاردها بعد از شکست در برابر فرم‌های جدیدی که از حمایت توده مردم برخوردار بود، دیگر در تولید هنر انقلابی دخالتی نداشتند، بلکه تنها ورشکستگی و انحطاط آن را نشان می‌دادند. باوجوداین، تولیدکنندگان هنر پاپ و مفهوم‌گرا، برخلاف دادائیست‌ها و دیگر ریشخندکنندگان متقدم هنر، علاقه‌ای به نابودکردن یا تغییر جهان نشان نمی‌دادند؛ صرفا به این دلیل که آنها جهان را پذیرفته بودند یا حتی دوستش داشتند. هابسباوم درباره یکی از نمونه‌های برجسته این گرایش چنین می‌نویسد: «اهمیت اندی ورهول، حتی می‌توانم بگویم عظمت شخصیت عجیب و بدخلق او، در این است که با عزمی راسخ، از هرکاری، غیر از غرق‌شدن در جهانِ اشباع‌شده از رسانه‌ها، دوری می‌کرد.

در آثار او هیچ چشمک و سقلمه‌ای وجود ندارد، هیچ طعنه و کنایه‌ای در کار نیست و احساساتی‌گری و تفسیر صوری نیز در آثار او جایی ندارد. فقط یک معنای ضمنی در آثار او یافت می‌شود: انتخاب مکانیکی تصویرهای تکراری، مثل تصویرهایی از مائو، مرلین مونرو و کنسروهای سوپ کمپل و همچنین شاید علاقۀ او به مرگ. اگرچه فضا و لحن این جستارها عمدتا سوگ‌بار است، درآن خوشی هم به چشم می‌خورد. نمونه آن پرتره استادانه و محبت‌آمیز هابسباوم از نابغه ادبی اهل وین، کارل کراوس است. کراوس کسی است که نشریه هجوآمیزش دی فاکل۹ در اوایل قرن بیستم در اتریش و آلمان جزو منابع خواندنیِ ضروری به شمار می‌آمد؛ حتی بین کسانی که او به‌طرز بی‌رحمانه‌ای استهزایشان می‌کرد. او منتقدی جدی بود که سوءاستفاده‌های زبانی‌ِ موجود در ژورنالیسم را از جملات وطن‌پرستانه گرفته تا حرف‌های بی‌معنی آگهی‌های تبلیغاتی، یکی از عوامل نابودکننده ارزش‌هایی می‌دانست که هرروز در رسانه‌ها از آنها صحبت می‌کردند.

تا لحظه تفوق و استیلای هیتلر که کارل کراوس را به سکوتی سنگین فرو برد، «او کلمات را برای گفتن ناگفتنی‌ها، در زمان‌هایی که هنوز کاملا ناگفتنی نشده بودند، به‌کار برد.»  این جمله‌ را هابسباوم درباره او نوشته است. هابسباوم در هیچ‌ جای دیگری بیش از مقاله «سرنوشت مردمان اروپای مرکزی۱۰» تا این حد مرثیه را با جشن درهم‌نمی‌آمیزد. این مقاله‌ هم این ناحیه خاص جغرافیایی۱۱ را معرفی می‌کند و هم گیرایی فرهنگ والای آن را گوشزد می‌کند. زبان و ادبیات این فرهنگ، آلمانی، ترکیب مردم‌شناختی نخبگانش به‌شدت یهودی و محصولش بارور و نیرومند بود. درحالی‌که ناسیونالیست‌ها در طول دهه‌های پایانی حکومت هابسبورگ، ناراضی و خشمگین بودند، بسیاری از کسانی که به حکومت خود علاقه داشتند، با حسرت از امپراتوریِ سقوط‌کرده یاد می‌کردند. هابسباوم می‌گوید: «شاید امپراتوری هابسبورگ تنها امپراتوری‌ای باشد که در تمام قلمرو پیشین خود با دل‌تنگی از آن یاد می‌شود.»

کار دشواری نیست که تشخیص دهیم هابسباوم خود یکی از آخرین سوسیالیست‌های اتریشی است که در آرزوی تشکیل نسخه‌ای بهتر و لطیف‌تر از امپراتوری سقوط‌کرده، اما آرامِ گذشته به سر می‌برد. در این امپراتوری‌ نه‌تنها مردمان و اقوام مختلف، بلکه تمام طبقات زیر فرمان رهبری روشن‌فکر متحد می‌شوند. این حکومت خود را به هر قیمتی وقف ایجاد سوسیالیسم واقعی کرده است.

جِی تولسون

مترجم: امیر قاجارگر

منبع: هجهاگ ریویو

اطلاعات کتاب‌شناختی:

هابسباوم، اریک، دوران از هم گسیخته: فرهنگ و جامعه در قرن بیستم، نیو پرس، ۲۰۱۴

پی‌نوشت‌ها:

[1] George Clemenceau

[۲] این سه کتاب به‌ترتیب با عناوین عصر انقلاب، عصر امپراتوری و عصر سرمایه به فارسی ترجمه است.

[۳] ارکسترهایی که با حمایت مالی مردم برگزار می‌شد.

[4] Class Self-transcendence

[5] Art nouveau

[6] Fin-de-siècle avant-gardes

[8] Art and Crafts Movement

[۸] این روستا در حال تبدیل شدن به «محل سکونت انحصاری برای مشاغل موفق وپردرآمد» است.

[9] Die Fackel

[10] Mitteleuropean Destinies

[۱۱] منظور، آن بخش از اروپای مرکزی است که در مناطق وسیعی با منطقه قدیمی امپراتوری هابسبورگ همپوشانی دارد.