ارامنه در تفتون و مسجد سلیمان

در مدرسه و محله هم همبازی‌های زیادی داشتم. همسایه ما خانواده پر جمعیت و مهربان «اخباری»، چهارخواهر و شش برادر بودند که تا امروز هم جزو خواهران و برادران من هستند و بچه‌های آنها مرا عمو و دایی صدا می‌کنند. امروزه عبارتی مرسوم شده تحت عنوان «همزیستی مسالمت‌آمیز» می‌‌خواهم بگویم، زندگی ما در مسجد سلیمان حتی فراتر از این عبارت بود. وقتی دو یا چند خانواده با هم روابط صمیمانه‌ای پیدا می‌‌کردند فارغ از قومیت و دیانتشان، واقعا یک خانواده بودند و خواهر یا برادر گفتن، صرفا یک «تعارف» نبود. من در تمام دوران کودکی، نوجوانی و جوانی‌ام در مسجد سلیمان، هیچ‌گاه به اینکه با دوستانم تفاوت مذهبی دارم فکر هم نکردم، آنها هم همین‌‌طور. دوستان من البته بیشتر از میان بچه‌های بختیاری زیاد بودند. هنوز با چند نفری تماس دارم.

در ۱۳سالگی با یک پسر آمریکایی به‌نام «دانیل» آشنا شدم. دوستی با دانیل باعث شد که من در ۱۵سالگی زبان انگلیس را خوب یاد بگیرم. با آشنا شدن با «دانیل کارت رایت» به دنیای دیگری وارد شدم. خانواده او و دیگر خانواده‌‌ های آمریکایی ساکن در مسجد سلیمان خیلی زود مرا به خانه خود راه دادند. برخی از این خانواده‌ها از گروه مدیران ارشد نفت در مسجدسلیمان بودند. خاطرات خوبی از ایشان دارم که به آینده من نیز خیلی کمک کرد. سال‌های زیادی دوستم را گم کردم تا چند ماه پیش اول یک پیام از «رندا» و بعد از «دانیل» داشتم، نمی‌‌دانید چقدر خوشحال شدیم. امیدواریم همدیگر را ملاقات کنیم ولی چه زمانی و کجا؟ نمی‌‌دانم! یکی از معدود عکس‌‌هایی که با دانیل دارم من و او را با دوچرخه‌‌ای که پشت سرمان است در باغ خانه‌شان در «تلخاب» نشان می‌‌دهد. منطقه تلخاب مسجدسلیمان، محل زندگی خانواده‌های آمریکایی و انگلیسی بود و البته بعدها به منازل سازمانی ارتش تبدیل شدند.

 

 بخشی از خاطرات سارو منصوریان، از کارمندان قدیمی شرکت نفت