بررسی رویکردهای روشنفکران و مساله پیشرفتهراسی
اینک روشنگری!
اما شخصیت پروفسور پانلگوس به چیزی که ما امروز فردی بدبین میدانیم بسیار نزدیکتر بود. یک خوشبین واقعی باور دارد که جهان میتواند خیلیخیلی بهتر از آن چیزی که امروز هست باشد. قصد ولتر در کتاب «کاندید» هجو امید عصر روشنگری به پیشرفت نبود، بلکه برعکس، قصدش هجو توجیه مذهبی [کلیسایی] درد و رنج و ایده «عدالت الهی» بود که میگفت خداوند ناچار است اجازه وجود بیماریها، کشتارها و بدبختیها را در جهان بدهد؛ زیرا از نظر متافیزیکی وجود جهان بدون وجود «شر» ممکن نیست.
به نظر میرسد اینکه جهان اکنون جای بهتری نسبت به گذشته است و میتواند همچنان هم بهتر شود خیلی وقت است در میان روشنفکران و نخبگان پر طرفدار نیست. آرتور هرمان در کتاب «اندیشه زوال در تاریخ غرب» نشان میدهد که پیامآوران زوال و انذاردهندگان محشر کبری از جمله فردریش نیچه، آرتور شوپنهاور، مارتین هایدگر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، ژان پل سارتر، فرانتس فانون، میشل فوکو، والتر بنیامین، ادوارد سعید و کورنل وست همگی ستارگان برنامههای درسی دانشگاهی هستند. هرمان پس از بررسی نظرگاه فکری نخبگان انتهای قرن بیستم با تاسف اظهار میکند که: «عقبگردی عظیم نسبت به اندیشه درخشان انسانگرایی عصر روشنگری مشاهده میشود؛ اندیشهای که معتقد بود از آنجا که انسان موجب ایجاد معضلات و مشکلات در جهان میشود، خود نیز میتواند آنها را از میان بردارد.» جامعهشناس آمریکایی رابرت نیزبت نیز در کتاب «تاریخ اندیشه پیشرفت» بر این برداشت هرمان صحه میگذارد: «تردید و بدبینی نسبت به پیشرفت غرب که در قرن نوزدهم محدود به گروه بسیار کوچکی از روشنفکران بود بهشدت گسترش یافته، به حدی که در انتهای قرن بیستم نه تنها اکثریت بزرگی از روشنفکران بلکه میلیونها نفر از مردم غرب نیز چنین دیدگاهی دارند.»
بله، این فقط روشنفکران نیستند که فکر میکنند دنیا به سرعت در حال تبدیل شدن به جهنم است. مردم عادی نیز وقتی پا در کفش روشنفکران میکنند همینطور میاندیشند. روانشناسان خیلی وقت است متوجه این پدیده شدهاند که مردم به زندگی خودشان از پشت عینک رنگی نگاه میکنند. آنها این احتمال را که طلاق بگیرند، از کار اخراج شوند، تصادف کنند، بیمار شوند یا قربانی جنایتی باشند، کمتر از حد واقعی تخمین میزنند. اما وقتی همین سوالات را به جای زندگی شخصی از وضعیت جامعه بپرسید تخمینها بسیار بدبینانهتر از حد واقعی خواهند بود. پژوهشگران به این پدیده «شکاف خوشبینی» میگویند.بهعنوان مثال در پژوهشی که به مدت دو دهه ادامه داشت، وقتی از اروپاییها میپرسیدند «آیا در سال پیش رو وضعیت اقتصادی شما و خانوادهتان بهتر خواهد شد یا بدتر؟» اکثریت گزینه «بهتر» را انتخاب میکردند. اما وقتی همین سوال را درباره «وضعیت اقتصادی کشور» میپرسیدند بیشتر مردم معتقد بودند شرایط اقتصادی کشور رو به بدتر شدن است. در پژوهشی دیگر مشخص شد اکثریت بریتانیاییها معتقدند مهاجرت، حاملگی نوجوانان، زبالههای شهری، بیکاری، جرم و جنایت، خرابکاری و مواد مخدر مسائل و معضلات اصلی کشور هستند؛ اما تعداد کمی از آنها فکر میکنند این مشکلات در محله خودشان جدی است.
بیشتر مردم وضعیت محیطزیست در کل جهان را بدتر از کشور خودشان و شرایط کل کشور را بدتر از منطقهشان ارزیابی میکنند. بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۵ که نرخ جرایم خشونتآمیز در آمریکا بهشدت در حال کاهش بود، اکثریت آمریکاییها در پاسخ به نظرسنجیهای مختلف عنوان میکردند که جرم و جنایت در حال افزایش است. همچنین بسیاری از آمریکاییها معتقدند در ۴۰ سال گذشته «کشور در مسیر غلطی قرار داشته است.» در پژوهشی که در سال۲۰۱۵ در ۱۱ کشور توسعهیافته انجام شد، اکثریت قاطع مردم معتقد بودند که «اوضاع جهان در حال بدتر شدن است». آیا حق با اکثریت است؟ آیا این بدبینی گسترده موجه است؟ آیا ممکن است وضعیت دنیا مانند گردابی دائما در حال فرو رفتن باشد؟ در وهله اول باید ببینیم چرا اغلب مردم چنین احساسی دارند. مردم هر روز با اخباری مواجه میشوند که مملو از گزارشهای جنگ، تروریسم، جرم و جنایت، آلودگی، نابرابری، مواد مخدر و اشکال مختلف ظلم هستند. این موضوع فقط محدود به سرخط اخبار نیست، بلکه گزارشهای تحلیلی را هم شامل میشود. جلد مجلات درباره ظهور هرج و مرج، بلایای گوناگون، اپیدمی، فروپاشی و انواع «بحران»های سلامت، بازنشستگی، بدهی، انرژی و نظام رفاهی هشدار میدهند و نویسندگان هر روز یکی از آنها را بهعنوان «بحران جدی» معرفی میکنند.
فارغ از اینکه جهان واقعا در حال بدتر شدن باشد یا نه، ماهیت اخبار طوری با ماهیت سیستم ادراکی ما در تعامل قرار میگیرد که فکر کنیم اینگونه است. اخبار درباره چیزهایی است که «اتفاق میافتند». هیچوقت نمیبینیم خبرنگاری رو به دوربین بگوید: «من بهطور زنده از کشوری گزارش میدهم که جنگی در آن آغاز نشده است» یا «شهری که در آن بمبگذاری نشده است» یا «مدرسهای که در آن تیراندازی رخ نداده است». تا زمانی که بدیها بهطور کامل از صحنه روزگار محو نشده باشند، همواره به قدر کافی حوادث مختلف برای پر کردن اخبار وجود خواهد داشت؛ خصوصا در دورهای که میلیاردها گوشی هوشمند اکثریت شهروندان جهان را به خبرنگاران بالقوه تبدیل کرده است. به علاوه، از بین چیزهایی که «اتفاق میافتند» اتفاقات مثبت و منفی معمولا با زمانبندی متفاوتی رخ میدهند. اخبار به هیچوجه «گزارشی دست اول از وقایع تاریخ» نیست، بلکه بیشتر شبیه به گزارش لحظه به لحظه یک مسابقه ورزشی است. تمرکز اخبار بر رخدادهای مجزا است؛ خصوصا آنهایی که به تازگی اتفاق افتادهاند (روز گذشته، همین الان، چند ثانیه قبل). و نکته مهم این است که اتفاقات بد میتوانند بسیار به سرعت روی دهند اما چیزهای خوب معمولا یک شبه اتفاق نمیافتند.
بنابراین اتفاقات خوبی که به تدریج در حال رخ دادن هستند از چرخه اخبار بیرون میمانند. پژوهشگر صلح، جان گالتونگ معتقد است اگر روزنامهای وجود داشت که هر ۵۰ سال یک بار منتشر میشد، به جای شایعات مربوط به سلبریتیها و رسواییهای سیاسی گزارشی از تغییرات چشمگیر جهانی در نیم قرن گذشته (مثلا افزایش متوسط طول عمر مردم جهان) منتشر میکرد. اخبار منفی میتوانند پیامدهای منفی به دنبال داشته باشند. دنبالکنندگان دائمی اخبار به جای اینکه مطلعتر و آگاهتر باشند اغلب ذهنیت بدبین و منفیگرا پیدا میکنند.آنها معمولا بیشتر از متوسط مردم نگران وقوع جرم و جنایت هستند و گاهی به کلی ارتباطشان را با واقعیت از دست میدهند. یک نظرسنجی در سال۲۰۱۶ نشان داد که اکثریت بزرگی از آمریکاییها اخبار مربوط به داعش را از نزدیک دنبال میکنند و ۷۷ درصد آنها معتقدند که «گروههای شبه نظامی اسلامگرای فعال در عراق و سوریه تهدیدی جدی برای وجود و بقای ایالات متحده هستند»، عقیدهای که فاصله زیادی با توهم ندارد.
همچنین جای تعجب ندارد اگر مصرفکنندگان اخبار منفی دچار ملال و افسردگی شوند. پژوهشها نشان میدهد این افراد درک نادرستی از ریسک و خطر دارند، از اضطراب، افسردگی و درماندگی آموختهشده رنج میبرند، با دیگران خصومتآمیزتر رفتار میکنند، حساسیت خود را به وقایع اطراف از دست میدهند و در برخی موارد کاملا از اخبار اجتناب میکنند. تقدیرگرایی و بیان جملاتی چون «چرا باید در انتخابات شرکت کنم وقتی تاثیری نخواهد داشت» یا «حتی اگر به خیریهها کمک مالی کنیم باز هم هر روز کودکان زیادی از گرسنگی تلف خواهند شد» نیز در بین این افراد بیشتر مشاهده میشود. حال که دانستیم رسانههای خبری و خطاهای ذهنی خودمان باعث میشوند درک معوجی از اوضاع داشته باشیم این سوال مطرح میشود که پس چطور میتوانیم ارزیابی واقعگرایانهای از وضعیت جهان بهدست آوریم؟ پاسخ این است: باید بشماریم. تعداد افرادی که قربانی خشونت میشوند به نسبت کل جمعیت چقدر است؟ چه تعدادی از مردم جهان بیمار، گرسنه، فقیر، بیسواد، افسرده یا مورد ظلم واقع شده هستند؟
آیا این آمار رو به افزایش است یا کاهش؟ نگاه کمّی و شمارشگر به مسائل انسانی با اینکه ممکن است در ابتدا بیروح به نظر برسد؛ اما در حقیقت از نظر اخلاقی برتر است؛ زیرا ارزش برابری برای زندگی تمام افراد انسانی قائل میشود و امتیاز ویژهای برای افرادی که به ما نزدیکتر هستند یا آنهایی که از بقیه خوشعکسترند [سلبریتیها] در نظر نمیگیرد. به علاوه چنین نگاهی به ما امکان میدهد علل مشکلات و رنجهای بشری را شناسایی کنیم و بفهمیم چه تدابیری بیش از بقیه به کاهش آنها کمک میکنند.