ما لاف جان میزدیم
مثل پرده سینما قضایایی که به سرعت در چند سال اخیر روی داده بود همه در حافظهام میآمدند و میرفتند. قرارداد گس- گلشاییان را مجلس پانزدهم رد کرده و عمر آن دوره نیز به پایان رسید. حوادثی قبل از تسلیم آن قرارداد در کشور روی داده بود. در پانزدهم بهمن در دانشگاه به شاه سوءقصد (البته سوءقصد عملی نه سوءقصد لفظی که ادعانامه ما این نوع سوءقصد را اختراع کرده است) شده بود. به دنبال آن واقعه آنهایی که فرصت را برای سوءاستفاده و سلب آزادی ملت مغتنم میشمرند، حکومت نظامی و بگیروببند را با شدت هرچه تمامتر (البته به پای بعد از ۲۸ مرداد نمیرسید) برقرار ساخته، قانون خشن و در عین حال قرون وسطایی برای خفه کردن جراید و مطبوعات تصویب کردند. مجلس هم که روزهای آخر را میگذرانید با خاطراتی زشت و زیبا ولی در حال تسلیم و اطاعت محض بدون اینکه فرصتی برای اظهار عقیده درباره مقاولهنامه نفت پیدا کند، جان داد و مخالفین مقاولهنامه را که پشت تریبون نظریاتشان را گفته یا پامنبری خوانده بودند بعد از تعطیلی پارلمان به بهانههای مختلف به زندان انداختند. من در این ماجراها نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز، چند ماه بود که بعد از چهار سال دوری از وطن از اروپا برگشته بودم و مثل یک تماشاچی علاقهمند به تماشای وضعیت سرگرم. حوادثی که روی میداد بیشوکم روحم را میفسرد و متاثرم میکرد. فرمان انتخابات دوره شانزدهم صادر شده بود ولی بر سر کشمکش قانون بیسواد و باسوادها در مجلس اقدامی برای شروع صورت نگرفت ولی از یکی دو ماه بعد از خاتمه دوره پانزدهم زمزمه آغاز انتخابات بلند شد. این کار هم به من ارتباطی نداشت؛ زیرا اگر هم هوس وکیل شدن را داشتم آنطور وکالت با طبیعت و مزاج من سازگار نبود؛ ولی به تدریج سروصدای مداخله دولت در انتخابات قوت گرفت و من هم که به تازگی همین «باختر امروز»ی را که در چند جای ادعانامه ذکری از آن به میان آمده راه انداخته بودم، ناچار مورد مراجعه شکایتکنندگان بودم. تلگرافها از ولایات به مرکز میرسید و وزیر کشور وقت قسم میخورد که در انتخابات مداخله ندارد. انجمن نظارت انتخابات مرکز هم در حال تشکیل بود و مقدمات امر نویدی نمیداد که انتخاباتی روی اصول مقررات و قانون صورت گیرد. سالها بود که هر وقت مردم میخواستند استعانت و کمکی برای حفظ قانون بجویند و صدایی اعتراضآمیز بر ضد قانونشکنیها بلند کنند، اولین نامی که یادشان میآمد و نخستین اسمی که به حافظهشان میآوردند اسم دکتر مصدق بوده است. این اعتقاد، بیدلیل و کورکورانه پیدا نشده بود. این مرد بزرگ، ۵۰سال امتحان تقوای سیاسی و شرف و مردانگی داده بود. شجاعت و شهامت او را در دیگری ندیده بودند و مهمتر از همه از خصوصیات دکتر مصدق که باید هنوز مانند سیاستمداران قرن نوزدهم ایران فکر کند و جهاتی چند از این نوع تفکر را علیالاصول باید به او تحمیل میکرد، [لذا] این است که همیشه یکی، دو قرن آینده را میبیند و در عین مآلاندیشی و واقعبینی، فردا را از مترقیترین جوانها بهتر در نظر دارد. برای راهنمایی و پیشوایی نهضت و آزادی انتخابات، از تهران و ولایات به سراغ او رفتند و میخواستند که از کنج انزوا قدم بیرون گذارد. دکتر مصدق به گناه آنکه در مجلس چهاردهم قانون معروف به تحریم امتیاز نفت شمال را گذرانده بود و آقای کافتارادزه (فرستاده دولت شوروی در جریان واگذاری امتیاز نفت شمال) ناکام به مسکو برگشت، مورد بیمهری عناصر افراطی قرار گرفته و سیل تهمت و دشنام را در همان حدود که هنگام ملی شدن نفت موافقین کمپانی (سابقا سابق) به باد حملهاش گرفتند، به طرف او سرازیر ساختند و در انتخابات دوره پانزدهم نیز چون شکایت خرابی و فساد انتخابات را هم به دربار برده بودند، طبعا اراده طبیعی او را سوزانیدند و از انتخاب شدن محروم کردند. به همان مناسبت نهتنها از آن تاریخ دامن را از امور سیاسی فراکشیده بود بلکه غالبا اوقات خود را در احمدآباد میگذراند و فقط موقع طرح مقاولهنامه نفت جنوب بود که نامهای به مجلس پانزدهم نوشت و زنگ خطر را به صدا درآورد و خون سیاوش را در رگ ایرانیان به جوش آورد. به طور خلاصه در نتیجه مراجعاتی که به او شد از عدهای از دوستان و هواخواهان خود دعوت کرد که چه باید بکنیم. مذاکرات و مشاوره بهاینجا رسید که برای شکایت از قانونشکنی باید به دربار رفت و اصلاح این وضعیت را خواستار شد. سایر پیشنهادهایی که برای تحصن در نقاط دیگر مثل حضرت عبدالعظیم یا صحن مطهر حضرت معصومه شده بود از نظر اینکه معاندین، آن را به صورت دعوت به آشوب تلقی نکنند، مسکوت ماند. تصمیم گرفته شد که عریضهای قبلا نوشته شود و با متظلمین به دربار برویم و آن را تقدیم کنیم. اقدامات زیادی برای جلوگیری از استفاده از این مشروعترین وسیله از ناحیه مخالفان صورت گرفت؛ اما تصمیمی گرفته شده بود و ناگزیر باید اجرا میشد. به طور خلاصه عرض کنم دکتر مصدق و همراهانش به دربار رفته، عریضه را دادند و سه، چهار روز با منتخبین شکایتکنندگان متحصن شدند. بعد که نتیجه عاید نشد گله خورده بیرون آمدیم و همان عده که گویا آن وقت ۲۰ نفر بودند در اول آبان ۱۳۲۸ تشکیل جبهه ملی را داده و مبارزه انتخاباتی را به صورت یک مبارزه وطنی و ملی درآوردند. در اینجا داستان انتخابات اول و دوم تهران و قهرمانی مردم پایتخت را نمیخواهم عرض کنم؛ زیرا مطلب ممکن است طولانی شود. همینقدر تذکر میدهم که بر اثر رقابت بین دو تیمسار، یکی مقتول [رزمآرا] و دیگری نخستوزیر امروز [زاهدی]، جبهه ملی توانست در دومین انتخابات تهران تا حدی بعضی صندوقها را از دستبرد صندوقسازان در امان نگاه دارد و ۷نفر از رفقای ما به این ترتیب به نمایندگی از پایتخت در یک مجلس یکدست و یکرنگ راه پیدا کردند. در نیمه اول آن دوره اینها اقلیت دوره شانزدهم را تشکیل دادند. البته بعدها چند تن از ایشان به تعهدی که در مقابل مردم داشتند وفادار نماندند و ضربات موثری به ایدهآل موکلین خود و همچنین به نهضت ملی زدند. اولین مشکلی که مجلس شانزدهم با آن مواجه بوده تعیین تکلیف مقاولهنامه [قرارداد الحاقی نفت] بود که بلاتکلیف و در حال «تعلیق» به سر میبرد. ما برای رد آن مقاولهنامهها لاف جان میزدیم چنانکه حریف هم برای تصویبش همان فعالیت را داشت.
منبع: هدایت متین دفتری، «دکتر حسین فاطمی؛ نوشتههای مخفیگاه و زندان»