پیامدهای مبهم قدرت‌گیری طالبان

پیش از استقلال یافتن پاکستان در سال ۱۸۹۶ بر اساس خط فرضی به نام «دیورند» که دولت وقت بریتانیا آن را ترسیم کرد، بخش‌های وسیعی از پشتونستان افغانستان از این کشور جدا شده و به هند بریتانیایی و بعدها به پاکستان امروزی ملحق شد که از آن زمان تاکنون منطقه مزبور علاوه بر مورد نزاع و کشمکش بودن بین دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان، مرکز پرورش و صدور تروریسم و نیروهای بنیادگرای افراطی نیز بوده است.

در زمان جنگ سرد به دلیل رقابت بین اردوگاه شرق به رهبری شوروی و غرب، این نیروهای افراطی از سوی آمریکا برای جلوگیری از نفوذ شوروی به منطقه خاورمیانه پرورش یافته و تحت حمایت مالی و نظامی قرار گرفتند، اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در منطقه رها شده و ضمن گسترش و تامین منابع مالی خود از کشورهایی نظیر عربستان و قطر، شروع به بازتکثیر خود به شیوه‌ها و نام‌های دیگری تحت عنوان نیروهای القاعده، طالبان و داعش کرده‌اند.

این مساله علاوه بر بی‌ثبات کردن کشورهای منطقه و همسایه همچون افغانستان و هند و ایجاد ناامنی در مرزهای مشترک سایر کشورهای همسایه، سبب بقای دولت‌های اقتدارگرا و فاسد در پاکستان شده است. در حقیقت، دولتمردان پاکستان از زمان استقلال خود تا امروز به دلیل ناهمگن بودن جامعه تازه شکل‌گرفته و مشکلات عدیده فرقه‌ای و قومی و مذهبی برای بقا و ادامه حکومت خود همواره سعی در ناامن‌کردن و رشد افراط‌گرایی در منطقه داشته‌اند که این روند اساسا در ساختار غلط شکل‌گیری این جغرافیاهای سیاسی در منطقه ریشه دارد.

 بر همین اساس همواره نیروهای غربی به‌ویژه بریتانیا و آمریکا در رقابت با شوروی و پس از آن، روسیه و چین از این نیروهای ارتجاعی برای حفظ موقعیت و تعدیل سیاست‌های سلطه‌طلبانه و اقتصادی آنها در راستای منافع خود بهره‌برداری کرده‌اند.

با توجه به نزدیکی مرزهای افغانستان با چین و روسیه و همچنین هم‌مرز بودن پاکستان با هند، خطر نیروهای افراطی و بنیادگرا بیش از آنکه برای سایر کشورهای خاورمیانه مخاطره‌انگیز باشد، در میان‌مدت و بلندمدت مرزهای چین و روسیه را تهدید می‌کند و به تعدیل نفوذ هند صنعتی در خاورمیانه می‌انجامد. چین مانند سایر کشورهای استعمارگر علاقه‌ای به نفوذ سیاسی به مثابه تصرف و اشغال همه‌جانبه کشورها ندارد و رویکردش مبتنی بر سلطه اقتصادی است، اما بر سر مرزهای جغرافیایی خود و تحریک اقلیت‌های قومی در کشور، خود به‌ویژه مسلمانان اویغور و ناحیه میانمار، بسیار حساس است. از دیگر سو، روسیه نیز ضمن داشتن حساسیت و تعلق خاطر به مرزها و نفوذ خود بر کشورهای وابسته به شوروی سابق و مسائل نژادی و قومی همچون منطقه کریمه و...، مساله مسلمانان منطقه داغستان و چچن و همچنین جریان‌های مسلمان منطقه قفقاز را برای حفظ حاکمیت خود بسیار ضروری و حیاتی می‌داند.

پس به نظر می‌رسد ترسیم جغرافیاهای سیاسی از سوی فاتحان جنگ‌های جهانی اول و دوم در منطقه خاورمیانه با نگاه دیپلماتیک به آینده بوده که متاسفانه بعد از گذشت صد سال به دلیل ناهمگن بودن و عدم‌توازن اقوام و مناطق جغرافیایی، این منطقه دستاوردی جز جنگ، خونریزی، آوارگی، فقر و چپاول منابع خود به نفع نیروهای سلطه‌گر غربی نداشته و خروج نابهنگام آمریکا و رها کردن تمام تجهیزات نظامی خود در این منطقه پرآشوب بر اساس یک تصمیم از پیش تعیین‌شده و با هدف و محوریت چین بوده است که پیامدهای آن در سال‌های آتی آشکار می‌شود. بحران و آشوب در افغانستان از یک‌سو سبب فراموشی تمامیت ارضی در این کشور شده و از دیگر سو موجب بقای برخی دولتمردان فاسد در پاکستان می‌شود که از این آبشخور نیز همواره منافع کشورهای سلطه‌گر غربی تامین شده است.  با توجه به تحرکات اخیر آذربایجان در انجام مانور مشترک با کشورهای ترکیه و پاکستان در حوالی مرزهای ایران، به نظر می‌رسد این بار نیز کشورهای استعمارگر غربی و در راس آنها آمریکا قصد دارند با یک برنامه از پیش تعیین‌شده و همزمان با مذاکرات هسته‌ای، دولتمردان ایران را وارد بازی جدیدی کنند که لازمه مهار این بحران، ضمن پاسخگویی قاطع، حفظ آرامش و پاسخ دیپلماتیک سیاسی در راستای خروج از بازی آنها و حفظ حاکمیت و تمامیت ارضی کشور است. از این رهگذر استفاده از برگ روسیه بسیار کارآمد و ضروری بوده؛ زیرا تحرکات بنیادگرایانه و افراطی در منطقه حوزه قفقاز، اول روسیه و سپس ایران را هدف گرفته است.