حکمرانی طالبان؛ الگوسازی برای منطقه؟!
از آن زمان تاکنون در افغانستان چندین قوم بزرگ به ترتیب اکثریت جمعیت، شامل پشتونها، تاجیکها، هزارهها، ازبکها، ایماقها، ترکمنها، قزلباشها، بلوچها، نورستانیها، پشهایها، پامیریها، ساداتها و سایر گروههای کوچکتر همچون گوجر، براهویی، مغول و ارمور سکونت دارند که این ظرفیت عظیم تنوع قومی و فرهنگی نهتنها چراغ راه افغانستان نشده، بلکه ابزاری کارآمد در دست نیروهای خارجی برای حضور نظامی یا سیاسی در این کشور بوده است.
خط دیورند
شکلگیری تحولات دولت و ملت در اروپا به ظهور ابرقدرتهای استعماری با شیوههای نو و اشکال مدرن منجر شد که از پیامدهای ویرانگر آن میتوان به دو جنگ جهانی اول و دوم اشاره کرد. در این راستا میتوان به دو پیشدرآمد آن، از جمله تعیین حدود جغرافیای سیاسی در کشورهای جهان سوم بهویژه خاورمیانه اشاره کرد که صرف نظر از دامن زدن به مسائل قومی و ناسیونالیستی، با تعیین این خط سیر تاریخ را برای این ملتها به گونهای دیگر رقم زدند. پس از تشدید رقابتها بین دو قدرت امپراتوری در منطقه، یعنی روسیه و بریتانیا، آنها اقدام به تعیین سرحدات خود با نگاهی آیندهپژوهانه کردند که از آن جمله میتوان به تعیین خط دیورند توسط هنری مورتمیر (نماینده بریتانیا و دبیر امور خارجه هند بریتانیایی در مذاکرات) اشاره کرد که قبل از استقلال افغانستان و پاکستان با کشیدن خط فرضی دیورند، بخشهای وسیعی از پشتونستان افغانستان را جدا کرد و به بخش هند و بریتانیایی که تحت قیمومت بریتانیا بود، واگذار کرد. این روند علاوه بر ایجاد تنش و تضادهای قومی بین افغانستان و پاکستان، موجب شده این کشورها جولانگاه تروریستها شوند. همچنین عامل خشونت در مرزها و جغرافیای هر دو کشور همسایه شده است.
ورود طالبان در سال ۱۹۹۶
ملتی که دهههای متمادی تحت فشار و استیلای نیروی استعمارگر خارجی و قریب به ۲۰ سال درگیر جنگ داخلی و درگیری مستقیم با نیروهای شوروی بوده، پرچم سفید طالبان را بهعنوان یگانه منجی خود شناخته و بدون هیچ مقاومتی جان و آزادی خود را در دستان عوامل مزدور خارجی گذاشت. دیری نپایید که تضاد منافع بین قدرتهای جهانی به گونهای دیگر رقم خورد و با ورود آمریکا به خاک افغانستان به بهانه حادثه ۱۱ سپتامبر، اینبار نیز همچون گذشته این ملت افغانستان بود که متضرر شد؛ چرا که علاوه بر تشدید تنشهای داخلی به اشغال مجدد یکی دیگر از قدرتهای جهانی درآمد که تنها دستاورد آن، تاراج منابع ملت و کشتار مردم بیدفاع بوده است. ترور احمدشاه مسعود، آن هم در جامعهای که صلح از نان شب برایش واجبتر است، ضربهای بس مهلک بود که آثار سوء آن همچنان بر روح و روان و جان افغانستان سایه افکنده است. حضور احمدشاه مسعود در عرصه سیاسی افغانستان میتوانست بهعنوان یک عامل تاریخی در راستای یکپارچگی تمامیت ارضی، صلح و امنیت داخلی و پایانی بر استیلای نیروی خارجی در این محدوده مهم جغرافیایی، تاثیرگذار باشد.
فتح مجدد کابل و ظهور مسعودی دیگر
تصرف مجدد کابل توسط طالبان همچون بار اول اشغالگونه نبوده؛ زیرا بهرغم شناخت بیشتر مردم از طالبان نسبت به گذشته، کمترین مقاومتی نکردند و حاضر به فرار شدند، اما هرگز در کنار نیروهای دولتی در برابر طالبان ایستادگی نکردند. بیتردید باید این واکنش ملت را در ناکارآمدی دولتمردان و فساد ساختاری حاکمیت مرکزی جستوجو کرد؛ حکومتی که در ۲۰ سال گذشته راهی جز ثروتاندوزی و فساد، خروج سرمایههای ملی و چپاول ملت در پیش نگرفته است و در نهایت این فساد هیات حاکم بود که علیه خود قیام کرد. آنسوتر در پنجشیر، اندیشهای دیگر در حال شکلگیری است و این تفکر میتواند آیندهای متفاوتتر را برای افغانستان رقم بزند. احمد مسعود، یگانه راه خروج افغانستان از بنبست کنونی را تمرکززدایی از دولت مرکزی و انتقال اهرمهای قدرت اقتصادی و سیاسی از کابل به سایر ولایتهای کشور میداند تا غلظتزدایی قدرت از هیات حاکمه مرکزی، ضمن توزیع عادلانه ثروت و انتقال رفاه و ثبات به سایر ولایتهای کشور، ضامن صلح، امنیت و تمامیت ارضی کشور شود.
چرایی تمایل قدرتهای جهانی بر حکمرانی طالبان بر افغانستان
اگر بخواهیم با نگاهی گذرا و اجمالی تصویری از خواست نیروهای غربی برای آینده افغانستان رقم بزنیم، آنها همچون گذشته به دنبال نیروهای عقبماندهتر و مرتجعتری در تاریخ برای جایگزینی حاکمیتها خواهند بود. آنها با عقیم کردن و عقبانداختن خواست ملتها تنها به دنبال تامین منافع خود بودهاند و این موضوع همواره با ثبات و امنیت و نیروی پیشرو و مترقی در جهان سوم در تضاد بوده؛ چرا که مناقع قدرتهای سرمایهداری در بحران تامین میشود و ثبات اقتصادی و سیاسی کشورها به اقتصاد و منافع آنها ضربه خواهد زد. با توجه به رشد و بلوغ فکری مردم افغانستان بهویژه در دو دهه گذشته، نیروهای غربی برای به تعویق انداختن مطالبات عظیم اجتماعی مردم افغان سعی در تعدیل این مطالبات در قالب اصلاحات کوچک دارند که در قامت حکومتهای ائتلافی با محوریت طالبان باشد. طرح آنها این است که این شیوه حکمرانی را بهعنوان مدلی جدید از تعریف یک دولت به سایر کشورهای منطقه تعمیم دهند. آنها بنا به تجارب تاریخی بهخوبی دریافتهاند که تصرف و اشغال کشورهای منطقه اقدامی دور از ذهن نبوده، اما حفظ این تصرف بسیار غیرممکن است و در صورت تحقق، هزینههای غیر قابل جبرانی برای آنها در پی خواهد داشت.