تهران، ۲۷ مارس ۱۸۴۹ تجارت شما چگونه است؟ لطفا هرگاه نامه می‌نویسی مرا از اوضاع تجاری خودتان بی‌خبر نگذار. تجارت در اینجا با تبریز متفاوت است. تبریز بازار بزرگی برای کشورهای همسایه است‌ اما اینجا اینطور نیست و با آنکه در مسیر عربستان و تاتارستان قرار دارد، اما تجارت ترانزیت آن به‌نسبت ناچیز است. پرسودترین تجارت در اینجا که البته کار آبرومندی هم‌ نیست، رباخواری در دادن پول در مقابل وثیقه جواهر و شال با بهره ۲۰، ۳۰، ۵۰ و گاه تا جایی‌که می‌دانم‌ ۱۲ درصد در سال‌ و برای مبالغ نه‌چندان پایین، کم‌ترین بهره سالانه ۲۰ تا ۳۰ درصد است. حاکم ولایت فارس هنگامی که آخرین‌بار در اینجا بود، ۳۰ هزار پوند به این نرخ نزول کرد و فکر می‌کنم اکنون قسمت اعظم آن را پرداخت کرده است، فکر می‌کنم پول را بدون وثیقه دریافت کرد اما روش معمول آن است که وقتی مبلغ نزول فقط چند هزار یا کمتر است، معمولا وثیقه‌ای به ارزش دو‌برابر آن دریافت می‌کنند. طی دوازده سال گذشته، در تهران پول زیادی به این ترتیب جمع شده اما این تجارت شرافتمندانه نیست و من تصور می‌کنم (خرافه‌پرستی مرا ببخش) چنین کاری لعن و نفرین به دنبال دارد.

تجارت یونانی‌ها در تبریز به‌خوبی گذشته نیست و مدت زمانی است که سرمایه‌ها چندان سودآور نبوده است. البته تجارتخانه‌هایی که در تبریز فقط نمایندگی هستند، ورشکست نمی‌شوند، اما فکر می‌کنم صاحبان کالاها در این اواخر ضررهایی را متحمل شده‌اند.

چند روز پیش خبر فوت یکی از دوستانم، کاپیتان نادا را شنیدم. در نبرد بزرگی که دسامبر گذشته در سواحل ساتلج درگرفته، گلوله توپی سر آن طفلک را جدا کرده است. او افسر توپخانه سواره بنگال بود و چند سال هم در ایران زندگی کرده بود؛ باسواد، باهوش و با‌لیاقت بود. حیف است که چنین مردانی خوراک باروت شوند. آخرین خبری که از این پیروزی داشتیم همین چند روز پیش، پس از درگیری بود. به‌نظر می‌رسد که سوء‌مدیریت در کار بود و بالطبع تلفات جانی غیر‌ضروری بسیاری داشت؛ اما فکر می‌کنم با تصرف گوالیور ‌که نوعی پیروزی است، هیچ‌کس توبیخ نخواهد شد.

  تهران، ۲۷ مارس ۱۸۴۹

قبل از عزیمت از تبریز چند خط با عجله برایتان نوشتم و اکنون این نامه را برایتان می‌نویسم تا اطلاع دهم که به‌سلامتی به اینجا رسیدم و حالم خوب است و در حقیقت خبر چندانی ندارم که به اطلاعتان برسانم. کتاب چین خود را شخصا تقدیم شاه کردم. او بزرگوارانه آن را پذیرفت، اما از آن زمان تاکنون دیگر هیچ خبری از آن نشنیده‌ام. در حقیقت پس از آن یک‌بار وی را دیدم و آن‌هم برای چند دقیقه. نمی‌دانم این کتاب برای من فایده‌ای خواهد داشت یا نه، اما قصدم آن است که امتحان کنم. ویلیام کورمیک موفقیت خوبی به‌دست آورد. همانطور که تمایل داشت، به‌عنوان طبیب خانواده عباس‌میرزای فقید در تبریز منصوب شد، اما آن‌طور که انتظار داشت حقوق پدرش را به او ندادند. حقوق (پدرش) هزار تومان در سال بود. آنها فقط پانصد تومان به او می‌دهند و یک‌صد تومان دیگر برای داروها. البته من فکر می‌کنم که حقوق خوبی است زیرا او خدمت خود را تازه آغاز کرده است. احتمالا بیست روز دیگر در اینجا خواهیم ماند، زیرا چند روز وقت لازم است تا او کور‌میک را ببیند و بداند چگونه حقوق خود را دریافت خواهد کرد و نیز مدارک خود را ثبت کند.

حال شاه اکنون کاملا خوب است، اما یک پایش کاملا می‌لنگد، زیرا آن پزشک فرانسوی شارلاتان، بافتی را در تاندون آشیل او گذاشت و با به‌هم زدن ثروتی نزدیک به هشت یا ده هزار پوند ظرف پانزده ماه به فرانسه برگشت. دو پزشکی که طی بیماری اخیر شاه بر بالینش بودند، حقوق خوبی دریافت کردند. از اعلیحضرت همایونی یک‌هزار تومان پول نقد و دو شال به ارزش بیش از دویست تومان و نشان درجه دو شیر و خورشید گرفتند‌ و این علاوه بر هدایای خوبی است که مادر شاه و برخی دیگر از خویشانش به او داده‌اند و احتمالا دکتر بل و کادی؛ دو پزشک فوق هر یک با این کار هزار پوند دریافت کرده‌اند.

صدراعظم را چند‌بار دیدم و او بسیار بیشتر از انتظار با من مودب بود، هنوز معلوم نیست که بتوانم به کارهایم سر و سامانی بدهم؛ طلبکارانم بسیار غیرمنطقی هستند و با هیچ شرط و شروطی کنار نمی‌آیند. سرهنگ شیل، فرستاده کنونی، به من کمک خواهد کرد، اما می‌ترسم که نتواند کار بسیاری انجام دهد.

از زمانی که به اینجا آمده‌ام، به‌ندرت از شهر خارج شده‌ام، زیرا اسبی نداشته‌ام. البته خارج از شهر اینجا هم چیز وسوسه‌انگیزی ندارد. دشت‌های هموار و سنگلاخ خشک بدون گیاه و فقط جابه‌جا اراضی کشت شده. درست برخلاف تبریز که از هر طرف تا مایل‌ها پوشیده از باغ و تاکستان است. در تبریز، مناسبات اروپایی‌ها با یکدیگر بسیار بهتر از اینجا است، سفارت انگلیس و روس در دو نقطه مخالف شهر قرار دارند و ملاقات‌های اعضای سفارت محدود به دیدارهای رسمی گاه و بیگاه، یا ضیافت‌های شام تقریبا رسمی است، جمع کوچک ما در تبریز بسیار متفاوت است. برخی از تجار یونانی آنجا هر چند بسیار عجیب هستند و لباس‌های عجیبی هم می‌پوشند، مردان بسیار آگاهی هستند‌ و علاوه بر ‌میهمانی‌های شام در دو کنسولگری و خانه‌های دیگر، هر شنبه شب در خانه در ژرف به‌روی همه باز است و در ‌میهمانی‌های او انسان با ایرانی، یونانی و روس و ترکیبی از ملیت‌های دیگر که در تبریز هستند، ملاقات می‌کند.

منبع: کتاب «نامه‌هایی از ایران»

نوشته چارلز و ادوارد برجیس— نشر فرزان