جادوی شیراز
پرندگان بهاری به نغمهسرایی مشغولند. هوا مانند همیشه بسیار خوب و آسمان صاف است. در پای کوههای عظیمی که افق را از اطراف محدود ساخته و روی تپههای نزدیک، قشر سبزرنگی نمایان است. این رنگ سبز مربوط به تاکستانهایی است که شراب معروف شیراز از آنها تهیه میشود، همان شرابی که بعضی از ایرانیان با وجود نهی صریح قرآن، آن را در خفا مینوشند. از این راه شمالی، خیلی بیش از راه بوشهر رفت و آمد میشود و از این رو در مزارع و بیابانهای اطراف، صدها شتر در میان بارهای کاروانها ایستاده یا خوابیدهاند. در این کشور، سکوت و آرامش این صحنهها و اشباح، جایگزین آلات و ادوات آهنی و تودههای زغالی است که در حوالی شهرهای بزرگ ما مشاهده میشود.
سپس از جادههای فرعی به سوی آرامگاه شاعر شیرین سخن ایران که در ششصد سال پیش میزیسته و سخنش سهل و ممتنع است، حرکت میکنیم. همه کس، شرح حال حافظ را میداند. وی که در قرن 14 میلادی میزیسته، در یکی از نانواییهای شیراز به کار خمیرگیری مشغول بوده، ولی آوایی به صفای الحان پرندگان داشته است. حافظ به زودی آوازهای به هم میرساند و یار و ندیم وزیران و شاهزادگان میشود و حتی مورد لطف تیمور لنگ خونخوار قرار میگیرد. گردش دوران نتوانسته است آتش فروزان وجود او را در زیر خاکستر فراموشی پنهان سازد. غزلیات حافظ که مانند غزلهای سعدی شهرت دارد تا امروز شهره خاص و عام و مورد پسند و مطبوع طبع عارف و عامی است و چارواداران بیسواد ایران که به هنگام راه بردن کاروانها اشعار او را زمزمه میکنند به همان اندازه از این غزلیات لذت میبرند که خواص و اهل ادب از آن بهره میگیرند.
روی آرامگاه این شاعر، سنگ شفافی قرار دارد که عباراتی روی آن کنده شده است. آرامگاه، در میان محوطه دلانگیزی قرار دارد که در خیابانهای آن، درختان نارنج، که اکنون غرق در گل است، کاشته شده است. باغچههای گل سرخ و حوضها و فوارههای آب نیز در آنجا دیده میشود. این باغ که در آغاز منحصرا به آرامگاه سخنسرای نامدار پارسی اختصاص داشته، به تدریج و با گذشت قرنها تبدیل به گورستانی شده است که همه آرزو داشتهاند در آن به خاک سپرده شوند؛ چنان که مریدان حافظ بر حسب وصیت و میل خود در آنجا دفن شدهاند و اکنون گورهای سفید آنان در میان گلها به چشم میخورد. جای آن دارد که بلبلان این بوستان که تعدادشان زیاد است هر روز عصر به افتخار این مردگان خوشبخت که در دورههای مختلف میزیستهاند و وجه مشترکشان پرستش و دوستداری حافظ شیرینسخن بوده است و از این جهت در جوار او آرمیدهاند، نغمهسرایی کنند.
در این باغ، ساختمانهای گنبدواری مشاهده میشود که جای نماز و عبادت مردم است. سطح دیوار این بناها با کاشیهای آبیرنگ پوشیده شده است. در رنگآمیزی کاشیها از روشنترین آبیها تا تیرهترین آنها دیده میشود و از این رو زمینه دیوارها مانند پارچههای گلدوزیشده قدیمی است. قالیهای قدیمی گرانبهایی روی زمین گستردهاند. طاقهای این ساختمانها از هزاران سطح و بخشهای هندسی شکل بهوجود آمده، مانند آن است که به وسیله زنبورداران عسل ساخته شده باشد. در اینجا مقدار زیادی بوته گل در گلدانهایی سفالین، پرورده و نگاهداری میشود و امروز عدهای سرگرم اصلاح آنها هستند. گلهای سرخ و زنبق و تمام گلهای سابق اقلیمهای ما که نیاکانمان نیز آنها را میشناختهاند، در اینجا وجود دارد و مخصوصا تودههای انبوه گل سرخ فراوان است و بالاخره باید دانست که سابقا در این محل جایی که منظره شیراز ملکه ایران بهتر از هر جای دیگر پیدا و دلرباست، سالن بزرگی ساختهاند که اطراف آن باز و فقط برای حفظ تماشاگران از حرارت آفتاب مورد استفاده بوده است. این بنا ایوان مسطحی است که رنگآمیزی شده و روی چهار ستون بلند نظیر ستونهای معمولی ایران که کشیده و دراز است، استوار شده است، سر ستونها به شکل کندوی زنبور عسل یا خانه زنبورداران معمولی است. روی قالیهایی که برای ادای نماز و عبادت پهن کردهاند، دو یا سه پیرمرد در پای ستونهای بزرگ نشسته، داستان روزگاران گذشته را نقل میکنند. کلاههای هشترخانی این پیرمردان مانند تاجی بلند است. آنان مشغول کشیدن قلیانند. کوزه قلیان آنها دارای دندانهها و کنگرههایی است و روی سهپایهای فلزی قرار دارد. در برابر ایشان، سرزمینی که حافظ آن را در اشعار خود وصف کرده است، در روشنایی صبحگاهی، درخشندگی ویژهای دارد. از میان شاخههای درخت سرو، در آن سوی کشتزارهای تریاک که رنگهای بنفش و سفیدشان منظره رنگآمیزی شده خاص و مطبوعی را پدید آورده است در دوردست، شهر شیراز که با خشت و آجر ساخته شده خانهها و عمارات خاکستری و قرمز خود را در برابر ما گسترده است و در برابر نور آفتاب میدرخشد. هر چه در اینجا میبینیم باغها، بناها، ستونها، پیرمردانی که شکل موبدان را دارند، سروهای سیاهرنگ و شهر بیهمانند شیراز و جز اینها همه شرقیاند. انسان گمان میکند که در میان چهار ضلع یک تابلوی مینیاتور قدیمی ایرانی قرار دارد که به تدریج بزرگ شده و صورت حقیقی به خود گرفته است. بوی دلپذیر بهار نارنج و گل سرخ در هوا پراکنده است.
نمیدانم چه حالت وقفه و سکونی زمان را دربرگرفته است! گویی زمان، سیر عادی خود را ندارد. شگفتا! شاید از اینکه در چنین بامدادی اینجا را دیدهام، رنجهای سفر، صعودهای شبانه، بیداریها، گرد و خاکها و حشرات را فراموش کردهام! تحمل آن رنجها به این پاداش میارزد. واقعا در این شهر شیراز جادو و سحری وجود دارد که با زبانهای غربی ما قابل توصیف نیست.
اثر: پیر لوتی، ترجمه: بدرالدین کتابی
از سفرنامه به سوی اصفهان