دیدنِ آینده

 درآمد

«اندیشه دور و دراز» در میان آثار متنوع محمدعلی فروغی تنها نگاشته آفرینشی او به‌شمار می‌آید. این رساله نسبتا کوتاه که در سال ۱۳۰۶ در استانبول منتشر شد، حال و هوایی داستانی دارد. نویسنده از روایتی تخیلی بهره می‌برد تا گمان‌ها و اندیشه‌هایی را در زمینه ترقی و تکامل و تربیت بشر به میان آورد. رساله در نوع خود روایتی نوآیین و پیشرو در آن روزگار است؛ با این همه به شیوه‌ای سزاوار معرفی و بررسی نشده است. شاید نشر رساله در خارج از ایران در مهجوری‌اش نقش داشته باشد. تضلع (احاطه به دانش‌های گوناگون) فروغی نیز در این میانه تاثیر دارد؛ اینکه «ز هر دانشی نزد او بهره‌ای است.» از این گذشته فرهیختگی او غالبا در سایه سویه سیاسی و نقش اجتماعی‌اش قرار گرفته است؛ نقشی که مناقشه‌های فراوانی پیرامون آن آفریده‌اند.

نصرالله انتظام، فروغی را در پاییز ۱۹۲۸ م (۱۳۰۷) در ژنو می‌بیند؛ زمانی که ایران به تازگی در جامعه ملل پذیرفته شد و به فروغی در حالی‌که عهده‌دار سفارت کبرای ایران در ترکیه بود، نمایندگی شورا سپرده شد. در همین دیدار، فروغی نسخه‌ای از اندیشه دور و دراز را به انتظام می‌دهد و می‌گوید: «این کتاب را وقتی در اسلامبول (استانبول) منتظر دستور از دولت بودم و نمی‌رسید، برای گذراندن وقت نوشتم.»

البته فروغی در یادداشت آغازین رساله تصریح می‌کند: «این اندیشه‌ها تازه به ذهن قاصر من نیامده و زیاده از ۱۰ سال پیش برای بعضی از دوستان نقل کرده بودم.» «اندیشه دور و دراز» هم به لحاظ ساخت و صورت و هم از چشم‌انداز اندیشه، شایسته درنگ است. از جهت قالب می‌توان آن را یک نوع ادبی مستقل قلمداد کرد که در ایران با این ویژگی‌ها همتایی ندارد. از نظر تاملات علمی و ملاحظات اخلاقی و تربیتی نیز سرشار از نکات تازه و ژرفی است که هنوز نیازمند بازخوانی و بازاندیشی آن هستیم.

 نگاهی به ساخت کلی رساله

اندیشه دور و دراز از سه بخش فراهم آمده است: درآمد، آغاز و انجام. مولف همچنین یادداشت یک صفحه‌ای در ابتدا آورده است. در صفحه عنوان عبارت «جزء اول» آمده است. در یادداشت نویسنده نیز می‌خوانیم «اندیشه‌های دور و دراز دیگر نیز دارم که اگر مجال و حالی دست دهد به نگارش درآورده جزء دوم این رساله قرار خواهم داد.» این بخش دیگر هیچ‌گاه منتشر نشد و از نگارش احتمالی آن به‌صورت کامل یا قلم‌انداز و اشاره‌وار خبری نداریم.

رساله هرچند داستان نیست اما به ساخت داستانی نزدیک می‌شود. راوی که بسیار با نویسنده نزدیک می‌نماید، ماجرا را از زبان اول شخص بازمی‌گوید. راوی به همراه دو تن از دوستان و خانم‌هایشان مهمان کسی هستند. خانم میزبان نیز در جمع حضور دارد. اما به خانم راوی حتی اشاره نمی‌شود. این هفت نفر پس از غذا به تالار مهمان‌خانه می‌روند و از این جا همه‌چیز آغاز می‌شود. عملا تا پایان اثر همه چیز را «گفت‌وگو» پیش می‌برد و ماجرای خاصی رخ نمی‌دهد؛ مگر واکنش‌های عاطفی مخاطبان نسبت به برخی سخنان. سر رشته سخن البته به دست راوی است. دیگران پیرامون گفتار او نکته‌ها و پرسش‌هایی بر زبان می‌آورند.

این ساختار محاوره که بستری مناسب برای آموزش اندیشه به‌شمار آمده، بی‌درنگ ما را به یاد افلاطون می‌اندازد و البته سقراط. می‌دانیم که فروغی با ترجمه ۶ رساله افلاطون و نیز ۵ مجلس خطابه درباره شرح حال افلاطون و فلسفه‌اش پیشگام معرفی و ترجمه حکیم باستان در ایران است. به‌ویژه فضای این اثر، رساله مهمانی یا ضیافت (سمپوزیوم) را به خاطر می‌آورد؛ البته موضوع آن بزم منزل آگاثون، عشق بوده است. بحث و گفت‌وگو در مهمانی، سنتی دیرینه است که در برخی آثار ادبی بازتاب دارد. «بزم فرزانگان» نگاشته دینن این سنت یونانی را به روشنی نشان می‌دهد. در رمان‌های عصر نو از نمونه‌های بسیار می‌توان یاد کرد که از فضای گفت و شنود مهمانی بهره‌ها دارند؛ مانند «غرور و تعصب» آستین، «آناکارنینا» تولستوی، «ابله» و «شیاطین» داستایوسکی و «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست. نکته‌ای که در این ساختار باید بر آن انگشت نهاد تلاش برای نشاندن تجربه اندیشیدن، در متن لحظه‌های عادی زندگی است. اساسا فلسفه سقراط به طبیعی‌ترین شیوهای از دل گفت‌وگوهایی برمی‌جوشد که در هر کجا و با هر کس می‌تواند آغاز شود. به این سان فلسفه و تاملات عمیق، هنر زندگی قلمداد می‌شود. اندیشه در این میدان تنها برای پژوهیدن نیست، بل برای زیستن است. ساخت گفت‌وگویی همچنین جایگاه بنیانی مخاطب را پررنگ‌تر می‌سازد. فهم در این افق در مواجهه با دیگری پدیدار می‌شود و اندیشه پیوسته روی در دیگری دارد و در حصار بسته‌ای از خویشتن گرفتار نمی‌آید. به این سان تنها بیان روشن و روشمند تاملات فردی بسنده نمی‌نماید، بل اثرپذیری مخاطب، در متن ماجرای تامل جای می‌گیرد‌.

این شیوه البته در ادب تعلیمی جایگاهی ارجمند دارد. ادبیاتی که از دیرباز ایران به آن نامبردار بوده است. در ادب سنتی ما حکایت‌های بسیاری هست که سربه‌سر با گفت‌وگو پیش می‌روند و با همین گفت و شنودها روایت، آموزه‌های عمدتا اخلاقی و معنوی را به گوش مخاطبان می‌رساند. در حقیقت پیش‌تر از آنکه خواننده سخنی را از گوینده بشنود، شنونده یا شنوندگانی در میانه متن بدان گوش می‌سپارند! به این سان مخاطب، گفت‌وگو را می‌شنود، نه گفتار را. فروغی به نیکویی با این ادبیات آشنا بود.

در روزگار پرآشوب مشروطه که روی جامعه ایران آفاق تازه‌ای گشوده شد، بهره‌گیری از اسلوب گفت‌وگو در کار و بار روشنگری رونقی دیگر یافت. در رسائل این عصر سیاق سوال و جواب و اسلوب مباحثه بارها به‌کار گرفته می‌شود. روی‌آوری به نمایش نیز در این میان یادکردنی است. موج روشنگری و تجددخواهی گرایش ویژه‌ای به این هنر گفت‌وگوبنیاد داشت. بهار آنجا که در سبک‌شناسی، سخن را به روزگار نو و شخصیت تاثیرگذاری چون میرزا ملکم‌خان می‌کشاند، دقیقا بر جایگاه مرکزی گفت‌وگو در شیوه نوآیین او انگشت می‌گذارد؛ شیوه‌ای که ملهم از نمایش فرنگی است: «ملکم سبک خاصی در نثر پیش گرفت که می‌توان مکتب ملکم نامید. به شیوه سوال و جواب و به طرز تیاتر رساله‌هایی می‌نوشت.»

چنان که در رساله محاوره‌ای «شیخ و وزیر» او از این شیوه نشان هست. در عصر مشروطه حتی عالمی چون روح‌الله نجفی‌اصفهانی اندیشه‌اش را در قالب «مکالمات مقیم و مسافر» می‌ریزد.

فروغی خود با نمایش آشنایی داشت. او نمایشنامه‌هایی از مولیر را ترجمه کرد. شیوه بازگرداندن او تا اندازه زیادی آزاد و همراه با بومی‌سازی فضاها و شخصیت‌هاست. این سه عبارتند از کمال‌الدین (تارتوف)، بی‌جهاز (خسیس) و طبیب اجباری که سال‌ها پس از خاموشی مترجم نشر یافت. دست‌کم یکی از آنها به کارگردانی عبدالحسین نوشین بر روی صحنه رفته و این نمایشنامه کمال‌الدین (تارتوف) بود که چند بار اجرا شد. حتی در آبادان نیز در سال ۱۳۱۸ به روی صحنه رفت. اشاره‌ای هم به اجرای عروس بی‌جهاز (خسیس) مولیر به ترجمه فروغی رفته است.

فروغی در دومین مجلس از مجالس پنج‌گانه شرح افلاطون و فلسفه او به سنجش محاورات افلاطونی با تئاتر می‌پردازد که از هنرهای پرآوازه یونان باستان بوده است. به پندار او اینکه افلاطون شیوه گفت‌وگویی را برگزیده، زاییده این نگاه بوده که «کتاب را وافی به تعلیم نمی‌دانسته است...» زیرا کتاب چیزی است جامد و بی‌جان که محتویات خود را نمی‌تواند توضیح کند و با مقتضای حال مناسبت دهد و مطابق فهم خواننده سخن ‌گوید و از این‌رو سوءتفاهم بسیار ممکن است دست دهد و جدا از جانداری و مخاطب‌مداری شیوه سقراط و افلاطون، نمایش‌واری این مکالمات کهن را از چشم‌اندازی دیگر نیز می‌نگرد. فروغی تاکید می‌کند مشابهت با تئاتر در مورد برخی از رسائل افلاطون معنایی دقیق‌تر دارد و «از حیث صورت و معنی کاملا بجاست؛ یعنی خواندن آنها در شخص درست تاثیر خواندن تئاتر (نمایشنامه) می‌کند؛ مثل این است که قصه می‌خواند. زمان و مکان تعیین و اشخاص معرفی می‌شوند. کیفیات مجلس معلوم می‌گردد. وقایع روی می‌دهد. اصحاب مجلس رفت و آمد می‌کنند. قهر و آشتی دارند. گفت‌و‌گوها به تناسب مزاج و اخلاق اشخاص است و هر یک از آنها موافق طبع و خوی خود سخن می‌گوید. گاهی قصه و افسانه گفته می‌شود. زمانی خطابه ایراد می‌کند. حقیقت و مجاز و تشبیه و استعاره به‌کار می‌رود ولیکن روی هم رفته مباحثه و مجادله غلبه دارد. گاهی اوقات اصحاب مباحثه حرارت و عصبانیت اظهار می‌کنند. اما طمانینه و آرامی سقراط بالاخره آنها را به جای خود می‌نشاند.» این اشاره هوشمندانه به ساختار روایی رسائل افلاطون به شتاب و روشنی، شیوه خود فروغی را در اندیشه دور و دراز فرایاد می‌آورد. راوی این داستان نیز شخصیتی شکیبا دارد. مطلب را با بیانی داستانی و به یک معنا خیال‌آمیز بازمی‌گوید و مخاطب برافروخته و مخالف‌خوان را دست آخر با خود همراه می‌سازد. حبیب یغمایی که سالیان بسیار دستیار فروغی در تصحیح متون بود، درباره تعشق او به سقراط و افلاطون می‌گوید: «از بس در اندیشه و افکار این دو حکیم بزرگ تعمق کرده بود بالطبع و بی‌هیچ ساختگی و تصنع تعلیماتی را که از این دو استاد فراگرفته بود به‌کار می‌بست.» با بررسی ساخت رساله هم می‌توان به سرعت و آسانی به این نکته رسید.

در یادداشت آغاز رساله سه اشاره درباره هدف نگارش آن آمده است که هر سه بر دغدغه تربیتی نگارنده گواهی می‌دهند:

نخست اینکه: «مقصود من از نگارش این سطور فقط تفریح خاطر جوانان و برانگیختن ایشان به تفکر بوده است.» همراه کردن «تفریح خاطر» با مقوله جدی انگیزش جوانان به تفکر، بی‌چیزی نیست. فروغی در این رساله خواسته نکات دقیق علمی و تا‌ملات عمیق فلسفی را به شیوه‌ای جذاب و داستانی و به دور از پیچیدگی روایت کند. گاه حتی آن را به چاشنی مطایبه و شوخ‌طبعی می‌آمیزد. در نامه‌ای که فروغی به میرزا یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو نگاشته، زمانی که وزارت معارف را به اعتمادالدوله سپرده‌اند، به کاستی‌های نظام تعلیم و تربیت کشور اشاره می‌کند؛ نظامی که فروغی زیر و بم آن را به نیکویی می‌شناخت. اتفاقا این نامه در ترکیه نوشته شده؛ زمانی پس از نگارش اندیشه دور و دراز. در نامه اشاره روشنگری به کتاب‌های آموزشی کودکان هست؛ اینکه باید تربیت اخلاقی در آنها غیرمستقیم باشد. در اینجا فروغی مطلبی می‌آورد که شاید به روشن کردن مقصود او از «تفریح خاطر» یاری برساند: «کودکان کتاب را برای تفریح خاطر باید بخوانند، نه برای استفاده. بلکه غالبا جوانان و پیران هم این احتیاج را دارند.» درمی‌یابیم اینکه گفتار تا‌مل‌برانگیز و نکته‌آموز باید خاطر مخاطب را مفرح سازد، یکی از نکات تربیتی مورد توجه فروغی بوده است.

اشاره دوم توجهی است که نویسنده به مساعی دانشمندانی می‌کند که سنت و زمینه چنین تاملاتی را پرورده‌اند. او نشر کتاب را بهانه‌ای برای شرکت در جشن صدمین سال تولد مارسلن برتلو (Marcelin Barthelot) می‌خواند. چنان که می‌دانیم فروغی در آن زمان در ایران نبوده و اینکه می‌گوید: «از نشاط و سرور مردمان قدردان» در این جشن «ذوقی پیدا کردم»، شاید به‌ویژه اشاره‌ای باشد به جشنی که به مناسبت صدمین سال تولد شیمیدان مشهور فرانسوی در ایران همزمان با جشن‌هایی در کشورهای گوناگون جهان برگزار شد. این مجلس در روز شنبه ششم آبان سال ۱۳۰۶ در سالن بزرگ وزارت معارف به ریاست پیرنیا، رئیس مجلس ملی برپا شد. بدین سان می‌توان دریافت رساله در زمانی نزدیک به این تا‌ریخ منتشر شده است. چنین جشن باشکوهی در آن روزگار باید یکی از اقدامات آغازگرانه برای شناساندن ارج و جایگاه دانش و دانشمند به‌شمار آید.

اما سومین اشاره یادداشت نخستین که آخرین سطور آن را تشکیل می‌دهد: «بالاخره این رساله را هدیه می‌کنم به بانوانی که بر حسب ذوق و شور طبیعی و معلومات کسبی، ذهن صافی ایشان راغب خواندن این نوع تحریرات می‌تواند باشد.»

در متن رساله نیز حضور زنان نمایان است و جدی‌ترین مواجهه شخصیت راوی با مخاطبان در مورد یکی از خانم‌هاست. هرچند خانم،  زمانی از این اندیشه‌ها برافروخته می‌شود و لحظه‌ای دیگر با ظرافت به راوی می‌گوید: من با شما قهرم؛ اما در سرانجام کار هنگامی که راوی پس از آخرین سخنان سر بلند می‌کند، می‌بیند «خانم‌ها اشک در چهره دارند». گفت‌وگوی راوی با همان خانم پی‌گفتاری تا‌مل‌برانگیز بر گفتار پایان گرفته، می‌افزاید: «به آنکه همواره مدعی من می‌شد، گفتم: خانم عزیز از قدیم‌الایام گفته‌اند: شرف انسان به اصل و نسب نیست. شما در آغاز این گفت‌وگوها دلتنگ بودید که بنا به فلسفه تکامل آدمیزاد با بوزینه خویشی پیدا می‌کند. امیدوارم اکنون که دیدید بشر چگونه قادر است خود را از حیوانات دور و به عالم انسانیت حقیقی نزدیک کند و در این خط سیر می‌نماید، تسلی یافته از دلتنگی بیرون آمده باشید. خانم  گفت: بی‌ادبی و تنگ‌ظرفی که از من ظاهر شد، معذور دارید. اکنون می‌خواهم از شما تشکر کنم که امروز افق تا‌زه وسیعی پیش نظرم باز کردید. کاملا به فلسفه نشو و ارتقا معتقد شدم و به معنی انسانیت پی بردم و برقی از معرفت خدا و حقیقت نیز به چشمم درخشید.»

باید توجه داشت که در آن روزگار یکی از جنبه‌های حساس و ملموس تربیت اجتماعی دگرگون ساختن جایگاه زنان در جامعه بود. چه دشواری‌ها که کارگزاران تعلیم و تربیت نسل فروغی و نسل پدر فروغی برای فراهم آوردن شرایط تحصیل برای دختران به جان نخریدند! به‌نظر می‌آید فروغی در مساهمت دادن زنان در این بزم اندیشه، باز دغدغه‌ای تربیتی داشته است؛ آن هم در زمانه‌ای که زنان به مذاکرات مردانه حتی در مهمانی‌های خانوادگی راه نداشته‌اند.

فروغی از نقش بنیانی راه یافتن زنان به افق تعلیم و تربیت، در تعالی جامعه آگاهی داشت. در سطرهای پایانی رساله، صاحبخانه پس از سپاسگزاری از شخصیت راوی که اندیشه‌هایش را با آنها در میان نهاده می‌گوید: «اما بدانید که یک حسرت بزرگ هم به دل ما گذاشتید ... اینکه چنین عوالم و مقامات برای بشر در امکان است و ما از آن محرومیم.» این پرسش اصیل در خاطر می‌آید که به راستی آن موقعیت نیامده و درنیافته، چه نسبتی با ما دارد؟

یعنی تنها حسرت و دور از دسترسی‌اش باید مایه‌تا‌سف یا سستی ما شود؟ در آخرین سطور رساله اما راوی واپسین نکته را در کار می‌کند: «گفتم می‌دانید این حسرت به چه تخفیف تواند یافت؟ ... به اینکه شخص بتواند بگوید من در مساعی‌ای که انسان برای رسیدن به آن مقامات می‌کند، شرکت کرده‌ام.» در اینجا به یک تلقی تکاملی از تربیت می‌رسیم. آدمی افق مسوولیت اخلاقی و دیگرگزینی و حتی معناجویی و آرمان‌خواهی را از محدوده خود و حتی زمانه و جامعه‌اش بسی فراتر می‌بیند. پویه نوع بشر در درازنای هزاره‌ها برای او معنا و اهمیت می‌یابد. از این رهگذر آدمی از تنگنای خویشتن و محدوده جغرافیایی و تا‌ریخی‌اش در می‌گذرد و به دریافتی دیگر از معنای هستی و زندگی می‌رسد. این شاید والاترین مرتبه در تلقی تربیتی از زندگی بشر باشد. شوق تلاش برای پایه نهادن روزگاری بس دورتر از ما که از جهان آرمانی ما نشان دارد؛ تلاش برای فراتر بردن افق تربیت در سال‌های بسی دور. آیا همت و شرافتی بالاتر از این می‌توان تصور کرد؟ تلاشی که حتی می‌تواند مرگ و نیستی را به بازی بگیرد. فروغی در یادداشت‌های روزگار جوانی‌اش جایی از یک حسرت سخن می‌گوید؛ درست همان آرزویی که در واپسین سطرهای رساله پیداست. پنداری همین حسرت و تشنگی است که آن اندیشه‌های دور و دراز را پرورده است: «... هر وقت بنای مردن شود، برای امور دنیوی شخصی و نفسانی متاسف و متحسر نخواهم بود. فقط حسرتی که خواهم داشت، این است که پی به حقیقت دنیا نبردیم و معنی طبیعت و خلقت را نفهمیدیم.»

 نتیجه‌گیری

جایگاه راستین و سزاوار رساله «اندیشه دور و دراز» در تا‌ریخ ادبیات نوین ایران شناخته نشده است. این روایت داستانی که شیوه‌ای پیشگویانه دارد و به داستان‌های علمی- تخیلی می‌ماند، بی‌گمان در روزگار خود بی‌همتاست. پیش‌بینی دقیق پیشرفت‌های فناورانه در قسمت درآمد به راستی شگفت‌انگیز است. اما بخش اصلی‌تر رساله که به طرح نظریه تکامل و گمانه‌زنی در زمینه امتداد مسیر این تحولات در آینده‌های دور است، بسی نوآیین می‌نماید و در ایران مطلقا بی‌سابقه است. حتی بعید به‌نظر می‌رسد که در روایت‌های ملل دیگر همانندی داشته باشد.

اشاره روشنگر به آرای داروین و توضیح درباره مناقشات مذهبی پیرامون آن، رساله را در جایگاه نخستین معرفی‌های متین این نظریه قرار می‌دهد. نکته دیگر قرار دادن افق ترقی فناورانه و تکامل زیست‌شناختی در چشم‌انداز اخلاق و تربیت است. همین نکته رساله را از انبوه نگاشته‌های نوع ادبی داستان علمی- تخیلی متمایز می‌سازد.

در مجموع این نگاشته را می‌توان اثری یکه در نوع خود به‌شمار آورد. در قلمرو تا‌ریخ و ادب معاصر برای نگارنده آن در کنار تصحیح متن، ترجمه استادانه متون از زبان‌های فرنگی و عربی به فارسی، گفتارهای تا‌مل‌برانگیز درباره زبان فارسی و ساز و کار فرهنگستان، ملاحظات نقادانه، تلاش برای شناساندن جایگاه ملی چهار شاعر بزرگ ایران به‌ویژه فردوسی، باید به جنبه‌ای مغفول‌مانده نیز توجه کرد: آفرینش ادبی و روایتگری در نوعی خاص و بی‌سابقه. سهم او در گستره داستان‌پردازی معاصر شاید کوچک باشد، اما کم‌فروغ نیست!

- بخشی از یک مقاله

download
 سنگ قبر محمدعلی فروغی در گورستان ابن بابویه