تحلیل گروههاى کلیدى در نهضت مشروطه و ملى شدن نفت
جنبشهای طبقه شهری
در این میان، دو گروه روحانیت و روشنفکران در پیشبرد نهضت مشروطیت داراى نقش برجستهای بودند و به دنبال آنان، طبقات اجتماعى موثرى مانند بازرگانان و مغازهداران، صنعتگران و حرفههاى گوناگون و کارگران قرار داشتند. نهضت مشروطیت سرانجام بهدلیل بروز اختلاف در میان رهبران آن و دخالت خارجى با شکست مواجه شد. دومین تندباد دگرگونى اجتماعى در ایران، نهضت ملى شدن نفت است. در این دوره نیروهاى ملى و مذهبى شامل روشنفکران و روحانیت واحزاب سیاسى نقش عمدهای داشتند و سایر طبقات اجتماعى مانند بازاریان، دانشجویان و کارگران نیز حضور داشتند. این نهضت نیز حرکتى مردمى و برخاسته از جامعه شهرى بود. با نگاهى به نقش نیروهاى سیاسى داخلى و خارجى در دوران نهضت ملى شدن نفت میتوان گفت که چهار عامل زیر نقش موثرى داشتند: حزب توده و اتحاد جماهیر شوروى؛ شاه، انگلیس و آمریکا؛ احزاب سیاسى و از جمله جبهه ملى به رهبرى دکتر مصدق؛ گروههاى اسلامى و آیتالله کاشانى. این نهضت مانند مشروطیت بهدلیل بروز اختلاف بین رهبران آن و دخالت خارجى ناکام ماند.
- متغیرهاى دخیل در دو نهضت مشروطه و ملى شدن نفت و ویژگىهاى آن دو
مهم ترین ویژگىهاى جنبشهاى اجتماعى در جریان مشروطیت و ملى شدن نفت را میتوان بهصورت زیر بیان کرد:
۱- ضداستبداد داخلى و استعمار خارجى بودند؛ به این معنا که منشأ و خاستگاه هر دو مورد ناشى از اعتراض ملت ایران و گروههاى کلیدى به استبداد داخلى یا استعمار خارجى روسیه و انگلیس بوده است.
۲- پدیدهاى شهرى بودند: در هر دو مورد قیام تودههاى شهرى کارساز بوده است؛ به این معنا که طبقات شهرى مانند صنعتگران، بازاریان، کارگران، علما و طلاب علوم دینى و روشنفکران و سایر اقشار در شهرهاى بزرگ بهویژه تهران نقش تعیینکننده داشتند بهطور کلى با توجه به آرایش نیروهاى سیاسى موجود در این دو جنبش میتوان گفت که رهبرى و صفوف هواداران این جنبشها تقریبا همگى به قشرهاى شهرى تعلق داشتند؛ از سوى دیگر، هدفهاى موردنظر در این جنبشها نه بهگونهای مشخص بیانگر منافع روستاییان بود و نهآنها بهطور مستقل مشارکت داشتند. مضافا آنکه هیچگاه خواست عدالت اجتماعى و اقتصادى بیشتر براى دهقانان مطرح نشد. البته استثنائاتى در این میان وجود داشته است؛ اما بهعنوان طبقات اجتماعى و گروههاى حرفهاى، این اقشار شهرى بودند که مدافع انقلاب و جنبش بودهاند، زیرا پیروزى جنبشهاى فوق قانون، حقوق سیاسى و امنیت فردى بیشترى را به مردم نوید میداد و اینها بهخودى خود ضمانتهاى اقتصادى و در نتیجه قدرت سیاسى بیشترى، براى مالکیت خصوصى و اقشار شهرى فراهم میکرد. علاوه بر این، این جنبشها آزادى فزونتر و جامعهای بازتر را وعده میدادند که هم به لحاظ ایدئولوژیک و نیز حرفهای مورد ستایش نویسندگان، علما و روزنامهنگاران بود. به علاوه این گروه شهرى امید داشت در پى سقوط استبداد، منزلت و آوازه ایران به سرعت افزونى یابد.
۳- طبقات متوسط سنتى و جدید ایران نقش زیادى داشتند: در جریان نهضت مشروطیت صف بندى نیروهاى اجتماعى به این صورت بود که در یکسو، طبقات متوسط سنتى مانند بازرگانان و روحانیت به همراه طبقات جدید مثل روشنفکران، کارگران و طبقههاى حاشیه شهرى بودند و در طرف مقابل، سلطنت طلبان شامل درباریان قاجار و وابستگان آنها و طبقات حاشیه شهرى قرار داشتند. حامد الگار میگوید: «روحانیت دوره قاجار طى چند نسل بر سر موضوعهاى گوناگون و از جمله نفوذ بیگانگان در جامعه ایرانى با دولت مخالف بودند». از جمله روحانیان مطرح در جریان مشروطیت میتوان به سیدعبدالله بهبهانى، سیدمحمدصادق طباطبایى، سیدجمالالدین اصفهانى، ملکالمتکلمین و شیخفضلالله نورى اشاره کرد. در دوره ملى شدن نفت نیز این دو طبقه در کنار یکدیگر حضور داشتند و دکتر مصدق رهبر گروه طبقه متوسط جدید و آیتالله کاشانى نماینده طبقات سنتى بودند، اگرچه در این دوره روحانیت در مقایسه با زمان مشروطیت از انسجام و یکپارچگى لازم برخوردار نبودند. آبراهامیان معتقد است در دوران ملى شدن نفت و مسائل بعدى مربوط به آن، «اگر چه دو نیروى ناهمگرا یعنى یکى طبقه متوسط و دیگرى طبقه متوسط جدید با هم ائتلاف کردند و لیکن در عمل محافظهکاران مذهبى، طرفدار حکومت دینى و گروه دوم نیروهاى تجددگرا و ملىگرا و غیرمذهبى، فن سالار و لیبرال میانه رو بودند.» فرضیه اصلى ما این است که حضور طبقات متوسط سنتى و جدید بیش از سایر عوامل در شکلگیرى دو جنبش مشروطیت و ملى شدن نفت در ایران نقش داشته است.
طبقه متوسط
مفهوم «طبقه» در جامعه شناسى سیاسى داراى تعابیر گوناگونی است. مارکسیستها طبقه را مفهومى مرکزى تلقى میکنند. مارکس معتقد است ساختار قدرت منبعث از ساختار طبقاتى آن جامعه است و طبقات اجتماعى بر پایه شیوه تولید شکل میگیرند و علم، هنر، مذهب، حکومت و نظایر اینها در قالب طبقات هستند و طبقهای که مالک ابزار تولید است قدرت را نیز در جامعه در دست دارد و در مقابل طبقه فاقد ابزار تولید صرفا کار میکند و تولیدش را در اختیار صاحب ابزار قرار میدهد و بخشى از آن را براى خودش بر میدارد. مارکسیستها معتقدند به جز جامعه کمونیستى بقیه جوامع طبقاتى هستند و همه چیز مهر طبقه دارد. از نظر مارکس طبقات علاوه بر حائز شروط طبقه بودن، باید هویت طبقاتى و آگاهى آن را کسب کند و طبقهای که خود آگاه میشود از عهده رسالت تاریخىاش برمیآید. مارکس پیشبینى کرده بود در جریان توسعه سرمایهدارى فقط دو طبقه پرولتاریا و بورژوازى باقى میمانند و طبقات میانى و متوسط مانند تولیدکنندگان کوچک و استادکاران حرفهای به تدریج از بین میروند و بخشى از آنان تبدیل به بورژوا میشوند. به هر حال، بحث طبقه متوسط در فرهنگ مارکسیستى بهعنوان یک مشکل مطرح است که آیا این افراد طبقهای جدید هستند یا زائدهای از بورژوازى؟ نئومارکسیستها آنها را طبقه مستقل نمىدانند. ماکس وبر برخلاف مارکس معتقد است علم، مذهب و حکومت میتوانند در خیلى موارد نقش مهمى را ایفا کنند و تعیین جایگاه فرد در جامعه مبتنى بر نقش وى در سه پایگاه سیاسى، اقتصادى و اجتماعى است.
بهطور کلى درباره طبقه متوسط جدید دیدگاههاى زیر وجود دارد:
۱- مارکسیستها معتقد به انکار طبقه متوسط جدید هستند و آن را زائده پرولتاریا یا سرمایه دارى میدانند؛ البته بعدا این طبقه را شبه بورژوازى قلمداد کردند .
۲- عدهای منکر شکلگیرى این طبقه نمىشوند اما معتقدند طبقه متوسط جدید وحدت و اشتراک ندارند و هیچ وقت با هم یکى و متحد نمى شوند.
۳- عدهای نیز معتقدند طبقه متوسط جدید تحقق تاریخى یافته است و عملا در جهان صنعتى وجود دارد و در جهان سوم نیز طبقهای بالنده و سرنوشتساز است. تئورىپرداز اصلى این نظریه مانفردهالپرن آلمانى است. وى بر این اعتقاد است که طبقه متوسط به بورژوازى یعنى اقشارى که در شهرها به کسبوکار اشتغال داشتند، گفته میشود. این طبقه شامل سوداگران، مغازهداران، تولیدکنندگان مستقل و تحصیلکردگان مانند حقوقدانان و دانشجویان و استادان، است.
مفهوم طبقه متوسط جدید از دیدگاه هالپرن مبتنى بر گزارههاى ذیل است:
۱- مفهومى جدیدالولاده است؛
۲- اعضایش مرکب از گروههاى اجتماعى بوده و همگون نیستند و درون آنها تضاد وجود دارد؛
۳- بهرغم اختلافات موجود در بین آنها، این طبقه مستقل است؛
۴- میان اعضاى آن اگر چه ستیز وجود دارد، اما با خود آگاهى به کنترل آن میپردازند و با وجود دارا بودن منافع متعارض، همبستگى خود را در داخل حفظ میکنند؛
۵- طبقه متوسط جدید داراى دو سطح بالایى و پایینى است. قشر بالایى به نوسازى تمایل دارد و قشر پایینى چنین تمایلى ندارد؛
۶- نیروهاى انقلابى اعضاى طبقه متوسط هستند؛
۷- در جوامع درحال توسعه اصلىترین تضاد، تضاد میان طبقه متوسط جدید و طبقه حاکمه است.
هالپرن درباره جوامع خاورمیانه سه گزاره دیگر
-علاوه بر مراتب فوق- مطرح میکند: در این کشورها ارتش اصلىترین قدرت براى ایجاد نظم نوین است؛ اگر طبقه متوسط در این کشورها با شکست روبهرو شود تاثیر آن بر ملتهایشان خواهد بود و به توسعه خدشه وارد میشود؛ طبقه متوسط در خاورمیانه در قدرت سهیم است.
طبقه متوسط جدید در ایران
جلال آلاحمد از زاویه نگاه قشر موسوم به روشنفکر به این موضوع پرداخته است و میگوید: در زمان مشروطه مردم استنباطشان از منورالفکرها این بود که طبقه مذکور داراى سه خصیصه ذیل هستند: فرنگى مابى، تظاهر به بیدینى و تحصیلکردگى. از دیدگاه آلاحمد روشنفکرى مساوى با بیگانه بودن با محیط بومى، بریدن از سنتها و تقلید بیچون و چرا از جهانبینى علمى است. وى معتقد به دو تعریف حداقل و حداکثر براى روشنفکر است که در تعریف حداقلى وى، روشنفکر به همه کسانى گفته میشود که کار فکرى میکنند و در تعریف حداکثرى از روشنفکر متعهد نام میبرد که در خدمت به محرومان جامعه کمر همت بسته است.
احمد اشرف طبقه متوسط جدید را پذیرفته و این طبقه را محصول نفوذ غرب، گسترش آموزش و پرورش و رشد بوروکراسى میداند. در الگوى اشرف طبقه متوسط جدید دو ویژگى دارد:
۱- این طبقه نقش مهمى در رهبرى جنبشها داشته است.
۲- اعضاى این طبقه عمدتا داراى ایدئولوژى ملىگرایى و چپ بودهاند.
روابط حاکم بر اعضاى طبقه جدید با هیإت حاکمه پهلوى به سه صورت ذیل بوده است:
اولا، عدهای دچار انفعال شده و با دستگاه همکارى میکردند.
ثانیا، عدهای فرصت طلبانه به دستگاه هیات حاکمه وارد شده و به آن کمک میکردند.
ثالثا، منتقدان رژیم که جایشان در جاى مخالفان (اپوزیسیون) بود.
جیمزآ.بیل- تحلیلگر آمریکایى که چند سال در ایران زندگى کرده است- در تعریف طبقه جدید از چارچوبهاى هالپرن استفاده کرده و براى طبقه متوسط جدید در دوران پهلوى، پنج خصوصیت ذکر میکند:
۱- مناسبات سنتى قدرت را نمى پذیرند؛
۲- داراى تحصیلات عالى بوده یا در مراحل کسب آن قرار دارند؛
۳- قدرت آنها از فنونى شامل میشود که از تحصیلات رسمى کسب کردهاند؛
۴- با فلسفه غرب آشنایى دارند؛
۵- با جزم گرایى دینى مخالفت دارند.
۱- دوره مشروطیت
الف) وضعیت طبقه متوسط (سنتى و جدید): آبراهامیان درباره طبقه متوسط سنتى و روشنفکران بهعنوان نماینده طبقه متوسط جدید در دوران قاجار مینویسد:
اگر چه طبقه متوسط سنتى در ابتدا هویتى اجتماعى- اقتصادى داشته و نیروى سیاسى فراگیر به حساب نمیآمد، و اما از اوایل قرن بیستم به بعد این طبقه بهصورت نیروی گسترده و فراگیرى درآمد و براى نخستین بار به شخصیت مشترک سیاسى خود آگاهى یافت. از سوى دیگر، روشنفکران یا منورالفکرهاى ایرانى بهعنوان نمایندگان طبقه متوسط جدید در توصیف خود نوشتند: آراى اندیشمندان غربى به آنها آموخته است تاریخ نه آنطور که روحانیون مسلمان ایرانى معتقد بودند، نمایش اراده خداوند است و نه آنطور که وقایع نگاران معتقدند ظهور و سقوط سلسلههاست، بلکه بیشتر سیر مداوم پیشرفت بشر است. همچنین غرب آنها را اقناع کرده بود که پیشرفت انسان لازم و قابل حصول است، مشروط به آنکه سه زنجیر استبداد سلطنتى، تعصب روحانیت و امپریالیسم بیگانه را بگسلند. آنان استبداد را دشمن آزادى، برابرى و برادرى و تعصب روحانیت را مخالف طبیعى تفکر علمى و عقلایى و امپریالیسم را استثمار کننده سیرىناپذیر کشورهاى کوچکى چون ایران میدانستند. روشنفکران بهاینسان مشروطیت، دنیویت و ناسیونالیسم را سه وسیله حیاتى براى توفیق در ایجاد ایرانى نوین، نیرومند و پیشرفته میدانستند. آنها معتقد بودند مشروطیت قدرت ارتجاعى سلطنت را از بین میبرد، دنیویت نفوذ سنتى روحانیت را زایل میسازد و ناسیونالیسم چنگالهاى استثمارگر امپریالیستها را قطع میکند. اگر چه موارد فوق متوجه یک هدف بود، ولى غالبا تغییر موقت در تاکتیکهاى فورى ایجاد میکرد و روشنفکران گاهى باشاه برضد روحانیت، زمانى باشاه علیه قدرتهاى استعمارى و گاه- براى مثال- در دوران مشروطه با روحانیت هم بر ضدشاه و هم بر ضدقدرتهاى استعمارى متحد میشدند.
همانطور که پیشتر گفته شد، نهضت مشروطیت حرکتى اجتماعى، مردمى، دموکراتیک، تودهای و شهرى بود و در آن طبقات متعدد جامعه حضور داشتند و عوامل کلیدى دستاندرکار آن عبارت بودند از: تاثیر کم و بیش غرب به گروهها و طبقات، پیچیدگى درونى ساختار اجتماعى و دولت و فشار خارجى از ناحیه دو قدرت عمده روسیه و انگلیس. در این میان دو گروه کلیدى یعنى روحانیت و روشنفکران متجدد در پیشبرد نهضت مشروطیت داراى نقش برجسته بودند و بهدنبال آنان طبقات اجتماعى موثرى مانند بازرگانان و مغازهداران، صنعتگران و صاحبان حرفههاى گوناگون و کارگران قرار داشتند. اگر چه دهقانان بهصورت سازمان یافته در نهضت مشروطیت حضور نداشتند، ولى بعضا و بهصورت انفرادى مشارکت داشتند.
۲- دوران ملى شدن نفت و کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
الف. وضعیت سیاسى ایران و طبقههاى متوسط: دومین تندباد دگرگونى اجتماعى در ایران نهضت ملى شدن نفت و تحولات مربوط به آن است. جبهه ملى نماینده دو نیروى مختلف بود: طبقه متوسط سنتى متشکل از بازاریان، روحانیون و روساى اصناف؛ طبقه متوسط جدید شامل روشنفکران، متخصصان، کارمندان و دانشجویان.
- از مقالهای به قلم نقی طبری، دکترای علوم سیاسی