دهشت وبا در قرن گذشته
وبا در قرن گذشته نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان «مخوفترین بیماری» بود. وبا که در قرن گذشته بنابر نظر محققان هفت همهگیری (اپیدمی) عمده از آن در ایران رخ داده است، توامان مصیبت و بلای هولناک مردم و حاکمیت بود. بهعنوان مثال، در قسمتی از خاطرات تاجالسلطنه، دختر ناصرالدین شاه، اپیزودی گویا وجود دارد که پارهای از دهشت مصیبت وبا را نزد مردم و حاکمیت ترسیم میکند: «تمام مردم در یک وارستگی مطلق، منتظر مرگ زندگانی میکردهاند. شاه در عمارت صاحبقرانیه، با یک تزلزل خاطری زیست مینمود. عبور [و] مرور به کلی در اطراف عمارت، حتی خود ده ممنوع بود. هیچکس اجازه رفتن حضور را نداشت، جز یک نفر پیشخدمت و سید بحرینی که از صبح تا شام، به تلاوت کتب مقدس و دعاهای حفظ مشغول بود. امور مملکتی به کلی تعطیل؛ ایران همیشه قبرستان است و مردمش جزو اموات. و [در] این اتفاق، زیادتر از سابق در سکوت و ترس زندگانی میکردند. تمام مردم، از کوچک و بزرگ، تائب شده؛ از هر افعال [و] اعمالی که خودشان میدانستند بد است، موقتی کنار رفته، صبح تا شام، شب تا صبح به عبادت مشغول بودند» (به نقل از کتاب وبای عالمگیر اتحادیه، شمس و غفوری، ۱۳۹۲: ۴۲).
در قحطی ۱۲۸۸ق/ ۱۸۷۲م وبا نیز مزید بر علت شد. «قحطی عمومی سال ۱۲۸۸ق، به تحقیق، هولناکترین و مرگبارترین رویداد در طول دو قرن اخیر و حتی در دوران بعد از مغول است. در تایید این مدعا کافی است خاطرنشان شود که مطابق برآورد گیلبر، مجموع تلفات جانی ناشی از این قحطی، به ۱/ ۵ میلیون نفر بالغ شد که این رقم معادل ۲۰ تا ۲۵ درصد کل جمعیت ۶ تا ۷ میلیونی کشور در آن زمان بود» (کتابی،۱۳۸۴: ۴۳). همزمانی قحطی و وبا در این سال شوم (به سالی که آدمخوری باب گشت / هزار و دویست است و هشتاد و هشت) سبب بروز پدیده «آدمخواری» در تاریخ معاصر ما شد. بدایعنگار در عبرتالناظرین مینویسد: «در قم و کاشان و اصفهان و همدان بر انواع جانوران ابقا نمیکردند و گربه و سگ نایاب شده بود و موش از سوراخ سر به در نمیکرد... بر کودکان خرد و اطفال رضیع (شیرخواره) رقت نکردندی و در مراقل و قدور بجوشانیدی. برادر برادر میخورد و مادر فرزند. گوشت تن یکدیگر میخائیدند و بسیاری مردم در مکامن (کمینگاهها) سرای استخوان آدمی میافتند.» حاج امینالضرب درباره این آدمخواری مینویسد: «خدا به فریاد سایر ولایات برسد. به خداوند [قسم] که آدم آدم میخورد.» جان گرنی مینویسد: «گروهی به گوشت اسب و الاغ مرده، فرقهای به گوشت گربه و سگ، طایفهای به گوشت اموات انسانی، جمعی به گوشت بچههای کوچک... که بغتا میگرفتند و خفه میکردند، به انواع و اقسام میخوردند.» مردم بر سر مزار بستگان خود «محافظ و مراقب و قراول در سر قبر آن مرده میگذاشتند که مبادا مردمان گرسنه درآورند و بخورند» (بنگرید به هما ناطق، ۱۳۸۹: ۳۵-۳۳۴).
یا در مثالی دیگر درخصوص دهشت وبای ۱۰-۱۳۰۹ق. یافتهها نشان میدهد که این وبا چیز دیگری بود: «بیست سالی» بود که چنین کشتاری را مردم «فراموش کرده بودند» و در تهران «هرگز چنین ناخوشی واقع نشده بود». دکتر طولوزان هم میگفت: «در مدت سی سال که من ایران بودم، این سختترین و گستردهترین وبایی بود که شاهدش بودم» و «کسی امید یک ساعت» زنده ماندن نداشت. امینالضرب هراسناک میگفت: اگر کسی میمرد، هیچکس نبود «او را بردارد، روی لنگه در بگذارد، ببرد یک جایی به خاک بسپارد.» مردگان را یا در گاری ریختند و به گودالها و خندق شهر انداختند یا به گورستان بردند. مشیرالاطبا شاهد بود که «در قبرستانها چنان مرده میچیدند که گویا پارچه سفیدی روی گورستان کشیدهاند» (بنگرید به هما ناطق، ۱۳۸۹: ۸۴-۲۸۲).
مرگ را به انتظار نشستن، امید نداشتن به یک ساعت زندگی، نفس کشیدن در سکوت و ترس، تجربه تلنبار شدن اجساد در کوچه و بازار همراه با ترشحات و تعفن آنها، آدمخواری، خوردن گوشت سگ و گربه و الاغ مرده، تائب شدن همه مردمانی که اگرچه از مرگ وبایی میرهیدند اما خود چیزی نبودند مگر امواتی نمادین، قبرستان شدن ایران، تعطیل شدن امورات مملکتی و ... جملگی بیانگر پارهای از دهشت بروز وبا در قرن گذشته است.