سالهای وبا و قحطی
کشور آشفته است و بنابر معمول تاریخ، در این آشفتگیها بار سختیها و تلخیها بر دوش مردم زحمتکشى است که نقشى در جریان اوضاع ندارند، اما تاوان خیانتها و سستیهاى کسانى را که باعث آشفتگى اوضاع شدهاند باید بپردازند، و مىپردازند: با مرگ، با گرسنگى، با آوارگى. در این سالها است که من بهدنیا مىآیم و بارى بر سنگینى بارى که خانوادهاى تهیدست و بىسرپرست بر دوش مىکشد مىافزایم. کشور آشفته است، جولانگاه ارتشهاى بیگانه: روس، انگلیس، عثمانى. نان نیست، امنیت نیست، هیچ چیز نیست، اما شاه و شاهکها همچنان هستند. هر گوشهاى از کشور در دست شاهکى است، و شاه در دست بیگانه و بیشتر در دیار بیگانه؛ مواجب ماهانهاش را از دولت فخیمه مىگیرد و بىتوجه به نابسامانى اوضاع کشور در اروپا مىگردد. ترجیح مىدهد در اروپا لبوفروشى کند و شاه ایران نباشد. اما هست، سر ماه حقوقش را مىگیرد و به حساب مىریزد و کارگزارانش در ایران غله املاکش را به بهاى گران به رعایاى اعلیحضرت مىفروشند و پولش را براى اعلیحضرت مىفرستند تا در بانکهاى مطمئن آنجا ذخیره کند. ایران ناامن است. آرى، ذخیره کند براى روز مبادا، که اگر به انگیزه آزادیخواهى هوس دموکراسى مطلق به سر مبارکش زد و دکه لبوفروشى گشود بساطش خالى از رونق نباشد!»
- از کتاب در جستوجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری