نقش علم در وزارت عالیخانی

اساسا معرفی شما به وزارت اقتصاد از طرف آقای علم صورت گرفته بود، درست است؟

خیر، من علم را آن زمان نمی‌شناختم. بنده در شرکت نفت مشغول به‌کار بودم و اولین بار علم را در کنفرانس شرکت‌های نفت کشورهای آسیایی ملاقات کردم. در واقع مسوول برگزاری این کنفرانس بودم. کنفرانس را آقای نخست‌وزیر افتتاح می‌کرد. بنابراین در روزی که مقرر شده بود ایشان آمدند و یک ملاقات تشریفاتی و کوتاه داشتیم و پس از سلام و دست دادن، ایشان رفتند. من علم را نمی‌شناختم و در آن مراسم هم جهانگیر تفضلی بود که او را به من معرفی کرد.

آقای تفضلی چه ارتباط و وابستگی با شما داشت؟

جهانگیر تفضلی در پایان دوره تحصیلی من در پاریس، سفیر ایران در اروپای غربی برای سرپرستی دانشجویان شد. او به تمام کشور‌ها سفر می‌کرد اما محل کارش در پاریس بود. روزی با من تماس گرفت و مرا برای صرف ناهار دعوت کرد و در آن دیدار روشن شد که تمام دوستان سیاسی مرا در ایران می‌شناسد. از همه نام برد.

از بین آن دوستان چه کسی یادتان مانده است؟

داریوش همایون که [ در آن دوران ]شخصیت بسیار برجسته‌ای بود. در آن دیدار در مورد دوستان صحبت کردیم. دو ماه بعد مجددا من و دو نفر از دانشجویان پاریس که هر کدام در رشته خود موفق بودند دعوت شدیم. یکی سنگی بود که در مدرسه هنرهای زیبای پاریس درس می‌خواند و جایزه مهمی را برنده شده بود و دیگری علی‌اصغر خوشنویس که انترن بیمارستان پاریس بود. جهانگیر تفضلی تحقیق کرده و متوجه شده بود که ما سه نفر دوستان صمیمی هستیم و هر سه ما را دعوت کرده بود. در آن جلسه با هم صحبت کردیم و روابط به‌گونه‌ای تنظیم شد که اگر به ایران بازگشتیم باز هم یکدیگر را ببینیم و همان‌طور هم شد. چند سال بعد از اینکه به ایران بازگشتم تفضلی برای شام مرا دعوت کرد و دیدم که در آنجا علاوه بر آن دو نفر قبلی، تعداد دیگری از دوستان من نیز دعوت شده‌اند و به این ترتیب من با تفضلی دیدارهای مرتبی داشتم؛ به نحوی که هر چند هفته یکدیگر را می‌دیدیم.

نقطه اتصال شما با اسدالله علم از دل همین رابطه بیرون آمد؟

کاملا، من در آن زمان در شرکت ملی نفت کار می‌کردم و شب‌ها زود می‌خوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیروقت با من تماس گرفتند و به‌صورت مرموزی صحبت می‌کردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم می‌خواهند شما را در منزل خودشان ببینند. من بسیار تعجب کردم و گفتم من نشانی منزل آقای علم را نمی‌دانم. آقای تفضلی گفتند ایرادی ندارد به منزل من بیایید از اینجا به اتفاق هم می‌رویم. من‌‌ همان لحظه متوجه شدم که اتفاقاتی درحال وقوع است. چون در‌‌ همان روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و پرسید شنیده‌اید که دولت استعفا داده است؟ من البته این خبر را تا آن زمان نشنیده بودم. از ایشان پرسیدم چرا نخست‌وزیر استعفا داده‌اند؟ گفت، قصد دارند چند وزیر را عوض کنند. تصور من این بود که تغییر و تعویض وزیران بی‌فایده است. چون چند نفر دیگر شبیه به خود را می‌آورند. اما نمی‌دانستم که ایشان پیشنهادی برای من دارند. صبح زود به منزل آقای تفضلی رفتم و از آنجا به منزل آقای علم رفتیم. در منزل آقای علم بود که به من پیشنهاد وزارت اقتصاد شد. از این پیشنهاد بسیار تعجب کردم.

چرا برای شما تعجب‌آور بود؟ گمان نمی‌کردید که به چنین جایگاهی برسید؟

نه، چون هنوز خیلی شناخته شده نبودم.

چطور این پیشنهاد به شما داده شد؟

من خودم علت را تعریف‌های آقای تفضلی می‌دانستم. تصور کردم شاید برنامه‌ای از پیش تعیین شده دارند و شخصی را می‌خواهند که کار‌ها را انجام دهد و پس از مدتی او را نیز تغییر دهند و احتمالا برنامه آنها مقبول عام نیست. از آنها پرسیدم که آیا برنامه‌ای دارید؟ پاسخ دادند برنامه‌ای نداریم، ما می‌خواهیم روی شما حساب کنیم تا شما به ما بگویید چه کنیم. برای قبول دو شرط داشتم، اول اینکه هر شخصی را که خود تشخیص دهم در وزارتخانه جذب کنم و برعکس آن نیز بتوانم کسی را که مفید فایده نمی‌دانم اخراج کنم. دوم برای اجرای برنامه‌های خود اختیار داشته باشم و برنامه‌ها و دستورات از پیش تعیین‌شده در دستور کار من قرار نگیرد. هر دو شرط من پذیرفته شد و گفتند در اجرای برنامه‌ها و تغییر نفرات اختیار تام دارید. به این ترتیب در شرایطی که بسیار گرفتار بودم، وزیر اقتصاد شدم.

پیش از این پیشنهاد در شرکت نفت به چه کاری مشغول بودید؟

من در حال تشکیل کنفرانسی در شرکت نفت بودم و قرار بود برای دبیران دبیرستان‌های تهران در مورد تاریخ صنعت نفت صحبت کنم. اما با شرایط جدید این امکان دیگر وجود نداشت و در نتیجه از غلامرضا نیک‌پی که در آن زمان او هم در شرکت نفت کار می‌کرد خواستم به جای من سخنرانی کند. تمام اطلاعات را در اختیار ایشان گذاشتم؛ ضمن اینکه خود ایشان تسلط و تبحر زیادی بر تاریخچه و مسائل نفتی داشتند و در ‌‌نهایت این کار توسط وی انجام شد.