مشروطیت و تضاد جریانها
در واقع برداشت آنان بهشدت متاثر از فرهنگ جامعه خودکامه باستانی بود. مفهوم اصلی آزادی در اروپا به معنی آزادی قانونی، از جمله از سنتها و عرفهای اجتماعی تقدس یافته و ظاهرا ریشهکن ناشدنی بود. نظریهها و جنبشهای «فردگرایانه» سدههای هفدهم و هجدهم اروپا مخالف قوانین و سنتهای پردامنه و تبعیضآمیزی بودند که برجامعه و اقتصاد حکمفرما بود. این نظریهها با نفس قانون مخالف نبودند. آنها با حکومت مطلقه (ابسولوتیسم) و میزان دخالت دولت در جامعه و اقتصاد سرستیز داشتند و هوادار حق فرد برای پیگیری نفع شخصی خود و نیز بهرهمندی او از برابری در برابر قانون بودند. جان استوارت میل بعدها مفاهیم اروپایی حقوق و آزادی را به درستی بهصورت «آزادی تعقیب نفع فردی تا جایی که دیگران از همین آزادی محروم نگردند» تعریف کرد. مدتها پس از او آیزیا برلین همین اندیشه را «مفهوم منفی آزادی» خواند.
پیروزی نهایی جنبشهای هوادار آزادی منفی و برابری سیاسی- قضایی در پیشگاه قانون در اروپا، محدودیتهای این مفاهیم را در زمینه احقاق حقوق اجتماعی و اقتصادی طبقات محرومتر آشکار ساخت و موجب طرح درخواستهایی برای قوانین تازه یا قانونگذاری اجتماعی در جهت حمایت از حقوق آنان و قادر ساختن آنها به بهرهمندی از مزایای برابری حقوقی و آزادی فردی شد. بعدها هارولد لاسکی این مفهوم از آزادی را آزادی برای «شکوفا ساختن خویش به بهترین شکل» خواند. پس از او برلین آن را «مفهوم مثبت آزادی» نامید. هم سوسیالیستها و هم آنارشیستها به سود همین مفهوم مبارزه کردند: سوسیالیستها به طرق مختلف سعی در استفاده از دولت داشتند و آنارشیستها امیدوار بودند با جانشین ساختن مدیریت مردمی به جای دولت، به همین هدف دست یابند. مشروطهخواهان ایرانی بهویژه دموکراتهای تندرو هیچگونه تعارضی میان قانون و آزادی نمیدیدند. در واقع آنان عملا این دو را مترادف میدانستند، چه هر دو را به معنای آزادی میدانستند.
ارسال نظر