گزارش تاجر ارمنی از سقوط اصفهان
درماندگی شاه سلطان حسین
شاه از محمود خواست که سه تن دیگر از زنان وی را به او بدهد و نام آنها را ذکر کرد. آن زنان را به وی باز دادند. وی همچنان برخی گوهرها را درخواست کرد که باز به او داده شد. وی گوهرسازان را فرمود تا زینتهایی چند از این [گوهرها] برای زنانش بسازند و چون سالار گوهریان زینتهایی که ساخته شده بود نزد او آورد، به او گفت: «آیا میدانی که مرا پولی [در بساط] نیست که بتوانم مزد شما را بدهم؟ از محمود خواهم خواست که اجرت زحمت شما را بپردازد.» محمود همچنان یک «یوزباشی ۱» افغانی را با [چند] فراش معین کرد که پیوسته از شاه پاسبانی کنند و [روی هم رفته] با وی خوب رفتار کردند و سلامتی او را حفظ کردند. محمود گاهی از شاه بازدید میکرد و گاهی نیز «بیگلر ۲»خود را برای دیدار او میفرستاد. شاه به محمود گفت: «من به قزلباشان عقیده پیدا کردم و به این جهت امروز چنین در بدبختی و محنتم. تو نباید به آنان اعتماد کنی، چه همه خیانتکار هستند. همه را بکش و از آنها هیچ چشمداشت نیکی نداشته باشد زیرا با من خوب نکردند [با تو هم نخواهند کرد.].»
محمود، شاه و فرزندانش را سخت میپایید چون یکی از پسران۳ او[شاه] از اصفهان به تبریز گریخته بود و اگر این شاهزاده از اصفهان نگریخته بود، محمود همگی افراد خاندان شاه را نابود کرده بود. محمود یکی از دختران شاه را به ازدواج خویش درآورد. سایر دختران و خواهران شاه و همگی زنان حرم را در میان امراء و یوزباشیان او [محمود] تقسیم کردند. وقتی محمود اصفهان را گرفت، کسانی را که برای عرض تبریک به نزد او آمدند نکشت، ولی آنان را که چنین نکردند احضار کرد، اموال آنان را مصادره و آنها را هلاک کرد. محمود ۱۰ نفر از امیران قزلباش را در سمتهای آنها باقی گذاشت. ولی اعتمادالدوله سابق را اعتمادالدوله (کذا) خویش ساخت و با قورچیباشی و قوللر آغاسی به همین نحو رفتار کرد. به این دو نفر اخیر فرمان داد تا همه افراد ابواب جمعی خویش (قوللر و قورچیان) را جمع آورند و ترتیبی دهند که حقوق مقرر ایشان پرداخت شود و همواره برای خدمت حاضر باشند.
در ۲۹ اکتبر (۹ نوامبر) محمود شورای بزرگی فراهم آورد که در آن همه سرداران ایرانی و افغانی حاضر بودند. وی اعتمادالدوله، قورچیباشی و قوللر آغاسی را مخاطب قرار داد و گفت: «شما [خوب] میدانید که بهعلت عدملیاقت شاه حسین چگونه تشکیلات کشور در روزگار پادشاهی او از هم پاشید. وی دادگری نمیدانست، نادان بود و نالایق. تا اینکه من اینجا هستم، نمیخواهم شما مثل پیش باشید. میخواهم ریشه فساد را از این شهر برکنم و به آنان که خوبند و مرا صادقانه در دل خویش دوست میدارند، میل دارم سالاری و قدرت ببخشیم، پاداش نیک عطا کنم و آنها را از دیگر کسان برکشم و به مقامات عالی رسانم. اینک مطمئن هستم که شما به من نیازمندید. بگویید بدانم چگونه میتوان شاهزاده [طهماسب میرزا] را دستگیر کرد تا حاکم حکومت کند و بزرگتر بزرگتری و خون ریختن باز ایستد.» سرداران حاضر سوگند یاد کردند و سوره فاتحه الکتاب را عنوان حجت و شاهد قرائت کردند که از این پس صادقانه خواستار وی باشند و از خون خود در راه خدمت وی دریغ نورزند.
سپس اعتمادالدوله [ایرانی] به محمود گفت اگر فرمان رود به شاهزاده نامه نویسم [او را استمالت و تحریض کنم] که خود به حضور رسد و سر به خدمت شما فرود آرد. محمود جواب داد: «دلیل در دست نیست که بتوان گفت شاهزاده خود به پای خویش و از سر رای خود بیاید و اطاعت مرا گردن نهد؛ بنابراین باید به زور و نیروی شمشیر وی را حاضر ساخت. سرداری تعیین خواهم کرد که با لشکر به قزوین رود تا وی را دستگیر سازد و اینجا به خدمت آورد.» در ۳۰ اکتبر (۱۰ نوامبر) محمود سرداران خویش را گفت که لشکریان خود را آماده سازند. سردار بزرگ امانالله سلطان، اشرف سلطان و نصرالله کور سلطان شش هزار افغانی و دو هزار ایرانی را آماده ساختند. وی ۶ هزار افغانی را زیر فرماندهی سرداران فوق قرار داد و فرمانده دو هزار ایرانی را به برادر اعتمادالدوله سپرد و به این ترتیب ۸ هزار تن سپاهی جمع آورد. در ۲ (۱۳ نوامبر) این هشت هزار تن سپاهی با سرداران خویش از اصفهان به سوی قزوین روان شدند تا آن شهر را تسخیر و شاهزاده را دستگیر کنند و به اصفهان بیاورند. در ۳ (۱۴ نوامبر) محمود ایشیک آقاسی (رئیس قراولان) اعتمادالدوله را به سمت وزیر به کاشان گسیل داشت. این وزیر جدید فورا این خبر را به وسیله قاصدی به کاشان فرستاد. کاشانیان که به این سان از ورود حاکم جدید آگاهی یافته بودند، با تشریفات شایان از وی پذیرایی کردند.
ارسال نظر