سیاستمدار کارکشته

خاطرات دکتر ابراهیم یزدی به ۶۵ سال فعالیت در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و دینی در داخل و خارج از کشور، قبل و بعد از انقلاب اختصاص دارد که در سه جلد تدوین و ارائه شده است. جلد نخست در پنج فصل شامل ریشه‌ها، تبار خانوادگی، تولد، دوران تحصیلات ابتدایی، دبیرستان و دانشگاه و سپس مشاغل و فعالیت‌های علمی-تخصصی و مشارکت و حضور در فعالیت‌های سیاسی، دینی و اجتماعی تا شهریور ۱۳۳۹ و عزیمت به خارج از ایران است. وی در بخش ریشه‌ها و مهاجرت پدر، نمای کلی از محل سکونت در شهر قزوین و حواشی آن را ارائه داده است. از دوره نوجوانی خاطرات سیاسی خود را از دستگیری پدر پس از یک مراسم مذهبی در منزل پدری‌اش در ایامی که سینه‌زنی و دسته راه انداختن از طرف شهربانی قدغن شده بود، آغاز کرده است. وی خاطره ورود سربازان روسی و انگلیسی در شهریور ۱۳۲۰ را چنین به یاد می‌آورد: «ناگهان هواپیماها در آسمان ظاهر شدند و سر و صدای گلوله‌ها برخاست. مردم دسته دسته توی خیابان‌ها ریخته کنجکاوانه چشم به آسمان دوخته، بازی و مانور هواپیماها را تماشا می‌کردند بدون آنکه عموما و اکثرا بدانند چه شده است! بعد از چند ساعت سر و صداها خوابید و شنیدیم سربازان روسی و انگلیسی وارد ایران شده‌اند و رضاشاه از تهران فرار کرده است.»

وی در این بخش از روحیات پدرش چنین یاد کرده است: «پدر در جلسات مذهبی و نظری اعیاد یا دعای کمیل شب‌های جمعه که توسط روشنفکران دینی برگزار می‌شد بیش از همیشه شرکت می‌کرد تا با این گروه حشر و نشر پیدا کند...» وی از مادرش به‌عنوان اولین معلم سیاسی خود در زندگی یاد کرده و جملاتی از وی را در کتاب یادآور شده است و با این جملات فصل خاطرات پدر و مادر را به پایان می‌برد: «پدرمان اصولی و قاطع بود و در عین سادگی به ما اعتقاد و پایبندی به اصول را آموخت. مادرمان روشنفکر و مصر بر ادامه تحصیل ما بود. ما همه تحصیلات خود را از پشتیبانی و تشویق‌های ایشان داریم. ما را از اتلاف زمان و فرصت‌ها برحذر می‌کرد.»

ابراهیم یزدی که تحصیلات دوره دبیرستان خود را در دارالفنون گذرانده، موقعیت این دبیرستان را در آن دوره چنین شرح داده است: «دارالفنون حدود ۱۵۰ سال پیش، در زمان میرزاتقی‌خان امیرکبیر، نه به‌عنوان یک دبیرستان، بلکه به‌عنوان پلی‌تکنیک یا دارالفنون تاسیس شده بود. در ابتدا نه فقط یک پلی‌تکنیک، بلکه یک دانشگاه بود و علاوه بر رشته‌های فنی و نظامی، دانشکده پزشکی و داروسازی نیز داشت. دارالفنون واقعا می‌توانست به یک دانشگاه تبدیل شود اما به تدریج و به خصوص در دوره رضاشاه و با افتتاح دانشگاه تهران موقعیت خود را از دست داد و به جای توسعه و رشد و تبدیل به یک دانشگاه مدرن، به یک دبیرستان تنزل پیدا کرد.»

یزدی فعالیت جریان سیاسی در این دبیرستان را چنین شرح داده است: «در سال‌های دهه ۱۳۲۰ جو عمومی کشور به شدت سیاسی بود. علاوه بر فعالیت شدید و چشمگیر بهایی‌ها و هواداران کسروی، حزب توده ایران نیز سخت فعال بود. دامنه این فعالیت‌ها به دبیرستان‌ها نیز کشیده شده بود. در دبیرستان دارالفنون نیز فعالیت همه گروه‌ها بارز و چشمگیر بود. بعضی از دبیران نیز، موضع داشتند و از این یا آن گروه و حزب، به‌طور غیرعلنی و گاه واضح و آشکار حمایت می‌کردند.» فصل دوم کتاب به تحصیلات یزدی از ابتدایی تا پایان دانشگاه اختصاص دارد که در سال ۱۳۳۴ به نگارش درآمده است. یزدی فعالیت سیاسی خود را از نهضت خداپرستان سوسیالیست آغاز می‌کند و شروع آن را شرکت در جلسه‌ای که از سوی برادرش (کاظم)، در منزل دکتر محمد نخشب دعوت شده بود، به یاد می‌آورد: «مرحوم نخشب جلسه را خوب اداره می‌کرد. او خیلی محکم، با حرارت و با احساس صحبت می‌کرد.

او در ضمن صحبت با چشمان نافذ خود به چشمان مخاطبان و شنوندگان خیره می‌شد تا از تاثیر کلام خود بر آنها مطمئن شود. او درباره بدبختی و فقر و محرومیت مسلمان‌ها، ضرورت مبارزه با ظلم و ستم، مبارزه برای برقراری عدالت اجتماعی، تساوی، اخلاق، مسوولیت افراد برای رفع ظلم و ستم، تغییر سرنوشت، آینده بهتر برای اکثریت مردم، استقلال کشور در برابر سلطه بیگانگان، از فساد حاکمیت و خودفروختگی آنان به بیگانگان صحبت می‌کرد. مرحوم نخشب از وجود یک سازمان مخفی تحت نام «نهضت خداپرستان سوسیالیست» برای ما صحبت کردند و ما را به عضویت در آن دعوت کردند. طبیعی بود که ما همه آن را پذیرفتیم.

بعد از اینکه همه شرکت‌کنندگان در جلسه به عضویت در نهضت درآمدند، هسته مرکزی شاخه دانش‌آموزی نهضت به‌وجود آمد. هریک از دانش‌آموزان عضو، موظف بود در دبیرستانی که درس می‌خواند دوستان خود را مطالعه کرده و آنهایی را که واجد شرایط عضویت در نهضت تشخیص می‌دهد به جلسه ویژه‌ای به نام «حوزه تبلیغی» دعوت کند. دو گروه که به رهبری جلال آشتیانی (دانشکده فنی) و گروه دیگر که توسط نخشب (دانشکده حقوق) تشویق به همکاری شدند، به زودی در هم ادغام شدند و فعالیت مشترک خود را آغاز کردند. از درون همین جلسه مشترک بود که بعدها سازمانی به نام «نهضت خداپرستان سوسیالیست» پدید آمد. نویسنده در این بخش اسامی موسسان اولیه و فعالان این گروه را نام برده است. جلسات نهضت در منازل شخصی تشکیل می‌شود. نویسنده سپس به معرفی چند چهره برجسته این گروه می‌پردازد.

وی با ذکر خاطره‌ای از دکتر حسین زینت‌بخش (که داوطلبانه در زابل خدمت کرد) و دکتر شرف‌الدین که پس از کودتای ۲۸ مرداد تاب و تحمل خود را از دست داد و اقدام به خودکشی کرد، از این دو به نیکی یاد کرده است. یزدی در این بخش به مبانی فکری و فلسفی «نهضت خداپرستان سوسیالیست» پرداخته و مهم‌ترین این مبانی را چنین برشمرده است: «اسلام برای نهضت نه تنها به‌عنوان یک دین، بلکه به‌عنوان یک جهان‌بینی و ایدئولوژی مطرح بود. شاید این اولین بار بود که گروهی چنین نگرشی را از اسلام مطرح می‌کرد. نویسنده آنچه از مرامنامه این گروه به یاد می‌آورد را به ترتیب چنین نام برده است: «توحید به‌عنوان جهان‌بینی و زیربنای فکری، وحدت جوهر انسانی و برابری و برادری همه انسان‌ها و مسلمانان.»

یزدی سپس مواضع سیاسی، روش مبارزه و سازمان درونی نهضت خداپرستان را به‌طور خلاصه و دیدگاه مهندس آشتیانی و مواضع وی را شرح داده است. شرکت نهضت در انتخابات مجلس شانزدهم و حمایت از کاندیداتوری سید مهدی رضوی قمی در مقابل مرحوم تولیت که از نفوذ فوق‌العاده‌ای در قم برخوردار بود، از جمله دیگر خاطرات یزدی است. به گفته او اولین بحران داخلی نهضت خداپرستان، موجب جدایی گروهی از اعضای آن از جمله نخشب و همفکرانش شد. گروه اول نهضت (شاخه اصلی) که به دنبال تاسیس یک حزب سیاسی اسلامی علنی بود، عملا توفیقی نیافت و در سال ۱۳۳۲ فعالیت‌هایش کاملا متوقف شد. شاخه دیگر نهضت به رهبری مرحوم نخشب فعالیت علنی خود را با نام «جمعیت خداپرستان سوسیالیست» آغاز کرد.

نویسنده در بخش معرفی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران توضیحاتی کامل ارائه داده است و بسیاری از موسسان اولیه و در ادامه دانشجویان عضو آن را و سپس مهم‌ترین اهداف و برنامه و فعالیت‌های آنها را نام برده است. او از حمله اراذل و اوباش به روزنامه «باختر امروز» و به تاراج رفتن دفتر انجمن اسلامی دانشجویان و متوقف شدن فعالیت آن از سال ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ نام برده است. توقیف مجله «گنج شایگان» به دلیل انتشار سرمقاله «ملت مسلمان ایران مستشار مسیحی نمی‌خواهد» و همزمانی انتشار آن با مذاکرات دولت ایران با کنسرسیوم نفت از دیگر خاطرات وی در این زمینه است. به گفته وی: «این مجله تنها نشریه‌ای بود که مستقیما جنبش روشنفکری دینی را نمایندگی کرد و مقالات آن نشان داد که اعضای آن در سطح کلان پیرامون برخی از مسائل کلیدی جامعه اظهار نظر می‌کردند.»

نویسنده از گردش‌های دسته جمعی که انجمن اسلامی دانشجویان اقدام به برگزاری آن می‌کرد و تعداد شرکت‌کنندگان آن به ۲۰۰ نفر می‌رسید و محیط این گردش‌ها و روابط افراد بسیار دوستانه و صمیمانه و بحث و انتقاد و پرسش و پاسخ ضمن آنها می‌گوید. در انتخاب محل برای گردش به این نکته توجه می‌شد که اگر جوانان حزب توده (خانه صلح) قبلا در همانجا برنامه داشتند، انجمن در هفته‌های بعد همانجا برنامه می‌گذاشت. ابراهیم یزدی هفته گذشته درگذشت، او متولد سال ۱۳۱۰ در قزوین بود. یزدی در دوران اقامت امام خمینی(ره) در نوفل‌لوشاتو فرانسه از همراهان ایشان بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به ایران بازگشت. وی عضو شورای انقلاب اسلامی ایران بود و با آغاز به کار دولت موقت انقلاب به سمت «معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب» برگزیده شد. وی برای مدتی سرپرست موسسه کیهان بود. پس از استعفای کریم سنجابی از وزارت امور خارجه ایران، به‌عنوان «وزیر امور خارجه دولت موقت انقلاب» معرفی شد.

منبع: تاریخ شفاهی