سخنرانی دکتر سیمین فصیحی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش»
رضاشاه، برآیند بحرانهای مشروطه
دنیای اقتصاد: دکتر سیمین فصیحی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش» که به همت گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، در بررسی ورود مدرنیته به ایران در مقایسه با غرب عقیده دارد غربگذار همزمان به مدرنیته را در سه ساحت اقتصادی، سیاسی و فلسفی تجربه کرده است. در بحث اقتصادی فصیحی معتقد است که نفوذ خارجی در اقتصاد ایران مانع از گذار اقتصاد به ساحت مدرن شد و اگرچه ایران را وارد نظام جهانی کرد اما در حاشیه آن نگه داشت. بخش نخست دیدگاههای او در شماره گذشته به چاپ رسید.
دنیای اقتصاد: دکتر سیمین فصیحی در نشست «دولت مدرن، جامعه سنتی: چالش، پایش» که به همت گروه تاریخ و باستانشناسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، در بررسی ورود مدرنیته به ایران در مقایسه با غرب عقیده دارد غربگذار همزمان به مدرنیته را در سه ساحت اقتصادی، سیاسی و فلسفی تجربه کرده است. در بحث اقتصادی فصیحی معتقد است که نفوذ خارجی در اقتصاد ایران مانع از گذار اقتصاد به ساحت مدرن شد و اگرچه ایران را وارد نظام جهانی کرد اما در حاشیه آن نگه داشت. بخش نخست دیدگاههای او در شماره گذشته به چاپ رسید. در ادامه وی دو مدل دیگر از گذار در ایران تا آستانه دوره پهلوی را مورد واکاوی قرار داده است و طی آن نشان میدهد که چگونه این گذارها منجر به بحرانی شد که برآیند آن کودتای رضاخان بود.
گذار سیاسی
از نیمه دوم حکومت قاجار طیف مختلفی از تفکرات وارد کشور میشود. در حوزه سیاسی که تفکر دموکراسی وارد میشود، تاثیرات خود را میگذارد. اصلاحاتی در این دوره شروع میشود که ما به آن اصلاحات از بالا میگوییم. این اصلاحات سیاسی از دوره امیرکبیر آغاز میشود. پیش از آن ما اصلاحات عباسمیرزا را داریم ولی بیشتر اصلاحات نظامی و اجتماعی است. اصلاحات اساسی سیاسی از دوره امیرکبیر است که از آن بهعنوان نظم امیرخانی یاد میشود و بهعنوان یک دولت منتظم که به توسعه قدرت دست میزند، شکل میگیرد. دولتی که اقتدار شاه را در جهت منافع ملی و مردمی میخواهد. این اصلاحات بعدها از سوی شاه هم ادامه مییابد. اصلاحاتی در این دوره روی میدهد مثل مجلس مصلحتخانه یا کابینهای تشکیل میشود و وزرایی داریم .
شاه که در نظام سیاسی ما حاکم مطلق و حافظ جان و مال مردم است و اصلا مالک آنها است و به راحتی میتواند این جان و مال را هر موقع که بخواهد بگیرد و هر موقع هم بخواهد به کسی بدهد، قدرتش در حال توزیع بین وزارتخانهها و صدراعظم است. اینها اولین گامهایی است که برداشته میشود. بعد در دوره سپهسالار اینها پیشرفتهایی میکند و دربار اعظم داریم که شامل ۹ وزیر و یک صدراعظم میشود. دورههای بعدی خود شاه دست به اصلاحاتی میزند ولی این اصلاحات چون از بالا و معطوف و قائم به شخص است، ضررهای خودش را هم دارد. این اصلاحات از بالا معطوف به قدرت سلطنت است، خصلت دفاعی دارد و در همان حین که اصلاحات سیاسی انجام میدهد، اصلاحات نظامی هم صورت میگیرد که بتواند با غرب مقابله کند و قائم به شخص است. به محض از بین رفتن شخص، اصلاحات هم از بین میرود. دلیل شکلگیری این اصلاحات آن است که در جامعه بحرانی در حال شکلگیری است. یعنی افکار مدرن که وارد شده جامعه را به لحاظ سیاسی به چالش کشیده است، بحرانهایی پدید آمده که نیاز به حل شدن دارد. بنابراین هم شاه، هم امیرکبیر و هم سپهسالار ناگزیر از اصلاحات میشوند.
این بحرانها شامل قحطی، شورشها، جنبشها و شرارتهای در حال انجام است و همزمان شامل مطالباتی میشود که برخی روشنفکران ما در حوزه فکری در حال طرح آن هستند. بنابراین ما اگر در حوزه سیاسی قصد بررسی داشته باشیم، یکسری اصلاحات انجام میگیرد که فرد صاحب حقوق جذابیت پیدا میکند اما این فرد حقوقش قانونی نمیشود. یعنی در این دوره قانون در شکل قرارداد اجتماعی نداریم که قصد سخن گفتن از آن را بهعنوان نمود و مصداق دموکراسی داشته باشیم. به هرحال خود این نظام سنتی سیاسی که بر آمریت و قداست قدرت استوار است و نقدناپذیر است، شکاف برمیدارد و مساله حقوق فردی، شورا، توزیع قدرت، کابینه، وزرا، شرایط مشورت و... وارد گفتمان سیاسی دوره قاجار میشود.
گذار فکری
از نظر فکری هم ما یکسری از متفکران را داریم که با افکار غربی و اندیشههای کانت و دکارت آشنایی پیدا میکنند و جالب آن است که این رویکرد فکری که در غرب پیدا شد، توأمان منبع آزادی و منبع سلطه است. این نگاه در روشنفکران ما هم در برداشتهایی که از اصل فلسفی و فکری میکنند، وجود دارد. یعنی تمام این روشنفکران کسانی هستند که آفاقا و انفسا تا حدودی با غرب آشنایی دارند یا در قالب سفرها یا آشنایی که با آثار غربی پیدا کردهاند افرادی مانند میرزا ملکمخان، طالبوف، سیدجمالالدین اسدآبادی یا میرزا آقاخان کرمانی به دایره اندیشه وارد میشوند.
با توجه به اینکه ما در شرایط استبداد هستیم گرچه که نیاز عاجل و آنی آنها حکومت قانون است اما به پایههای فلسفی هم بیتوجه نیستند و برخلاف تصور رایج که میگویند اینها تنها به قانون توجه داشتند و در بنیادهای فلسفی فکر نکردند اگر به متونشان توجه کنیم خواهیم دید که از آزادی، کرامت انسانی و حقوق شهروندی درحال سخن گفتن هستند. یعنی در حال چون و چرا در تفکر خدا محوری هستند. در این مسیر عدهای رویکرد دینی و بومی دارند مانند طالبوف یا سیدجمال که ضمن بحثهای عقلی، خرافهزدایی میکنند اما در عین حال به سوژه بودن انسان معتقدند اما رابطه و نسبتی که این سوژه با خدا دارد را هم مورد احترام قرار میدهند و در مقام خلیفه اللهی صفاتی را که یک سوژه مدرن دارد به خدا نسبت میدهند و از آن به انسان مدرن منتقل میکنند. اما در بخشی از متفکران ما مانند میرزا آقاخان این رابطه خشنتر است و از یک ضدیتی میان فاعل شناسا و خداوند حکایت دارد.
یعنی رابطه بین انسان و خدا را نفی کرده و اعتبار بیشتر را به انسان در این حوزه میدهند. بنابراین اگر در تفکرات اینها دقیق شویم خواهیم دید که وجه رهایی بخش را در نظر دارند. آزادی از نظر آنها اهمیت زیادی دارد تا جایی که طالبوف آزادی بیقید و شرط را مطرح میکند که در آن دوره اهمیت زیادی داشت یا بحثهای دموکراسی، قانونمندی و حقوق شهروندی را مطرح میکنند که دارای اهمیت است اما آن وجه اثباتی یعنی بحث پیشرفت علم، آموزش همگانی و روشنگری از بالا با یک فشار، زور و سلطه حتی الگوی ژاپن را مطرح میکنند و غرب را نیز نقد میکنند و همه در آثارشان آن بحث سلطه و استعمار را دارند.
حرکت به سوی استبداد
این تفکر در دوره قاجار با توجه به اینکه سه پایه اقتصادی، سیاسی و فلسفی مدرنیته وارد ایران شد و تاثیر خود را در هر قسمتی گذاشت. در بخش فلسفی اگرچه طرح تمام عیاری از انسانِمحوری و سوژه نداریم و یک طرح نیمبند است. خود این تفسیر و طرح حقوق شهروندی مبنایی است برای طرح حقوق شهروندی که در انقلاب مشروطه داریم. یعنی قبل از این انقلاب این مفاهیم پدید میآید و در انقلاب خود را نشان میدهد. با انقلاب مشروطه ما یک تجدد سیاسی داریم که در واقع آن بخش بنیاد دموکراسی یا بنیاد سیاسی تحقق پیدا میکند اما این پروژه ناتمام میماند و با بحرانهای بعدی مواجه میشود. بهطوریکه حدود دو سال بعد از مشروطه که مجلس را داریم با استبداد صغیر مواجه میشویم و بعد هم مجلس دوم، نفوذ بیگانه، جنگ جهانی اول، شورشهای اجتماعی، شورشهای سیاسی همه یک بحران ۱۰ ساله را ایجاد میکند و شرایط اجتماعی نوع تفکر را هم تغییر میدهد.
یعنی دیالکتیک عین و ذهنی را پدید میآورد که سه پایه مدرنیته را در ایران دستخوش تغییراتی میکند و این بحرانهای عدیده سبب نوعی بیثباتی سیاسی میشود. دولتهای پیدرپی که میروند، مجلسهایی که با اولتیماتومهای مختلف یا جنگ جهانی اول بسته میشوند و حتی در دورههایی مجلس نداریم یعنی کاملا این بیثباتی سیاسی دیده میشود. اینها در حقیقت شرایطی را ایجاد میکند که اولین نتیجه آن اهمیت یافتن امنیت میشود. یعنی در این دوره بعد از مشروطه تا روی کار آمدن رضاخان بحث امنیت در اولویت قرار میگیرد. ثبات سیاسی مهم میشود. استقلال ارضی با توجه به جنگ و نفوذ خارجی مورد توجه قرار میگیرد و نوعی سرخوردگی از شیوههای پارلمانی، رقابتهای احزاب، ترورهایی که در سطح جامعه میشود و از این افسارگسیختگی، چالشها، منازعات و بحثهایی که میان جناح مشروطهطلب وجود دارد، ایجاد میشود و بنابراین در تفکر اصلی در دوره قاجار روشنفکران به هر دو وجه رهاییبخش یعنی بحث قانونمندی و پیشرفت علم یا نگرش اثباتی و پیشرفت اقتصاد و اندیشه ترقی توجه میکنند.
یعنی اعتبار حقوق شهروندی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی یکسان است. خود حکومت مشروطه دو نوع مطالبات را همزمان پیگیری میکند؛ یکی بحث دموکراسی، حکومت قانون، تشکیل مجلس و حقوق شهروندی و دیگری اصلاحات اجتماعی و اقتصادی است. یعنی تمام روشنفکران دوره قاجار و مشروطه هر دوی این وجوه را با هم میخواهند. تمام روشنفکران ما از رشد صنعتی و صنعتیسازی، ترقی صنعت، آموزش رایگان، تقلیل ساعات کار، جادهسازی، تمرکز سیاسی، اصلاح نظام اداری و قضایی، سربازگیری اجباری و نظام ارتش منظم سخن میگویند. اینها همه خواستههایی است که در دوره مشروطه مطرح میشود.
در فاصله بحران یعنی از ۱۲۸۸ تا ۱۲۹۹ که کودتا را داریم به قدری بحرانها شدید است که روشنفکران این دوره چیزی که مدنظر قرار میدهند یک حکومت متمرکز است که از طریق آن بتوانند اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را پیش ببرند. بنابراین در این دوره اولویت با بحثهای اقتصادی و اجتماعی است و طوری میشود که همه از یک دیکتاتور آهنین و مرد قدرتمند صحبت میکنند و شرایط و فضا بهگونهای پیش میرود که برآیند آن رضاخان میشود. یعنی رضاخانی به قدرت میرسد که اقبال عمومی دارد. برخی به درستی معتقدند رضا خان را انگلیسیها روی کار آوردند ولی اگر آن را در شرایط تاریخی بررسی کنیم چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ عینی، شرایطی پدید آمد که یک دیکتاتور و یک مرد آهنین را میطلبید، چراکه همه در حال صحبت از کودتا بودند. این روند منجر به شکلگیری دولتی نظیر دولت رضاشاه شد که ما امروزه از آن بهعنوان دولت مدرن یاد میکنیم، دولت مدرنی که در زمانهای شکل گرفت که ما یک جامعه درحال گذار بین سنت و مدرنیته با غلبه وجه سنتی داشتیم.
ارسال نظر