گزارش نشست رونمایی و جشن امضای کتاب «ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش»
ما و تفکر تاریخی
روز سوم مرداد ماه انتشارات ثالث میزبان رونمایی و جشن امضای کتاب «ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش» بود. در این نشست دکتر مرتضی مردیها استاد دانشگاه و دکتر شروین وکیلی پژوهشگر تاریخ و علوم اجتماعی به بیان دیدگاههای خود در رابطه با اندیشه نولته و اهمیت این اثر پرداختند. روز گذشته بخش نخست این نشست یعنی سخنرانی دکتر مرتضی مردیها در نقد هایدگر و مکتب فرانکفورت به چاپ رسید. آنچه در ادامه میآید سخنرانی دکتر وکیلی در ارتباط با اهمیت نولتهخوانی در ایران است.
وکیلی ابتدا به شماری فیلم در ژانرها و سطوح مختلف اشاره کرد که اخیرا تماشا کرده بود و از این رهگذر کوشید تا فضای هالیوودی شکل گرفته علیه آلمان را برای مخاطبان ترسیم کند.
روز سوم مرداد ماه انتشارات ثالث میزبان رونمایی و جشن امضای کتاب «ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش» بود. در این نشست دکتر مرتضی مردیها استاد دانشگاه و دکتر شروین وکیلی پژوهشگر تاریخ و علوم اجتماعی به بیان دیدگاههای خود در رابطه با اندیشه نولته و اهمیت این اثر پرداختند. روز گذشته بخش نخست این نشست یعنی سخنرانی دکتر مرتضی مردیها در نقد هایدگر و مکتب فرانکفورت به چاپ رسید. آنچه در ادامه میآید سخنرانی دکتر وکیلی در ارتباط با اهمیت نولتهخوانی در ایران است.
وکیلی ابتدا به شماری فیلم در ژانرها و سطوح مختلف اشاره کرد که اخیرا تماشا کرده بود و از این رهگذر کوشید تا فضای هالیوودی شکل گرفته علیه آلمان را برای مخاطبان ترسیم کند. «شماره آخر فیلم بیگانه (عهد بیگانه)، فیلم دیگر «درمانی برای خوبی» که یک فیلم درام گوتیک است و آخری wonder woman که یک فیلم اکشن در تیپ سوپرمن و بتمن است. اینها سه فیلم کاملا متفاوت به لحاظ سبک و ژانر بود اما چیزی که جالب به نظر میرسید آن بود که بهرغم همه این تفاوتها در هر سه فیلم امر آلمانی پلید است. البته منظور انسان آلمانی نیست بلکه امر آلمانی است. بهطور مثال در فیلم wonder woman که یک فیلم بزن بزن است و محتوای خاصی هم ندارد به این صورت است که جنگ جهانی اول است و یک نژادی از موجودات نیمهخدا که همه آنها زن هستند در یک جزیره در امن و امان در حال زندگی هستند. یک خلبان انگلیسی و یک گروه سرباز آلمانی که او را دنبال میکنند، وارد جزیره میشوند.
خیلی عادی و طبیعی این گروه به کمک فرد انگلیسی میروند. حال این سوال مطرح میشود که چرا و به چه علت کسانی که از جهان خارج هیچ آگاهی ندارند و تا به حال مرد هم ندیدهاند، وقتی دو مرد وارد قلمرو آنها میشوند که از اتفاق فرد انگلیسی با هواپیما میآید و به نظر مهاجمتر هم هست، به نفع انگلستان در جنگ جهانی اول وارد جنگ میشوند. فیلم «درمانی برای بهبود» یک فیلم گوتیک نیمه ترسناک است که داستان درمانگاهی در سوئیس را روایت میکند با فضایی کاملا آلمانی که همه چیز خوب است و افراد در آنجا سالم و دانشمند هستند بعد از مدتی مشخص میشود که یک بارون آلمانی از قدیم در اینجا مانده و به مرور عناصر آلمانیتر میشود. افراد لهجه آلمانی پیدا میکنند و روی دیوارها شما عبارات و نوشتههای آلمانی میبینید و تلاش میشود که نشان دهند این افراد موجودات پلیدی هستند که در حال مکیدن خون ملت هستند. این شعار بهطور مشخص در آن وجود دارد. در عهد بیگانه این امر جالبتر است چون صدسال بعد در فضا در حال رخ دادن است و ربطی به زمین ندارد.
چیزی که شما در این فیلم میبینید این است که یک روبات قصد دارد بشریت را نابود کند. تیپ این شخص آلمانی است، مشخصههای فرهنگی آلمانی دارد و مدام در حال گوش دادن به آهنگهای واگنر است. بعد آدمهای خوب ماجرا همه ارجاعات انگلیسی و آمریکایی دارند. من شخصا درباره رمزشناسی سیاسی فیلمها مقداری حساسیت دارم. برای من جالب بود که چرا فیلمهایی که در حال حاضر یعنی ۷۰ سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم ساخته میشود و ۷۰ سال بعد از اینکه آلمان عملا هیچ ارتشی ندارد، ترسناک است؟ و چرا اینقدر روشن و صریح در تقریبا تمام فیلمها وجه منفی دارد؟ ماجرا دیگر رایش سوم هم نیست بلکه خود آلمان است. با این مقدمه باید دید دلیل اینکه هابرماس در ایران اینقدر شناخته شده است و تقدیس شده و از نولته یا لومان که افراد مهمی هستند تقریبا چیز زیادی نداریم، چیست.
در مورد تفکر تاریخی، نولته و هابرماس قابل مقایسه نیستند، چون نولته اندیشمند جدی علم تاریخ است. هم به لحاظ فلسفه تاریخ و هم به لحاظ علم تاریخ و اصلا قابل رقابت نیستند. هرکس بحثهای این دو را خوانده باشد، میتواند به راحتی به این داوری برسد. از سوی دیگر اگر بحث لومان و هابرماس را بخوانیم، میبینیم که لومان به لحاظ تفکر جامعهشناختی، انسجام اندیشه فلسفی، دامنه دادههایی که گواه میگیرد، کارآمد بودن چیزی که میگوید و تاثیری که بر متفکران بعدی میگذارد اصلا با هابرماس قابل مقایسه نیست. پرسش اینجا است که چرا امثال نولته دیده نشدند؟ چه چیزی در آرای نولته هست که او را قابل توجه میکند. او به دلیل طرح چند پرسش اهمیت دارد و باید به او توجه کرد. مهمترین پرسش این است که فاشیسم یعنی چه؟ بالاخره ثلث اول قرن بیستم با پدیدهای به نام فاشیسم درگیر بوده است. در روزگار ما حتی در ایران فاشیست بیشتر بهعنوان یک فحش سیاسی بهکار برده میشود. درحالیکه ما با یک پدیده مهم جامعهشناسی سروکار داریم و طرح پرسش دقیق در مورد فاشیسم را نخستینبار و به جدیترین شکل انجام داده است و تا بهحال قانعکنندهترین پاسخ را هم به آن داده است.
قانعکنندهترین پاسخ یعنی منسجمترین دستگاه نظری برای توضیح فاشیسم و قابل اعتمادترین مجموعه گواهان و دادههای علمی تاریخی را برای شرح فاشیسم آورده است. نولته از یک نظر دیگر هم جالب است و آن اینکه طرح پرسشی میکند که جامعه ما مدت زیادی است با آن درگیر است و آن هم تفکر چپ مارکسیستی است؛ البته نه خود مارکس بلکه قرائتهایی از مارکس.... چگونه ما میتوانیم به این پدیده (مارکسیسم) نگاه کنیم و آن را به لحاظ تاریخی فهم کنیم؟ نولته خودش و خانوادهاش گرایش مارکسیستی روشنی دارند و حتی خودش هم میگوید در دوره دانشجویی همه فکر میکردند که من مارکسیست هستم. او بهعنوان یک اندیشمند چپ مشهور و استاد دانشگاه شد. همچنین جایگیری اولیه او در فضای روشنفکری آلمان در فضای روشنفکری چپ است. یک دلیل دشمنی افراطی با او هم این است که بهعنوان یک مرتد با او برخورد میکنند.
فست که کتاب «زندگینامه هیتلر» از او به فارسی ترجمه شده اولین کسی است که «یکتا نیست آشوویتس» را گفته است و نولته اساسا طرفدار یکتایی آشوویتس بود. پس چرا همه حملات به نولته است؟ چون او دید متفاوت، محکمتر و مستندتری در مورد محتوای مارکسیسم همچون یک جنبش اجتماعی تاثیرگذار در قرن بیستم به ما میدهد. او در کتابی که در رابطه با مارکس نوشته است با عنوان «مارکس و انقلاب صنعتی» میگوید: «قرن بیستم با پیروزی سیاسی مارکسیسم شروع میشود (۱۹۱۷) و با فروپاشی سیاسی اردوی مارکسیسم اروپایی (۱۹۸۹) تمام میشود و قرن بیستم را قرن سیطره و تهدید اروپا از سوی مارکسیسم میداند. دومین موضوع مهم در آثار نولته، تفسیر او از مارکس است و در کنار آن موضوع مهم دیگر نگاه او به فرآیند تاریخ است و این همان جایی است که پدیدارشناسی او وارد میشود. نولته جایی است بین مورخان پوزیتیویستی که در آلمان هم هستند (کسانیکه تنها به دادههای دقیق تاریخی میپردازند و مدعی بیطرفی هستند) و در کنار آن اندیشمندانی که از یک موضع سیاسی در حال تولید گفتمان تاریخی هستند که این امر شامل گفتمان چپ و گفتمان محافظهکارانه راست میشود.
نولته در میان اینها ایستاده است. به نظر من هم باید میان اینها بود چون بیشک همه مورخان موضع دارند و باید موضع خود را شفاف، عینی، رسیدگیپذیر و قابل نقد بیان کنند. به نظرم نولته این کار را کرده است. از دیگر کارهای قابل توجه نولته در آثارش، نگاهی است که به انقلاب صنعتی دارد. همه ما زمانی که نامی از انقلاب میشنویم بلافاصله به یاد انقلاب فرانسه میافتیم و اگر مقداری چپتر باشیم به انقلاب اکتبر اشاره خواهیم کرد. معمولا کسی از انقلاب صنعتی یاد نمیکند. نولته یک نگرش تاریخمند مبتنی بر پدیدارشناسی پیشنهاد میکند که در قالب آن بسیاری از اتفاقات را واکنشی در برابر انقلاب صنعتی میداند و شگفت اینکه شواهد چشمگیر و جدی میآورد که در بسیاری از موارد این واکنش ارتجاعی است و در رابطه با مارکس و انگلس نیز آن را ارتجاعی میداند.
ما همه میدانیم که مطابق فرمولبندی کلاسیک لنین، مارکسیسم از اقتصاد لیبرال انگلیسی (ریکاردو و اسمیت)، سیاست فرانسوی (سیاست انقلابی فرانسه) و فلسفه آلمانی (فلسفه هگلی و نه کانتی) تشکیل شده است. اما میتوان در مورد آن شک کرد و پرسید اندیشمندان رمانتیک آلمانی چقدر بر مارکس تاثیر داشتند؟ که اتفاقا تاثیر زیادی هم داشتند نه تنها بر مارکس جوان که میدانیم گرایش رمانتیک داشته، بلکه در مورد آثار متاخر او نیز این پرسش مطرح است. میتوان پرسید مالتوس که محافظهکار راست است، چقدر روی مارکس تاثیر داشته است. نولته نشان داده است که بسیاری از آرای مارکس و همچنین انگلس، گرایشهای به تعبیری ارتجاعی، ضدانقلاب فرانسه و از آن مهمتر ضدانقلاب صنعتی است. این حرف با توجه به دادههای قابل توجه ارائه شده حرفی جدی تلقی میشود. پرسش دیگری که نولته در آثارش مطرح میکند این است که چرا یهودکشی متفاوت با لهستانی کشی، کلیمیکشی و ارمنیکشی قلمداد میشود؟ و از جمله آخرین پرسشهای نولته در آثارش این است که جنبش اسلامگرای جدید که با انقلاب اسلامی ایران شروع میشود، جایگاهش در جغرافیای اندیشه ایدئولوژیک دنیا کجا است؟ نولته آخرین کتابش را به این پرسش اختصاص داده است.
بهعنوان بخش پایانی سخنانم به این نکته میپردازم که چرا باید نولته را خواند؟ به نظر من با خواندن نولته ما چهار چیز یاد میگیریم. یک اینکه متوجه میشویم که چقدر مرزبندیهایی که در ذهن خود در مورد اندیشه مدرن داریم، ممکن است نادرست باشد. همه ما یک تقسیمبندی در ذهن خود داریم. مثلا در حوزه سیاست میگوییم موسولینی، هیتلر و... راست هستند و لنین و استالین و... چپ هستند. مثلا در حوزه اندیشه در آلمان گفته میشود هابرماس چپ است و نولته و لومان راست هستند. خواندن این کتاب به ما این امر را منتقل میکند که راست و چپ به این شکل خطکشی شده وجود ندارد و افراد بسته به موقعیتهای خود برخی از آرا حتی آرای افراطی را که از اردوگاه مقابل میآید به راحتی وامگیری، جذب و درونی میکنند و این آرا در برخی از موارد شگفتانگیز است. من جایی بحث کردم که حتی گفتمان خود مارکس مستقل از انگلس، به لحاظ اسطورهشناختی کاملا ادامه تورات است.
یعنی هزارهگرایانه است، شورش تهیدستان، اسطوره یوسف و پیروزی برادر کوچک فرودست و تا حد زیادی اساطیر آخرالزمانی توراتی در مارکسیسم بازنمایی میشوند و روشن است که این امر تصادفی نبوده و مارکس با توجه به یهودی بودن و مطالعه متون یهود از آنها وامگیری کرده است. البته خیلی از این عناصر در جاهای دیگری نیز تکرار میشود. همین عناصر در گفتار هیتلر هم هست. نظیر نژاد پاک، کشتن اقوام غیر که در تورات هم هست. بنابراین اینجا هم خیلی نمیشود مرزبندی راست و چپ کرد و به راحتی در گفتمانها وامگیری میشود. این پیچیدگی مرزبندیها و لغزان کردن زمینهایی که ما معمولا استوار فرض میکنیم و دستگاههای گاهی متعصبانه نظری روی آنها بنا میکنیم، یکی از دستاوردهای مطالعه کتابهای اینچنینی است.
دستاورد دوم کتاب این است که الان شاید باور نکنیم که در یک آرمانشهر علمی، یعنی غرب یا فرنگ که ما برای خود ساختهایم و در قلب این آرمانشهر یعنی آلمان که مهمترین دانشگاههای دنیا در دوران مدرن آنجا شکل گرفت و مفهوم دانشگاه به تعبیری که ما الان داریم آلمانی است. برای ما ممکن است عجیب به نظر بیاید که در همین دوره در دانشگاههای این کشور برای پژوهش در مورد برخی از امور منع وجود دارد؛ در مورد پژوهشی که منجر به کمرنگکردن یک امر مقدس شود که مربوط به ۷۰ سال پیش است. در این کشور کسانی هستند که مدارج دانشگاهی رسمی دارند و از منع پرسش دفاع میکنند یعنی در برخی موضوعات کسی حق پرسش ندارد.
به نظر من مطالعه این کتابها مهم است چون وضعیت ما تا حدودی به آلمانها شباهت دارد. ما برخلاف آلمان فرهنگ و تمدنی قوی و محکم هستیم منتها به همان ترتیب آلمانها مورد حمله هستیم و به همان ترتیب در مورد ما خاطرات جعلی درست و تکثیر میشود. به همان ترتیب دچار اختلال در به یاد آوردن هویت خود هستیم. به همان ترتیب تاریخ ما درآمیخته با گناهانی که در مورد آلمانها البته تا حدودی صادق است، ولی این گناهی است که پرتغالیها، اسپانیاییها، فرانسویها و انگلیسیها نیز در جریان استعمار مرتکب شدند و بسیاری از دیگر کشورهای دنیا داشتهاند منتها ما چنین گناهانی تا به این اندازه نداشتهایم اما در به یاد آوردن خود گاهی با گناهان ساختگی دست به گریبان هستیم. مطالعه دعواهای اینچنینی به ما کمک میکند که به وضعیت امروز خود رسیدگی کنیم.»
مهدی تدینی مترجم کتاب بهعنوان آخرین سخنران نشست به بیان خاطراتی از همکاریهای نولته در سالهای پایانی عمرش برای ترجمه آثارش به فارسی و خوشحالی او از این اقدام اشاره کرد و رسالت خود را برای ترجمه آثار نولته در برقراری توازن انتقال دانش به کشور دانست. «در ایران جدال مورخان را با یک سر جدال یعنی هابرماس میشناسیم و اطلاعات اندکی درباره نولته که طرف دیگر این جدال ۲۵ ساله تاریخنگاران در آلمان بوده است، داریم. چون کتابهای نولته بسیار قطور هستند و ترجمه آنها زمان زیادی میبرد، ترجیح دادم با مهمترین کتابی که یک آلمانی راجع به او نوشته است، فرآیند آشنایی مخاطبان ایرانی با نولته را تسریع کنم. این کتاب تمام نیم قرن کار نظری نولته از ۱۹۶۳ تا ۲۰۰۹ را پوشش داده است.»
تدینی با اشاره بهعنوان تاریخاندیش که عنوانی جدید در فارسی محسوب میشود و وی برای نولته بهکار برده است گفت: «ما چیزی به نام فیلسوف تاریخ داریم که تاریخ را در یک چارچوب نظری عظیم فلسفی برای ما معرفی میکند مثل هگل اما تاریخاندیش کسی است که تاریخ را میخواند، دادههای تاریخی را به کمک فلسفه به کدهای انتزاعی تبدیل میکند و به کمک این کدهای انتزاعی امروز را تفسیر و تحلیل میکند و آینده را پیشبینی میکند و از یک راننده تاکسی تا یک متفکر همه ما یک تاریخاندیشی داریم و تقریبا مهمترین کسی که روی آن کار کرده نولته است، در نهایت هدف من این بود که الگوهای تاریخاندیشی نولته را شناسایی کنیم و با آن درباره تاریخ معاصر خودمان فکر کنیم و در رابطه با تاریخ خود پرسشگری کنیم.»
ارسال نظر