ماجرای کودتای سال ۱۳۳۲ از قلم یک مورخ
آمریکاییها همه سرمایههایشان را رو کردند
آمریکاییها برای مشارکت در کودتا سرمایههای خود را رو کردند. مهمترین آنها خود مجموعه سفارت بود. اهمیت حیاتی سفارت آمریکا پس از شهریور ۱۳۳۰ (هنگامی که کنسولگریهای بریتانیا در شیراز، اصفهان، مشهد، اهواز، خرمشهر و کرمانشاه تعطیل شدند) آشکار شد. این سفارت حتی پس از مهرماه ۱۳۳۱ یعنی وقتی روابط دیپلماتیک ایران با بریتانیا قطع و سفارت تعطیل شد، اهمیت بیشتری پیدا کرد. براساس محاسبه وزارت خارجه بریتانیا شمار کارکنان سفارت آمریکا ۵۸ نفر بود که همگی از موقعیت کامل دیپلماتیک برخوردار بودند. شمار کارکنان سفارت شوروی تنها ۲۱ نفر، فرانسه ۹ نفر و بریتانیا پیش از تعطیلی ۲۱ نفر بود.
آمریکاییها برای مشارکت در کودتا سرمایههای خود را رو کردند. مهمترین آنها خود مجموعه سفارت بود. اهمیت حیاتی سفارت آمریکا پس از شهریور ۱۳۳۰ (هنگامی که کنسولگریهای بریتانیا در شیراز، اصفهان، مشهد، اهواز، خرمشهر و کرمانشاه تعطیل شدند) آشکار شد. این سفارت حتی پس از مهرماه ۱۳۳۱ یعنی وقتی روابط دیپلماتیک ایران با بریتانیا قطع و سفارت تعطیل شد، اهمیت بیشتری پیدا کرد. براساس محاسبه وزارت خارجه بریتانیا شمار کارکنان سفارت آمریکا ۵۸ نفر بود که همگی از موقعیت کامل دیپلماتیک برخوردار بودند. شمار کارکنان سفارت شوروی تنها ۲۱ نفر، فرانسه ۹ نفر و بریتانیا پیش از تعطیلی ۲۱ نفر بود.
حضور دیپلماتیک آمریکا به دلیل موضوع اصل ۴ ترومن و نیز سه ماموریت نظامی جداگانه، افزایش یافته بود. برای اصل ۴ که عمدتا نوعی برنامه کمک به بهبود کشاورزی بود، ۱۳۸ آمریکایی بهکار گرفته شده بودند و این بیش از همه آمریکاییهایی بود که در کل کشورهای عربی خدمت میکردند. دفتر مرکزی آنان در نزدیکی خانه مصدق قرار داشت. براساس گزارش یک روزنامهنگار خارجی، اصل ۴ اساسا فقط به اعطای کمک نمادین مربوط میشد اما این کمکها در ۱۳۳۲ بهطور ناگهانی به بیش از ۴۴ میلیون دلار افزایش یافت. به گفته این خبرنگار، سوءظن عمومی این بود که چنین برنامهای عملا «پوششی برای جاسوسی» است. اردشیر زاهدی فرزند سرلشکر زاهدی در پروژه اصل ۴ کار میکرد و پیامهای آمریکاییها را به پدرش که مخفی شده بود میرساند.
در سه ماموریت جداگانه نظامی برای ارتش، ژاندارمری و نیروی هوایی، ۱۲۳ مشاور آمریکایی بهکار گرفته شده بودند. این برنامه از سال ۱۳۲۱ آغاز شده و رهبری آن طی سالهای ۱۳۳۲-۳۱ برعهده ژنرال رابرت مککلور، کارشناس «جنگ روانی» اعزامی از کره به ایران بود. مشاوران با افسران عملیات زرهی بهویژه فرماندهان تانک ارتباط روزانه داشتند. از سال ۱۳۲۵ به اینسو، پنتاگون جریانی آرام و پیوسته از تحویل تانکهای سبک M۳ (لی) و سنگین M۴ (شرمن) را به ایران آغاز کرده بود. فقط در سال ۱۳۳۱ تعداد ۴۲ دستگاه شرمن به ایران تحویل داده شد و بیش از ۳۰۰ افسر نظامی برای آموزش بهآمریکا رفتند. سفارت آمریکا در ۱۳۳۱ رضایتمندانه گزارش کرد که حتی افسران دستچین شده مصدق هم «ارادتمند مشاوران آمریکایی» باقی ماندهاند. مککلور و همکاران او آنقدر جسارت داشتند که در آستانه کودتا حتی مزه دهان تیمسار محمدتقی ریاحی، رئیس معتمد و وفادار ستاد ارتش مصدق را هم بفهمند. براساس گزارش یک ناظر هندی در اواخر سال ۱۳۳۱، «نخستین چیزی که در تهران جلب توجه میکند، شمار قابل ملاحظه آمریکاییها است. تعداد دقیق آنها مشخص نشده اما در ایران تعدادشان در مقایسه با دیگر کشورهای خاورمیانه بیشتر است. احتمالا تنها در تهران حداقل هزار آمریکایی حضور دارند.»
سیا دو کارشناس آکادمیک در زمینه مسائل ایران داشت: دونالد ویلبر و ریچارد کاتم. ویلبر که اغلب بهعنوان «جاسوس جنتلمن» توصیف شده است، یک افسر اطلاعاتی حرفهای بود. او از دهه ۱۳۱۰/ ۱۹۳۰ تحت پوشش باستانشناس و تاریخدان در حال رفت و آمد به خاورمیانه بود. شاهکار قبلی او این بود که لاهوتی، شاعر سرشناس ایرانی را که بهصورت تبعیدی در شوروی زندگی میکرد، تا دم مرگ کشاند. ویلبر خاطرات او را جعل و منتشر کرد و در آن مدعی شد که این دستنوشتهها از شوروی قاچاق شده است. لاهوتی آنقدر خوششانس بود که از دنیای پارانوئیدی استالین جان سالم به در ببرد. ویلبر پس از ترک سیا دستخطهای جعلی را به سفارش عتیقهفروشان شناسایی میکرد و همزمان کتابهایی درباره هنر ایران، معماری و تاریخ مدرن نوشت. پس از انقلاب اسلامی و هنگامی که روزولت گزارش خود را درباره کودتا نوشت، ویلبر تلاش کرد روایت خودش از ماجرا را منتشر کند اما سیا آن را در ۴ صفحه خلاصه منتشر کرد. او برای حل این ماجرا، نسخهای از این گزارش رسمی را که در سال ۱۳۳۳ برای سیا نوشته بود، در اختیار دوستانش قرار داد تا در زمانی مناسب پس از مرگ او منتشر شود.
کاتم، دیگر چهره دانشگاهی، از اعضای سابق کلیسای مورمون و از پژوهشگران بورسیه فولبرایت در دانشگاه تهران بود. او بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتزبورگ شد. او در تهران اطلاعاتی را درباره حزب توده بهدست آورد و آن را سخاوتمندانه با بریتانیاییها به اشتراک گذاشت. همچنین اطلاعاتی درباره حزب زحمتکشان بقایی و همچنین حزب آریا (آرین) و سومکا جمعآوری کرد. دو گروه آریا و سومکا که به ترتیب پیراهنهای سیاه و خاکستری بر تن میکردند، در زمینه تقلید از نازیهای آلمان و محکوم کردن یهودیان و کمونیستها گوی سبقت از یکدیگر میربودند. آریا در سال ۱۳۲۵ توسط هادی سپهر، نظریهپرداز نژادپرستی تاسیس شد که طی جنگ دوم جهانی زندانی شده بود. آریا کمکهایی از تیمسار ارفع و هواداران او در میان افسران ارتش دریافت کرده بود. سومکا در سال ۱۳۳۰ توسط دکتر داود منشیزاده زبانشناس ایران باستان که تحصیلکرده آلمان بود، تاسیس شد.
او به هنگام کار بهعنوان مبلغ رادیویی رایش سوم و در جریان بمباران هوایی متفقین یک پای خود را از دست داده بود. از نظر او، سپهر، «هالویی کمسواد» بود. رویای منشیزاده این بود که رایش سوم را در سرزمین آریایی ناب ایران بازسازی کند. سومکا در میان این دو گروه حاشیهای بزرگترین گروه بود اما در اوج فعالیتهای خود هم نتوانست بیش از ۳۰۰ عضو را به سوی خویش جلب کند. بریتانیا به این ظن برده بود که سیا و شاه به سومکا، حزب زحمتکشان و آریا کمک مالی میکنند. براساس گزارش سفارت بریتانیا اعلاء، وزیر دربار به شکلی منظم با سپهر ملاقات میکرد و بقایی هم همکاری نزدیکی با آریا و سومکا داشت. براساس همین گزارشها کاتم اطلاعات مربوط به دیدگاههای سیاسی همکاران خود در دانشگاه تهران را با آنان در میان میگذاشت. اگر سیاستمداران ایرانی شخصیتهایی برآمده از «آلیس در سرزمین عجایب» قلمداد میشدند، دیپلماتهای بریتانیایی-آمریکایی هم درست از وسط اپرای سه پنی و صعود و سقوط شهر ماهاگونی برشت بیرون آمده بودند.
سیا سه چهره عملیاتی داخلی نیز داشت که عبارت بودند از: سرهنگ عباس فرزانگان و دو مامور با تجربه به نامهای «سیلی» و «نرن» که روزولت اسمشان را «برادران بوسکو» (براساس نام شکلات شیری معروف آن روزگار) گذاشته بود. فرزانگان یکی از افسران ردههای ستادی بود که طی سالها خدمت، بسیاری از افسران نیروهای زرهی تهران را میشناخت. او از دوستان تیمسار ولیالله قرنی، فرمانده تیپ قزوین بود. در سال ۱۳۳۱ فرزانگان با هدف فراگیری آموزش ویژه در زمینه ارتباطات مخفی با آمریکا اعزام شد. چندسال بعد او را عضو هیاتمدیره سازمان بینالمللی تلفن و ارتباطات از راه دور (ITT) کردند.
برادران بوسکو که هویت واقعی آنها حتی از MI۶ نیز پنهان نگهداشته شده بود، فرخ کیوانی و علی جلالی بودند. آنان در واقع برادر نبودند. کیوانی حقوقدانی با روابط اقتصادی و بازرگانی در هامبورگ بود و جلالی روزنامهنگاری که به تناوب برای آسوشیتدپرس، دیلیتلگراف، اطلاعات هفتگی، میهنپرستان و تهران مصور کار کرده بود. روزولت نوشته که آنها در سال ۱۳۲۹ استخدام شدند، برای ارزیابی به ایالاتمتحده آمریکا آورده شدند و کاشف به عمل آمد که از قبل هم تجربه جاسوسی داشتهاند. این تجربه قبلی احتمالا در آلمان نازی کسب شده بود. آنها انتقال جریان پول به لوطیهای پایین شهر و زورخانهها (بهویژه باشگاه ورزشی تاج) را در دست داشتند. همچنین به روزنامهها و نشریاتی نظیر ملت ایران، ملت ما، آتش، داد، آسیای جوانان، ندای سپهر و آرام پول میرساندند. به نوشته روزولت، برادران بوسکو طراح حمله به جمعیت در روز سفر هریمن به تهران بودند. البته او نمیگوید که این حمله باعث تلفات سنگین شد و به تحریک سومکا، جریان حزب آریا و حزب زحمتکشان انجام گرفت. ویلبر هم معمولا به نادیده گرفتن اینگونه جزئیات که افشای آنها برای افکار عمومی آمریکا و سناتورهای آمریکا خجالتآور بود، گرایش داشت.
در نهایت آمریکاییها تلاش برای جلب نظر آیتالله کاشانی را بهویژه پس از قیام ۳۰ تیر تشدید کردند. در این میان آمریکاییهای مختلف و متعددی به دیدار کاشانی رفته و با او گفتوگو کردند، مثلا گزارشگرانی از هرالد تریبون، نیویورک تایمز، نمایندگانی از کنگره آمریکا و دانشگاهیانی به ظاهر علاقهمند به دین و روابط اسلام با مسیحیت. آنان با تملق و چاپلوسی او را سخنگوی واقعی کل جهان اسلام میخواندند. رونوشتهای این دیدارها در اسناد طبقهبندی شده آمریکا موجود است. به گزارش بریتانیاییها پیام واضحی که سفیر آمریکا از دیدار با کاشانی دریافت کرد این بود که «ایران از طریق یک کودتا میتواند نجات یابد.» سیا در اواخر سال ۱۳۳۱ به رئیسجمهوری آمریکا اطلاع داد که کاشانی «چهرهای کلیدی در تهران» است.
منبع: آبراهامیان، یرواند، کودتا، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1392.
ارسال نظر