در آن ﺳﻮی ﺟﺒﻬﻪ درﺑﺎره وﺧﺎﻣﺖ اوﺿﺎع اﻗﺘﺼﺎدی اﻳﺮان و ﻛﻤﺒﻮد ﻣﻮاد ﻏﺬاﻳﻲ ﺑﺴﻴﺎر ﺷﻨﻴﺪه ﺑﻮدم؛ اﻣـﺎ اﻛﻨﻮن ﭘﺲ از روبه‌رو ﺷﺪن ﺑﺎ اﻳﻦ واﻗﻌﻴﺖ ﻫﻮﻟﻨﺎک، ﺑﺮای ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ‌ﺑـﺎر ﻣﻌﻨﻲ ﻛﺎﻣﻞ آن را درﻳﺎﻓﺘﻢ. اﺟﺴﺎد ﭼﺮوﻛﻴـﺪه زﻧﺎن و ﻣﺮدان، ﭘﺸﺘﻪ ﺷﺪه و در ﻣﻌﺎﺑﺮ ﻋﻤﻮﻣﻲ اﻓﺘـﺎده‌اﻧـﺪ. در ﻣﻴـﺎن اﻧﮕـﺸﺘﺎن ﺧﺸﻜﻴﺪه آﻧﺎن ﻫﻤﭽﻨﺎن ﻣﺸﺘﻲ ﻋﻠﻒ ﻛﻪ از ﻛﻨﺎر ﺟﺎده ﻛﻨﺪه‌اﻧﺪ ﻳﺎ رﻳﺸﻪ‌ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ از ﻣﺰارع درآورده‌اﻧﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻲ‌ﺧﻮرد؛ ﺑﺎ اﻳﻦ علف‌ها ﻣﻲ‌ﺧﻮاﺳـﺘﻨﺪ رﻧـﺞ ﻧﺎﺷﻲ از ﻗﺤﻄﻲ و ﻣﺮگ را ﺗـﺎب ﺑﻴﺎورﻧـﺪ. در ﺟـﺎﻳﻲ دﻳﮕـﺮ، ﭘﺎﺑﺮﻫﻨـﻪ‌ای ﺑـﺎ ﭼﺸﻤﺎن ﮔﻮد اﻓﺘﺎده ﻛﻪ دﻳﮕﺮ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﭼﻨﺪاﻧﻲ ﺑﻪ اﻧﺴﺎن ﻧﺪاﺷﺖ، ﭼﻬﺎر دﺳـﺖ و ﭘﺎ روی ﺟﺎده ﺟﻠﻮی ﺧﻮدروﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻲ ﺷﺪ ﻣﻲ‌ﺧﺰﻳﺪ و در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻧﺎی ﺣﺮف زدن ﻧﺪاﺷﺖ ﺑﺎ اﺷﺎراﺗﻲ ﺑﺮای ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﻲ اﻟﺘﻤﺎس ﻣﻲ‌ﻛﺮد. در ﻗﺼﺮ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻮﻗﻒ ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ داﺷﺘﻴﻢ، ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ از ﺳﻮی ﺟﻤﺎﻋﺖ گرسنه‌ای ﻛﻪ ﻏﺬا ﻃﻠﺐ ﻣﻲ‌ﻛﺮدﻧﺪ ﻣﺤﺎﺻﺮه ﺷﺪﻳﻢ. زن ﻓﻘﻴﺮی ﺑﺎ ﻛـﻮدﻛﻲ ﻛـﻪ در آﻏـﻮش داﺷﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ اﻟﺘﻤﺎس ﻣﻲ ﻛﺮد ﻛﻪ ﻛﻮدﻛﺶ را ﻧﺠﺎت دﻫﻴﻢ.

- از کتاب: ﻗﺤﻄﻲ ﺑﺰرگ (1298 ـ1296ش / 1919 ـ1917 م) ﻣﺤﻤﺪﻗﻠﻲ ﻣﺠﺪ، ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﻛﺮﻳﻤﻲ، به نقل از خاطرات و مشاﻫﺪات ﺳﺮﮔﺮد داﻧﺎﻫﻮ، افسر انگلیسی.