اندیشه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام

دکتر حامد عامری

دارالسلطنه تبریز، در عهد خاندان قائم‌مقام فراهانی و به‌ویژه با میرزا ابوالقاسم، نخست به مکانی برای اصلاحات و از آن پس، به کانونی برای تجددخواهی تبدیل شد. در همین کانون، به دنبال شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس، نطفه آگاهی جدید ایرانیان بسته شد که درباره پیامدهای آن برای تاریخ جدید و تاریخ اندیشه در ایران پژوهش چندانی صورت نگرفته است، همچنان‌که به‌رغم اسناد بسیاری که از میرزا ابوالقاسم در دست است، هنوز بسیاری از زوایای شخصیت، عمل و نظر او در تاریکی بازمانده است.

با تشکیل دارالسلطنه تبریز و انتقال ولیعهد به آن و دست‌کم، تا زمان ولایت‌عهدی ناصرالدین میرزا و امیرنظامی میرزا تقی خان، شکافی بی‌سابقه در «بساط کهنه» دربار تهران و نهاد سلطنت ایجاد شد، اما به آن محدود نشد. از ویژگی‌های کانون تجددخواهی دارالسلطنه تبریز این بود که جدال میان کهنه و نو و پیکار علیه آن «بساط کهنه» از صرف پیکار علیه سلطنت فراتر می‌رفت.1 این دو ساختار، اصلی‌ترین تفاوت‌های دنیای جدید و قدیم را در ایران در «آستانه» تجددش نشان می‌دهد، جایی که «ساختار کهنه» دربار تهران، دور از تحولاتی که در جهان شکل گرفته و در حال عالم‌گیر شدن است، راه خود را می‌رود و به‌زودی ناکارآمدی خود را در مقابل سیل بنیان‌کن تجدد نشان می‌دهد و از سوی دیگر سودای «طرح نو»یی که مضمون آن در اندیشه تجددخواهان آتی نیز به تکرار آمده است، به‌دنبال راهی است که یا «بیابد» یا «بسازد». چنین است که میرزا ابوالقاسم را باید سیاستمداری مابین این دو مرحله دید و جایگاهش را بین دو نقطه مهم در تاریخ معاصر فرض کرد و سپس به تحلیل رفتار و گفتارش پرداخت.

میرزا ابوالقاسم، یکی از اصلی‌ترین نماینده‌های گفتاری است که راه اصلی در تحول در ساختار سیاسی را، در اصلاح رابطه میان ارکان قدرت و در این ارکان، صدراعظم با شاه می‌دانست. او به فراست و «تجربه» دریافته بود که «مطلق» بودن قدرت سیاسی، آفت اصلی نظام سیاسی‌ای است که باید دگرگون می‌شد. او از یکسو براساس سنت وزارت ایرانی که جایگاه بالایی برای «وزیر» در نظر داشت، چنان‌که اعتمادالسلطنه ذکر می‌کند به دنبال «مجلس وزارت»2 بود. از سوی دیگر، حضور او در کنار عباس میرزا، بر «تجربه» شخص او در امر اصلاح امور افزود. میرزا ابوالقاسم، در عین حال به مفاهیم اساسی در «عمل» و «نظر» سیاسی، نیز توجه داشت. میرزا، ادیبی دانا و سخنوری چیره‌دست بود که امور سیاسی را، تا جایی که می‌توانست تحت اختیارش داشته باشد، به خوبی در دست داشت. اگرچه، در نهایت، مقهور اقتدار پادشاهی و دسیسه‌های آشکار و پنهان درباریان شد.

یکی از اصلی‌ترین مفاهیمی که میرزا ابوالقاسم، در نظر و عمل، به آن اهتمام داشت، «مصلحت عمومی» بود. مهم‌ترین چیزی که باید در بینش سیاسی قائم‌مقام مد نظر قرار داد آن است که قلمرو قدرت سیاسی، حوزه مصالح عمومی است و او این ضابطه اساسی را به هر مناسبتی وارد می‌کند و آن را راهنمای عمل دیوان می‌داند... قائم‌مقام همین اعتقاد به اصول، سختگیری و سخت‌کوشی را در حوزه مصالح عمومی نیز به طریق اولی به کار می‌گرفت، اما بدیهی است که حدود و ثغور آن دو را خلط نمی‌کرده است. غایت حوزه مصالح عالی، تامین مصالح است و این جز با توجه به منطق ویژه آن ممکن نیست.3

به اعتقاد جواد طباطبایی، «حوزه مصالح عمومی، اساسا بحثی غایب در نظر و عمل اهل سیاست در ایران بود و می‌توان گفت، گفتار منسجمی پیرامون آن میان اهل نظر و عمل وجود نداشت. این نکته مهم را باید در نظر داشت که اگرچه میرزا ابوالقاسم، خود از اهل دیوان قدیم بود که نسل‌اندر‌نسل به امور دیوانی مشغول بودند، اما در بینش سیاسی‌اش، اصل در عمل دیوان، تامین صلاح دولت است.» این ضوابط در «عمل»، یکی از مهم‌ترین اصول شناخت تحول در عصر قاجار است. اینکه از چه جایی، اصلاح‌گران قاجار، «درون» و «برون»حکومتی، به صرافت افتادند تا «طرحی نو» در افکنند، بیش از همه چیز «عمل مبتنی بر تجربه شخصی» و بعد از آن، «تبدیل» این تجربه شخصی به یک «گفتار عمومی اصلاح‌طلبانه» راهی نو در تحولات ایران عصر قاجار گشود و در این میان، جایگاه سیدالوزرا، میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، بسی رفیع و به نوعی بنیان‌گذارانه است.

پی‌نوشت‌ها:

۱- جواد طباطبایی، تاملی درباره ایران، جلد دوم: نظریه حکومت قانون در ایران، بخش نخست: مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، تهران، انتشارات مینوی خرد،۱۳۹۱، ص۲۰۶.

۲- محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، انتشارات روزبهان، ۱۳۵۷، ص۱۳۷.

۳- جواد طباطبایی، ایران در دوره فتحعلی شاه، در: تاریخ جامع ایران، جلد دوازدهم، ص۶۲.