نقشه نازیها برای نیویورک
آیکه فرنتزل
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
روز هشتم آگوست ۱۹۴۲ بود که صندلی الکتریکی زندان ایالتی واشنگتن به زندگی و دوران کوتاه جاسوسی ۶ آلمانی پایان داد؛ البته دَش و یکی از همقطارانش به نام ارنست پتر بورگر به دلیل همکاری به زندانهای طولانیمدت محکوم شدند اما حکم اعدام آن ۶ نفر از سوی شخص پرزیدنت روزولت به امضا رسیده بود. در هزاران کیلومتر دورتر، هیتلر همچنان و با وجود شکست مفتضحانه آن عملیات خرابکاری، در رویای به آتش کشیدن و ویران کردن نیویورک به سر میبرد.
آیکه فرنتزل
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
روز هشتم آگوست ۱۹۴۲ بود که صندلی الکتریکی زندان ایالتی واشنگتن به زندگی و دوران کوتاه جاسوسی ۶ آلمانی پایان داد؛ البته دَش و یکی از همقطارانش به نام ارنست پتر بورگر به دلیل همکاری به زندانهای طولانیمدت محکوم شدند اما حکم اعدام آن ۶ نفر از سوی شخص پرزیدنت روزولت به امضا رسیده بود. در هزاران کیلومتر دورتر، هیتلر همچنان و با وجود شکست مفتضحانه آن عملیات خرابکاری، در رویای به آتش کشیدن و ویران کردن نیویورک به سر میبرد. هیتلر عقیده داشت که دشمن قدرتمندش در آن سوی اقیانوس اطلس باید با یک ضربه کاری در همان خاک خودش از صحنه جنگ کنار برود.
آلبرت اشپر، آرشیتکت مخصوص و مورد علاقه هیتلر در کتاب خاطرات خود آورده است که «پیشوا» همیشه دستور میداد فیلمهایی از لندن در حال سوختن، قطارهای منفجر شده و بمباران ورشو را در مقر صدارت عظمی نمایش دهند و با دیدن همین فیلمها بود که تصور و خیال خود از «نیویورک فرورفته در آتش» را تقویت میکرد. به همین دلیل، تعجبی نداشت که استراتژیستهای نازی، پروژههای متعددی برای نابودی و حمله به نیویورک در چنته داشته باشند و برخی از این پروژهها حتی پیش از آغاز جنگ آماده شده بود. بهعنوان مثال، هیتلر در سال ۱۹۳۷ و در جریان بازدید از کارخانه مسراشمیت از طرح اولیه یک بمبافکن دوربرد چهارموتوره یا همان Me۲۶۴ رونمایی کرد. قرار بود آن هواپیما توانایی این را داشته باشد که در صورت لزوم از اروپا تا سواحل شرقی ایالاتمتحده آمریکا پرواز کند.
تصور داشتن چنین بمبافکنی که بتواند متروپلهای آمریکا را با خاک یکسان کند، به شدت هیتلر را به شوق میآورد اما آنچه که هیتلر نمیدانست، این بود که ویلی مسراشمیت تنها طرحی از چنین هواپیمایی را برای ماموریتهای آنچنانی ارائه داده بود و مشخص نبود که ساختن چنین هواپیمایی تا چه زمانی میتوانست عملیاتی شود.از سوی دیگر، تشکیلات نازی به دلیل شکستهای بزرگ و مفتضحانه خود نیاز به یک به اصطلاح اسلحه جادویی داشت؛ به همین منظور «موسسه تحقیقات نظامی» در منطقه پنهمونده با هدف تحقق چنین ایدههایی راهاندازی شد. در همین منطقه بود که موشکهای V۲ با موفقیت پرتاب میشدند و ظاهرا در پایان جنگ نیز از همینجا یک موشک به سوی آمریکا پرتاب شده بود. این موشکها که A۹ و A۱۰ نام داشتند از نظر طول، ۲۵ متر بلندتر از V۲ بودند و با ۲۵ تن وزن تا ارتفاع ۲۴ کیلومتر از سطح زمین پرواز کرده و خود را به اهدافشان در آمریکا میرساندند.
در طرحی دیگر، قرار بود که موشک از طریق یک خلبان هدایت شده و خلبان کوتاه زمانی قبل از رسیدن به هدف با چتر نجات، خود را به نقطه امن برساند. این طرحها حداقل روی کاغذ و در ذهن مهندسان آلمانی وجود داشت و از این نظر میتوان گفت که تخیل آلمانیها حد و مرزی نمیشناخته است. قرار بود که مدل دیگری از موشکهای V۲ نیز به وسیله زیردریاییها تا سواحل شرقی آمریکا، حمل و از آنجا و در واقع از سطح آب به سوی اهداف مورد نظر در خشکی شلیک شود. اما گسترش و تکمیل این تکنولوژیهای جنگی نازیها فقط از طریق کار کشیدن تا سرحد مرگ از کارگرهای اجباری، امکانپذیر بود و صدالبته هزاران نفر از این کارگران در پایگاههای زیرزمینی و کارخانههای مخفی ساخت تجهیزات جنگی جان باختند. از سوی دیگر، بخشی از عملیات علیه آمریکا به کسانی نیاز داشت که آماده خودکشی بودند، یعنی خلبانهایی که موشک را با هواپیماهای خود حمل کرده و آن را تا اصابت به هدف همراهی کنند و خود نیز کشته شوند؛ جالب آنکه این طرح بهویژه برای نابودی آسمانخراشهای نیویورک در نظر گرفته شده بود.
اما در نهایت مشخص شد که هیچ یک از طرحهای در نظر گرفته شده آلمانیها، امکان عملیاتی و اجرا شدن ندارد؛ اگرچه در همان دوران یعنی در سال ۱۹۴۱، مجله آمریکایی لایف با چاپ یک نقاشی، از نقشه بمباران نیویورک از سوی نازیها نوشت و «فیورللو لاگاردیا» شهردار وقت نیویورک در سال ۱۹۴۴ به هراسها از بمباران آمریکا به وسیله آلمان دامن زد، اما نه آن موشکهای A۹ و A۱۰ و نه هیچ موشک دیگری در آسمان نیویورک ظاهر نشد. ساخت بمبهای خوشهای در کارخانههای آلمانی برای پیشبرد ماموریت بمباران آمریکا نیز رفتهرفته با تردید روبهرو و با ادامه جنگ به امری ناممکن بدل شد. مشکل کمبود شدید مواد اولیه و نیز کمبود زمان نشان داد که رویای هیتلر برای به آتش کشیدن آمریکا، عملی نیست و البته ماموران آلمانی هم با ناپختگیها و ناشیگریهای خود به تداوم این شکستها دامن زدند. بسیاری از اعضای این گروه از ماموران در حفظ و نگهداری اسرار نظامی و عملیاتی خود با حماقت رفتار میکردند. بهعنوان مثال، یک مامور جاسوس در پاریس و مامور دیگری به نام ادوارد کرلینگ در آمریکا به راحتی از ماموریت خود برای دوستانشان تعریف کرده بودند. همقطار کرلینگ نیز که هربرت هاوپت نام داشت به دیدن پدرش در شیکاگو رفت و از او یک پونتیاک مشکی درخواست کرد تا بتواند ماموریت محوله از سوی دولت آلمان نازی را به انجام برساند.
- بخشی از یک مقاله
منبع: اشپیگل/ تاریخ ایرانی
ارسال نظر