نگاهی به جنبش اصلاحطلبی در دوره قاجار (بخش ۱)
پوستاندازی تاریخی
صباح خسرویزاده
بحث و مطالعه علل عقبماندگی و به اصطلاح توسعهنیافتگی ایران در دوره سلطنت سلسله قاجار بالاخص در زمان سلطنت ناصرالدینشاه با توجه به برگشت محصلان اعزامی به اروپا و گسترش مطبوعات در ایران و توجه روشنفکران تحصیلکرده ایرانی آشنا به اندیشههای اروپاییان و شاهدان توسعهیافتگی کشورهای اروپایی و همین طور نفوذ و حضور بیشتر غربیان در سیاستهای داخلی و خارجی ایران، بهصورت دغدغههای فکری اندیشمندان دلسوز ایران و ایرانی درآمد. این دغدغههای فکری بود که اندیشمندان را به فکر اصلاح در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در ایران واداشت.
صباح خسرویزاده
بحث و مطالعه علل عقبماندگی و به اصطلاح توسعهنیافتگی ایران در دوره سلطنت سلسله قاجار بالاخص در زمان سلطنت ناصرالدینشاه با توجه به برگشت محصلان اعزامی به اروپا و گسترش مطبوعات در ایران و توجه روشنفکران تحصیلکرده ایرانی آشنا به اندیشههای اروپاییان و شاهدان توسعهیافتگی کشورهای اروپایی و همین طور نفوذ و حضور بیشتر غربیان در سیاستهای داخلی و خارجی ایران، بهصورت دغدغههای فکری اندیشمندان دلسوز ایران و ایرانی درآمد. این دغدغههای فکری بود که اندیشمندان را به فکر اصلاح در ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در ایران واداشت. آنان با اشاعه این فکر به مبارزه با سلطنت مطلقه فردی و استبدادی شاهان قاجار و جلوگیری از چپاول بیش از پیش دولتمردان و روشنگریهای سیاسی، اجتماعی و اشاعه و گسترش سطح سواد پرداختند، اصلاحطلبان هم بیرون از دایره قدرت قاجار به این امور مشغول شدند. این مقاله بهدنبال این موضوع است که اندیشمندان دلسوز ایرانی دوره قاجار را بشناساند آنها استبداد را عاملی موثر در وجود معضلات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ایران میدانستند و سعی کردند با انتشار مطبوعات، نشر کتب و تدوین قانون و پرداختن به ضرورت وجود آن به اصلاح سیستم فلج و ناکارآمد دولت آن وقت بپردازند و نتیجه این اقداماتشان بهوجود آمدن موج مشروطهخواهی شد که نهایتا تمایل به سلطنت مشروطه در بین اندیشمندان ایرانی نضج گرفت و انقلاب مشروطه در ایران رخ داد. در این مقاله روش تحقیق کتابخانهای و نحوه تحلیل دادههای اطلاعاتی به صورت توصیفی، تحلیلی و تاریخی است.
ایران و مغربزمین
اقدام برای تغییر و تعویض برخی از جنبههای حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه که از آن به «اصلاح» (Reform) تعبیر میشود، از قرن نوزدهم در ایران آغاز شد و بهدنبال خود جریان فکری و سیاسی نوینی را با عنوان «اصلاحطلبی» (Reformism) پدید آورد که دگرگونی جامعه عقبمانده و سنت زده ایران را از طریق انجام اصلاحات در زمینههای گوناگون حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پیگیری و تبلیغ میکرد. پیدایش اندیشه تغییر و ضرورت انجام اصلاحات ریشه در مجموع عوامل و تحولات ذهنی و عینی جامعه ایران در قرن نوزدهم میلادی دارد؛ استقرار امنیت نسبی در جامعه به دنبال تشکیل حکومت مرکزی قاجارها، افزایش تدریجی جمعیت و گسترش شهر و شهرنشینی، بهبود نسبی وضعیت حملونقل و ارتباطات، رونق تجارت، افزایش شمار حقوقبگیران دولت و پیچیده شدن ماشین حکومت، رشد و توسعه مناسبات سرمایهداری و افزایش قدرت بورژوازی شهری که از تجار، تولیدکنندگان کوچک، خردهمالکین، اصناف و بازاریان تشکیل میشد، گره خوردن بازارهای داخلی با اقتصاد جهانی و افزایش حجم تجارت خارجی ایران، هجوم کالا و سرمایه خارجی به داخل بازارهای ایران، ناتوانی و عدم کارآیی حکومت قاجارها در برآوردن نیازهای جدید و ... نمونههایی از تغییر و تحولات عینی است که در ارکان و نهادهای جامعه ایران در قرن نوزدهم میلادی به وقوع پیوست.
از سوی دیگر در طول قرن نوزدهم میلادی روابط ایرانیان با مغرب زمین گسترش یافت و صدها تن از بازرگانان، دیپلماتها، سیاحان، دانشجویان، اشراف و درباریان برای نخستین بار به اروپا سفر کردند و از نزدیک با فرهنگ و تمدن نوین اروپا آشنا شدند.افزون بر آنان هزاران ایرانی از مناطق مختلف کشور از جمله آذربایجان، گیلان، فارس، بوشهر برای یافتن کار و بهبود شرایط زندگیشان به مناطق و کشورهایی همچون روسیه، قفقاز، هندوستان و امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند. از طرف دیگر با گسترش روابط سیاسی و اقتصادی ایران با جهان خارج، دهها تن از اروپاییان بهعنوان بازرگان، دیپلمات، سیاح وارد ایران شدند و به این ترتیب تماس نزدیکی بین ایرانیان و خارجیان برقرار شد. در نتیجه این تحولات، مفاهیم و ایدههای تازهای چون ترقی، صنعت، علم، راهآهن، دانشگاه، آزادی، قانون، احزاب، برابری، مطبوعات و... در ذهن و ضمیر ایرانیان نفوذ کرد. این نگرش و معرفت جدید سبب شد تا افقهای تازهای پیش روی آنان گشوده شود. بسیاری از باورها، سنتها و قالبهای فکری و اجتماعی گذشته را زیر سوال برند، مهمتر از همه برای نخستین بار به ضعفها و عقبماندگیهای جامعه خود پی ببرند و برای جبران آن به فکر اصلاح و چارهاندیشی برآیند.
به این ترتیب تحولات عینی و ذهنی قرن نوزدهم میلادی زمینههای پیدایش اصلاحطلبی را در ایران فراهم ساخت. این جنبش بیش از هر چیز «نوگرایی» یا «تجددگرایی» تاکید داشت که هدف اصلیاش تطبیق و هماهنگ ساختن جامعه سنتی ایران با پیشرفت دانش، علوم و تکنیک جدید بشری بود. اصلاحطلبان عصر قاجار پیش از هر چیز به پدیده عقبماندگی ایران و روشهای تغییر و اصلاح آن میاندیشیدند. در این راه آنان مفتون «عقل» و «علم» نوین اروپایی بودند که در سایه آن اروپاییان به پیشرفتهای مهمی در زمینههای گوناگون نائل شده بودند. به همین دلیل جنبش اصلاحطلبی در ایران از آغاز، ماهیتی «غربگرا» داشت. جنبش اصلاحطلبی دوره قاجار محدود و منحصر به اصلاح بخشی از ارکان جامعه نبود، بلکه اندیشه اصلاح کل جامعه ایران را مدنظر داشت. اصلاحطلبان همانطور که ساختار سیاسی جامعه را مورد انتقاد قرار میدادند، بر ضعفها و کاستیهای دیگر بخشهای جامعه مانند «اقتصاد» و «تعلیم و تربیت» تاکید داشتند. از این رو جنبش اصلاحطلبی ایران در قرن نوزدهم میلادی جنبشی فراگیر و جامعالاطراف بود و «نوگرایی» را درهمه بخشهای اجتماعی دنبال میکرد.
اطلاحطلبان عصر قاجار
اصلاحطلبان عصر قاجار را میتوان به دو گروه؛ الف- اصلاحطلبان نظام قاجار ب- اصلاحطلبان بیرون از نظام قاجار، تقسیم کرد. دسته اول جریانات اصلاحطلبان داخل حاکمیت قاجار را در بر میگرفت و شامل اصلاحطلبانی میشد که جزو اعضای الیگارشی حاکم بر ایران محسوب میشدند مانند شاهزادگان و درباریان. دسته دوم شامل اصلاحطلبانی میشد که بیرون از حکومت و الیگارشی حاکم قرار داشتند مانند بازرگانان، روحانیون و روشنفکران. جنبش اصلاحطلبی در قرن نوزدهم میلادی ابتدا از درون سیستم قاجارها سربرآورد، اما به تدریج با گسترش تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران و ناکارآمدی و شکست جنبش اصلاحطلبانه درون حاکمیت، جنبش اصلاحطلبانه بیرون سیستم نضج میگیرد. جنبش اخیر از عمق و اصالت بیشتری برخوردار بود. شکست حرکتهای اصلاحطلبانه درون سیستم و در نتیجه سرخوردگی و ناامیدی از تغییر و اصلاح نظام از درون و نیز عدم وابستگی یا وابستگی کمتر اصلاحطلبان بیرون نظام به الیگارشی حاکم موجب آن بود تا اصلاحطلبان بیرون از نظام رادیکالتر و سازشناپذیرتر از جریان اصلاحطلبی درون نظام باشند. به همین دلیل در حالی که اصلاحطلبان درون نظام محافظهکارتر و خواهان تغییر آرامتر و محدودتر بودند، اصلاحطلبان بیرون از نظام خواهان تغییرات عمیقتر و گستردهتر در جامعه ایران بودند.
هم از این رو الگو و معیاری که اصلاحطلبان درون و بیرون نظام برای تغییر و تحول داشتند، متفاوت بود. اصلاحطلبان درون نظام همانند «امیرکبیر» یا «میرزا حسینخان سپهسالار» تصور میکردند با انجام اصلاحاتی چون عزل اشخاص فاسد، جلوگیری از حیف و میل بیتالمال، کشیدن راهآهن، ایجاد بانک، فراهم کردن شرایط مناسب برای سرمایهگذاری در ایران و ... میتوانند جامعه را در مسیر ترقی و پیشرفت قرار دهند، اما اصلاحطلبان بیرون از نظام در پی تغییر ساختارها، نهادها و بنیانهای جامعه بودند و اعتقاد داشتند قبل از هر چیز باید سیستم و ساختار موجود را اصلاح کنند. به سخن دیگر این گروه از اصلاحطلبان عزل اشخاص فاسد یا انتخاب افراد صالح برای اداره امور کشور را راه اصولی برای جلوگیری از تعدی و ظلم به مردم نمیدانستند، بلکه اعتقاد داشتند برای اطمینان از درست عمل کردن کارگزاران حکومت باید نظامی ایجاد کرد که چارچوب کار و حوزه وظایف و مسوولیت آنان معلوم و مشخص باشد، راهحلی که اصلاحطلبان بیرون از نظام برای رسیدن به این مقصود پیشنهاد میکردند، برچیدن حکومت مطلقه فردی و استقرار رژیم سیاسی مبتنی بر انتخاب مردم بود. به این ترتیب اگر جریان اول اصلاحطلبی میخواست شاه و دربار را اصلاح کند تا شیوه اداره کشور به نحوی شایسته و مطلوب صورت گیرد، جریان دوم درصدد اصلاح ساختار قدرت و حکومت جامعه به نحوی بود که اصولا شاه و دربار و طبقه حاکم قدرتی نداشته باشند تا سرنوشت جامعه به خوب یا بد بودنشان بستگی داشته باشد.
افزون بر اینها اصلاحطلبان درون نظام پروژه اصلاحات را حول محور پادشاه و با تکیه به او دنبال میکردند. بنابراین حرکتهای این دسته از اصلاحطلبان تا جایی کارساز بود که اولا به قدرت مطلقه «قبله عالم» خللی وارد نکند و ثانیا حمایت او را با خود داشته باشد. به همین دلیل هرگاه پادشاه از حمایت اصلاحطلبان درون نظام دست برمیداشت، هیچ تکیهگاه دیگری برای این دسته از اصلاحطلبان باقی نمیماند. در نتیجه سقوط آنان و ناتمام ماندن پروژه اصلاحات امری حتمی و اجتنابناپذیر بود. اما اصلاحطلبان بیرون از نظام چشم به قدرت و اراده پایانناپذیر مردم دوخته بودند.
اینان نه پادشاه بلکه کل جامعه ایران را مخاطب خود میدانستند و بر این امر آگاه بودند که رشد و آگاهی جامعه بهترین تکیهگاه و پشتوانه جنبش اصلاحات است از این رو پیش از هرچیز بر بیداری و آگاهی مردم تاکید میورزیدند. لازم به ذکر است که بسیاری از اصلاحطلبان بیرون از حاکمیت برای پیشبرد اهداف اصلاحطلبانه خود از تماس با حکومت و همکاری با آن رویگردان نبودند، آنان اگرچه ایرادات و انتقادات سختی بر نظام حکومت ایران داشتند، اما هنگامی که تحقق بخشی از آرمانهای اصلاحطلبانه را در نزدیکی و همکاری با حکومت میدیدند، از فرصت بهره جسته و به قدرت نزدیک میشدند. در این زمینه میتوان از «سیدجمالالدین اسدآبادی» مصلح معروف قرن نوزدهم میلادی یاد کرد که برای ترغیب ناصرالدین شاه به انجام اصلاحات به دیدار او رفت و با وی به گفتوگو پرداخت و همچنین «میرزاملکم خان» روشنفکر معروف دوره ناصری با جلب نظر «ناصرالدین شاه» «دفتر تنظیمات» برای دربار تهیه کرد. این دفتر یکی از نخستین طرحهای اصولی منظمی است که در سده نوزدهم میلادی و به منظور انجام اصلاحات نوشته شده است.
اصلاحطلبی از درون نظام
نخستین حرکت اصلاحطلبی درون حاکمیت قاجارها به سالهای قرن نوزدهم یعنی زمان ولیعهدی «عباسمیرزا» برمیگردد. جنگهای ایران و روس و شکستهای پیدر پی ایرانیان چشمان «عباس میرزا» را روی دنیای دیگری گشود. عباس میرزا و مشاور دانشمند او «قائم مقام فراهانی» با پی بردن به دلایل شکست ایرانیان که ریشه در عقب ماندگی همهجانبه ایران داشت، در صدد جبران آن برآمدند. در این راه ابتدا قوای نظامی مدرنی به نام «نظام جدید» براساس الگوی ارتشهای نوین اروپایی ایجاد شد. همچنین نخستین دسته از محصلان ایرانی برای فراگیری علوم و فنون جدید مانند پزشکی، داروسازی، چاپ، توپریزی، آموزش زبانهای اروپایی و فنون نظامی راهی اروپا شدند. بهعلاوه «عباس میرزا» تلاش داشت تا در تبریز توسط میسیونرهای مذهبی مدرسه جدید ایجاد کند که مسلمانان و مسیحیان با هم در آنجا به تحصیل بپردازند.
اما اصلاحات «عباس میرزا» به کجا انجامید و واکنش هیات حاکمه آن روز ایران در برابر اصلاحات چه بود؟ واقعیت این است که موانع و مشکلات زیادی بر سر راه اصلاحات «عباس میرزا» قرار گرفت. رقابتهای درون دربار در پایتخت بسیاری از شاهزادگان را علیه «عباس میرزا» برانگیخت. شاهزادگان که اصلاحات او را مترادف با افزایش قدرت و محبوبیتش میدانستند، فعالیتهای زیادی را در جهت مخالفت با ولیعهد و برانگیختن «فتحعلیشاه» علیه او انجام دادند. ازسوی دیگر بسیاری از روسای طوایف و قبایل ایران که به «نظام جدید» (ارتش) بدبین بودند، ناخشنودی خود را از وضع جدید آشکار میساختند؛ زیرا برای نخستین بار نیروی نظامی جدیدی در شرف تکوین بود که مستقل از طوایف و نیروهای نامنظم متکی به عشایر عمل میکرد. بهعلاوه شماری از درباریان و برادران عباس میرزا تلاش داشتند تا پای مذهب را در مخالفت با اقدامات وی به میان بکشند. یکی از شاهزادگان به نام محمدعلی میرزا که خود را بیش از عباس میرزا مستحق ولیعهدی میدانست کوشش کرد تا اقدامات اصلاحی عباس میرزا را خلاف اسلام جلوه دهد. یکی از سیاحان اروپایی مینویسد: «مخالفان عباس میرزا، او را لایق ولایتعهدی نمیشمردند؛ زیرا او فرنگی شده است و چکمه فرنگی میپوشد.
«میرزا ابوالقاسم قائممقام» با ناراحتی و حسرت شکایت میکند که مخالفان اصلاحات میگویند: «این مرد (یعنی عباسمیرزا) مسیحی است و میخواهد پیش مسیحیان خودشیرینی کند و به همین جهت آداب و رسوم مسیحیان (اروپاییان) را رواج میدهد و ما را مجبور به پوشیدن لباس آنان میکند.» این مخالفتها که با نام دین انجام میشد، توفیق زیادی نداشت؛ زیرا نام هیچ یک از علما در مخالفت با نظام جدید ثبت نشده است. اصلاحات «عباس میرزا» سرانجام با مرگ زودهنگامش متوقف شد. اصلاحگر بعدی عصر قاجار که از درون نظام سعی در اصلاح امور داشت، میرزا تقیخان فراهانی (امیرکبیر) بود. معضلات و نیازهای جامعه ایران در دوران صدارت امیرکبیر ضرورت انجام اصلاحات را در زمینههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی اجتنابناپذیر ساخته بود. از این رو دامنه اصلاحاتی که امیرکبیر در کشور دنبال کرد، به مراتب عمیقتر و گستردهتر از اصلاحات عباس میرزا بود. تغییر و تحولاتی که امیرکبیر در ایران به وجود آورد، آنچنان گسترده و همهجانبه بود که به سختی میتوان گوشهای از حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران را در نظر گرفت که مشمول اصلاحات امیرکبیر نشده باشد. به همین دلیل نیز کمتر گروه و لایه اجتماعی وجود داشت که در قبال اصلاحات امیرکبیر بیتفاوت مانده باشد.
از آنجا که اصلاحات امیرکبیر بخش عمدهای از منافع و امتیازات طبقه حاکم را مورد تهدید قرار میداد، طیف گستردهای از درباریان، امرا و اشراف، شاهزادگان، مستمریبگیران، سران ایلات و عشایر و شماری از روحانیون در مقابل او و اصلاحاتش جبهه گرفتند. همچنین سفارتخانههای روس و انگلیس که برخی از سیاستهای «امیر» را با منافع خود در تعارض میدیدند، در صف مخالفان امیرکبیر قرار گرفتند. در مقابل خیل گسترده مخالفان داخلی و خارجی، امیرکبیر فقط به حمایت شخص پادشاه جوان کشور یعنی ناصرالدین شاه متکی بود، مخالفان که از اهمیت حمایت شاه از صدراعظمش آگاه بودند، به تدریج تلاش کردند تا نظر شاه را نسبت به او تغییر دهند. سرانجام آنان توانستند این گمان را در پادشاه جوان برانگیزند که امیر خود سودای حکومت دارد. در نتیجه پادشاه دستور عزل و سپس قتل امیر را صادر کرد. قتل امیر در حقیقت شکست دومین تلاش برای انجام اصلاحات در درون نظام بود.
دور سوم اصلاحات از درون به سالهای ۱۲۷۸-۱۲۷۵ ق / ۱۸۶۱-۱۸۵۸ م برمیگردد که در راس آن ناصرالدین شاه قرار داشت. تجربه ناموفق هفت سال صدارت میرزا آقاخان نوری - که پس از امیرکبیر به صدارت رسیده بود - ناصرالدین شاه را به این نتیجه رساند که تمرکز و واگذاری کلیه امور کشور در دست یک نفر به نام صدر اعظم روش خوبی نیست؛ بنابراین طی حکمی منصب صدراعظمی را منسوخ کرد و به جای انتصاب یک صدر اعظم یک «شورای دولتی» تشکیل داد. به این ترتیب برای اولین بار در ایران کلیه امور حکومتی به ۶ وزارتخانه داخله، خارجه، جنگ، مالیه و وظایف و اوقاف واگذار شد و در راس هر وزارتخانه، وزیری از طرف شاه منصوب شد. به دستور ناصرالدین شاه مقرر شد که «شورای دولتی» هر هفته دو بار برای رسیدگی به کار مملکت تشکیل جلسه دهد. گام اصلاحطلبانه دیگری که حکومت برداشت، تشکیل «مجلس مصلحت خانه» بود که یک سال پس از تشکیل «شورای دولتی» در سال ۱۲۶۷ ق / ۱۸۵۹ م به فرمان ناصرالدین شاه ایجاد شد. پادشاه قاجار مقرر داشت تا مجلس مزبور هر روز به مدت ۶ ساعت در امور کشور به گفتوگو و مشورت بپردازد. همچنین شاه از اعضای «مجلس مصلحت خانه» میخواهد که از «جهالت و بیتدبیری گذشتگان بپرهیزند (و) شیوهای پیش گیرند که پسند عقل باشد و موجب اصلاح امور عموم ناس گردند.»
منبع: مجله دانشکده علوم اداری و اقتصاد دانشگاه اصفهان
سال پانزدهم، شماره 2 (تابستان 1382)
ارسال نظر