گروه تاریخ و اقتصاد‌‌: از نظر یرواند آبراهامیان، مارکس در بیشتر موارد به خصوص در گروندریسه، بر فرضیه جامعه پراکنده بیش از فرضیه خودکامگی دیوانی تاکید دارد. مارکس می‌نویسد «من فکر نمی‌کنم کسی بتواند برای استبداد آسیایی بنیادی محکم‌تر از قالب‌های کوچک سازمان‌های اجتماعی «که عبارتند از طوایف، قبایل و دهکده‌ها تصور کند. این «دنیاهای کوچک بسته محلی» با «اقتضای خود بسنده» و «علقه‌های خونی» افراد جامعه را به یکدیگر پیوند می‌زند. این اجتماعات آرام روستایی ساکنان خود را در کوچک‌ترین حوزه ممکن محدود می‌کردند و آنان را تحت سلطه خرافات سنتی و قوانین پدرسالارانه به بند می‌کشیدند و با جدا کردن ایشان از دیگرانی که در همسایگی‌شان از لحاظ طبقه اقتصادی آنان هم سطح بودند، از تشکیل طبقات اجتماعی ممانعت می‌کردند. بدون وجود طبقات اجتماعی که باعث توازن قدرت دولت شود، مستبد شرقی قادر بود که بر صدر نشیند و توازنش را به‌عنوان وحدت کلی و آشکار همه جوامع کوچک‌تر حفظ کند. شاید آبراهامیان را بتوان پیشقراول جان فوران دانست. اما از شکست ائتلاف اعتراضی سخن نمی‌گوید. تاکید او بر این است که دلیل استمرار قدرت‌های استبدادی در جوامعی چون ایران، قدرت تام و فراگیر نیست، بلکه به دلیل ساختار متنوع جامعه قدرت‌های استبدادی ضعیف مانع از جنبش‌های اجتماعی می‌شدند. یعنی برخلاف فوران که جنبش‌های ایرانی را شکننده می‌داند، آبراهامیان همچون ویتفوگل از عدم امکان تشکیل جنبش‌های اعتراضی سخن می‌گوید. براساس مطالعات او سلسله ضعیفی همچون قاجار با استفاده از همین ویژگی حکومت خود را تداوم بخشید.

جنبش‌های اجتماعی و مساله تغییر ساختارهای اجتماعی در ایران آسیایی، نوشته، مصطفی عبدی، مجله جامعه‌شناسی ایران، دوره شانزدهم، شماره 2، تابستان 1394، ص 47.