پژوهش های تاریخی و حافظه جمعی

حمید عباداللهی چنذانق، سولماز آوریده

۱- مقدمه و طرح مساله

اصلاحات ارضی دهه ۱۳۴۰ ش/ ۱۹۶۰ م یکی از مهم‌ترین تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران معاصر به‌شمار می‌رود. درباره علل این واقعه مهم و نتایج آن در جامعه روستایی، ‌شهری و فضای سیاسی ایران دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ مقالات و کتاب‌های بسیاری نوشته شده است. این آثار از رویکردهای سیاسی و اجتماعی مختلفی اصلاحات ارضی ایران را ارزیابی کرده‌اند (ر.ک: لمبتون، ۱۳۵۱؛ سوداگر، ۱۳۵۸؛ ازکیا، ۱۳۷۴؛ کاتوزیان، ۱۹۷۳؛ هوگلند، ۱۳۸۱؛ kazemi & Abrahamian, ۱۹۷۸; Keddite, ۱۹۶۸). وجه‌اشتراک تمام این آثار، باوجود تفاوت‌های اساسی‌شان، نگاه عینیت‌گرا و تجربه‌گرایانه به واقعه اصلاحات ارضی آن سال‌هاست. اگر اینها را آثاری تاریخی در مورد واقعه اصلاحات ارضی بدانیم، همه‌شان می‌توانند آثاری از نوع «تاریخ از بالا» تلقی شوند که واقعه اصلاحات ارضی را با رویکردی کل‌نگرانه،‌روشن‌فکرانه و از بالا تحلیل و ارزیابی می‌کنند. در سال‌های اخیر، نوعی از پژوهش تاریخی توجه پژوهشگران را به خود جلب کرده است که در آن «حکایت‌ها» درباره واقعه بیش از خود واقعه تاریخی اهمیت می‌یابد. در این رویکرد ذهنیت‌گرا سعی می‌شود از پایین، مرتبط با حافظه جمعی و به‌گونه‌ای ذهنی پژوهش شود. بر مبنای چنین رویکردی، اصلاحات ارضی باید به مثابه یک حکایت، امری درون‌ذهنی، تفسیری (حکایتی) و متاثر از جایگاه کنشگران در ساختار اجتماعی و نه به‌عنوان امری عینی مشخص مطالعه شود.

 

چنین نگاهی به اصلاحات ارضی آن را نه واقعه‌ای متعلق به گذشته، بلکه نوعی «یادآوری» گذشته در بطن زندگی روزمره و تحت‌تاثیر شرایط حال می‌داند (ر.ک: Margalit, ۲۰۰۰). اصلاحات ارضی به حکایتی در ذهن مردم تبدیل می‌شود که خود برخاسته از جایگاه ساختاری حکایت‌کنندگان است. اصلاحات ارضی همچون هر واقعه تاریخی دیگر، با «به یاد آوردن‌ها» و «فراموشی‌ها» همراه است که خود تحت‌تاثیر ویژگی‌های اجتماعی حکایت‌کنندگان است؛ ویژگی‌هایی همچون نسل، طبقه، مذهب و تحصیلات. چنین نگاهی به تاریخ هر نوع فهم تاریخی را در چنبره زمان حال می‌داند (Miztal, ۲۰۰۳: ۵۶-۶۱)؛ به‌طوری که نمی‌توان موضعی فراتاریخی اتخاذ کرد و به گذشته فارغ از حال نگریست. گذشته بخشی از حال است و حتی می‌تواند روند تغییرات در آینده نزدیک را نیز بنمایاند. گذشته بخشی از حافظه جمعی کنشگرانی تعریف می‌شود که در حال زندگی می‌کنند و با توجه به شناختشان از گذشته، کنش‌های معطوف به آینده نزدیکشان را شکل می‌دهند.

«یادآوری» اصلاحات ارضی همچون یادآوری هر واقعه دیگر درون کادرهای اجتماعی صورت می‌گیرد که راوی درون آن جای دارد. موریس هالبواکس (۱۹۹۲) خاطرنشان می‌کند «حافظه» که به ظاهر بخشی از فردی‌ترین امور است، کاملا در چارچوب کادرهای اجتماعی شکل می‌گیرد و خصلتی جمعی و بین‌الذهنی دارد (Zerubavel, ۱۹۹۶). افراد به دلیل قرار گرفتن در کادرهای اجتماعی، تجربه‌های متفاوتی از یک واقعه را به‌یاد می‌آورند زیرا آنها یا والدینشان دقیقا به دلیل جایگاهشان در ساختار، از واقعه تاریخی مذکور به شیوه و میزان‌های متفاوتی اثر پذیرفته‌اند. برای مثال، لِری جی گریفین (۲۰۰۴) در پژوهش خود نشان داد که خاطره جنبش حقوق مدنی در آمریکا در بین سیاه‌پوستان و سفیدپوستان و در عین حال میان سفیدپوستان جنوب و شمال آمریکا با یکدیگر متفاوت است. در این مطالعه، نژاد و مکانی که آمریکایی‌ها در آن زندگی کرده بودند، در شکل‌دهی به حافظه جمعی‌شان درباره جنبش حقوق مدنی تاثیر بسزایی داشت زیرا این جنبش بهبود زندگی سیاهان را آماج فعالیت‌های خود قرار داده بود و آمریکایی‌های جنوب این کشور به دلیل میزان زیاد نژادپرستی در جنوب آمریکا در مقایسه با آمریکایی‌های شمال آمریکا، تجربه متفاوتی از تاثیر این جنبش در زندگی خود داشتند، بنابراین احتمال می‌رود افرادی با جایگاه‌های متفاوت درون کادرهای اجتماعی، از واقعه‌ای واحد خاطره متفاوتی داشته باشند.

در پژوهش حاضر، با اتخاذ رویکردی ذهن‌گرا و تفسیری به تاریخ معاصر ایران، در پی مطالعه واقعه اصلاحات ارضی در قالب مفهوم حافظه جمعی هستیم. در این جستار واقعه اصلاحات ارضی به‌عنوان امری عینی (آن‌چنان که واقعا دهه‌ها پیش در منطقه مورد مطالعه اجرا شد) را به کناری می‌نهیم و خاطران افرادی با جایگاه‌های اجتماعی متفاوت درون کادرهای اجتماعی مختلف را مبنای پژوهش قرار می‌دهیم تا پژوهشی از نوع «تاریخ از پایین» درباره بخشی از تاریخ معاصر ایران صورت گیرد. با چنین رویکردی، آنچه برای این پژوهش اهمیت محوری دارد؛ خاطره واقعه اصلاحات ارضی است، نه خود آن واقعه و «به‌یاد آوردن» این واقعه تابع جایگاه راویان در کادرهای اجتماعی موجود در جامعه ایران (برای مثال نسل، طبقه اجتماعی و مذهب) است. برای نمونه، خاطره یک خان سابق با خاطره یک رعیت سابق از اصلاحات ارضی بسیار متفاوت خواهد بود. این پژوهش را در استان گیلان و در محدوده منطقه توالش (شهرستان تالش) و با گفت‌وگوهای دقیق متعدد با نمونه‌های مورد مطالعه انجام داده‌ایم.

2- پیشینه تحقیق

2-1- پژوهش‌های خارجی

نخستین مطالعه «تجربی» حافظه جمعی پژوهشی است که شاومن و اسکات (۱۹۸۹; ۳۵۹) با استفاده از اطلاعات جمع‌آوری شده در سال ۱۹۸۵ م انجام دادند. آنها با استناد به نظریه نسلی مانهایم (۱۹۵۲) دریافتند که وقایعی که هم‌سن‌ها در اوایل جوانی تجربه می‌کنند، ویژگی‌های نسلی، حافظه جمعی، ارزش‌ها و رفتارهای آتی آنها را شکل می‌دهد. هم شاومن و هم اسکات در کارهای آتی خود بر تاثیر گروه هم‌سن‌ها بر حافظه جمعی مجدد تاکید کردند (Schuman & Rodgerd, ۲۰۰۴; Scoh & Zac, ۱۹۹۳). گریفین (۲۰۰۴) در مطالعه‌ای با بررسی انتقادی پژوهش‌های قبلی به ویژه تحقیق شاومن و اسکات (۱۹۸۹)، ضمن تایید نتایج کلی مطالعه شاومن و اسکات، غفلت آنها از توجه به عامل منطقه‌ای (ناحیه‌ای) را مورد انتقاد قرار داد. به باور وی، هم‌نسلی‌ها وقایع را در سراسر کشور به یک شکل تجربه نمی‌کنند؛ به همین دلیل به یک اندازه در افراد یک نسل تاثیر نمی‌گذارد؛ بنابراین نباید انتظار داشت هم‌نسلی‌ها در مناطق مختلف کشور از حافظه جمعی همسانی برخوردار باشند. وی این ادعای خود را با استناد به دو منبع اطلاعاتی مطرح می‌کند: نخست تحلیل دوباره داده‌های شاومن و اسکات (۱۹۸۹) و سپس داده‌هایی که در سال ۱۹۹۳ در قالب پیمایش اجتماعی گسترده در بین ۱۶۰۶ آمریکایی جمع‌آوری شد.

شوارتز (۱۹۹۱) در مقاله‌ای با عنوان «تغییر اجتماعی و حافظه جمعی: دموکراتیک شدن برداشت از شخصیت جرج واشنگتن» به شیوه‌ای متفاوت حافظه جمعی و تغییرات آن طی زمان را بررسی کرد. وی در این مطالعه نشان داد تا چه حد تصورات موجود از جرج واشنگتن در طول زمان حفظ شده و اصلاح و تغییر کرده است؛ به‌طوری که تصویر جرج واشنگتن در بین سال‌های ۱۸۰۰ تا ۱۸۶۵ (به‌عنوان فردی خشک، با نزاکت و بدون گناه) با تصویر وی در سال‌های بعد از ۱۸۶۵ (به‌عنوان فردی معمولی و دارای نقص مانند همه مردم) متفاوت است. به باور شوارتز، این تغییر در یادآوری جرج واشنگتن، تاییدی بر اهمیت نظریات هالبواکس و مید مبنی بر این است که گذشته تغییرپذیر است، ساخته و دوباره ساخته می‌شود تا برای حال قابل استفاده شود. کارن آرمسترانگ (۲۰۰۰) در مقاله‌ای حافظه جمعی فنلاندی‌ها را به واسطه تجربه فردی آنها بررسی کرده است. وی از طریق مطالعه نوشته‌های شخصی مانند نامه‌ها- که مضامینی همچون تجربه شخصی در حوزه مسائل خانوادگی و جنگ در آنها یافت می‌شد- که سعی کرد حافظه جمعی را از طریق تجربیات شخصی شناسایی کند. یافته‌های آرمسترانگ نشان می‌دهد چگونه تجربیات فردی به مفهومی از «ما» بدل می‌شود و حافظه جمعی افراد در یک دوره را شکل می‌دهد.

برد وست (۲۰۰۸) در مقاله‌ای به بررسی بمب‌گذاری سال ۲۰۰۲ در بالی اندونزی و حافظه جمعی استرالیایی‌ها درباره این واقعه پرداخته است. وست با استفاده از رهیافت گیرتز، دو روایت موجود از این واقعه را تحلیل کرده است. وی نشان داده است که دو حافظه جمعی درباره این واقعه در جامعه استرالیا در حال شکل‌گیری بود: نخست، روایت سیاست‌مداران و روزنامه‌نگاران که به نوعی عداوت ملی‌گرایانه به اندونزیایی‌ها را دامن می‌زد و دوم، روایت توریست‌های استرالیایی حاضر در اندونزی در جریان بمب‌گذاری بود. در روایت دوم به شکل ضمنی، نوعی ناسیونالیسم جهان وطنی وجود داشت که می‌توان آن را با رویکردی گیزتزی در بستر سفرهای جهانی امروزی و مصرف‌گرایی پسافوردی معنا کرد. شوارتز و شاومن (۲۰۰۵) در مطالعه بعدی‌شان، بر شخصیت آبراهام لینکلن و نحوه یادآوری وی در جامعه آمریکا متمرکز شدند. آنها دو بازنمایی صورت گرفته از جانب مورخان و مردم عادی را مقایسه کردند. پیمایش آنها نشان می‌دهد از تصاویری که مورخان از آبراهام لینکلن ارائه کرده‌اند (یعنی نجات‌بخش ایالات متحده آمریکا، رهایی‌بخش بزرگ، مردی از بطن مردم و مردی خودساخته) فقط «رهایی‌بخش بزرگ» هم‌اکنون تصویر رایج و برجسته از وی در بین مردم آمریکا است. بررسی‌های دقیق‌تر آنها نشان می‌دهد تصویر چندبعدی آبراهام لینکلن در سال‌های ۱۹۴۵م به تصویری تک‌بعدی از وی تغییر یافته است. به باور مولفان، جنبش حقوق اقلیت‌ها در آمریکا در اواخر قرن بیستم بازنمایی خاصی از جنگ داخلی آمریکا به دست داد که تحت تاثیر آن، آبراهام لینکلن از شخصیتی چندبعدی به شخصیتی تک‌بعدی تغییر یافت.

بری‌شوارتز (۲۰۰۵) در مقاله‌ای ماجرای سخنرانی معروف آبراهام لینکلن در ۱۸۶۳م در گتیسبورگ (شهری در ایالت پنسیلوانیا که محل نبرد سرنوشت‌ساز در جنگ‌های داخلی آمریکا بود) را بررسی کرده است. درباره این سخنرانی این استنباط عمومی وجود دارد که حاوی مضامینی قوی درباره رهایی و عدالت نژادی بود؛ ولی شوارتز نشان می‌دهد این استنباط نوعی بازخوانی (ترکیب تاریخ و حافظه) از ماجرای سخنرانی لینکلن در آن شهر است که در خلال جنبش‌های حقوق اقلیت‌ها و جنبش‌های برابری‌خواهانه متاخر در آمریکا صورت گرفت. شوارتز چنین بازخوانی از سخنرانی لینکلن در گتیسبورگ را شاهدی برآمیختگی تاریخ (ثبت عینی گذشته) و حافظه (ایده‌آل‌سازی گذشته بر مبنای علائق امروزی) می‌داند.

2-2. پژوهش‌های داخلی

پایان‌نامه کارشناسی ارشد اسدالله احمدی (۱۳۸۷) خود با عنوان تاریخ و خاطره جمعی، پژوهشی در تاریخ و خاطره جمعی در افغانستان از نخستین پژوهش‌های داخلی است که در حوزه حافظه جمعی انجام شده است. او با استفاده از رویکرد نظری موریس هالبواکس و هرمنوتیک روایی ریکور، حافظه جمعی در جامعه افغانستان را بررسی کرده است. نتایج مطالعه احمدی نشان می‌دهد خاطره جمعی و تاریخی افغانستان گسسته است و زبان، قومیت و مذهب به مثابه چارچوب‌های اجتماعی یادآوری و فراموشی، در شکل‌گیری روایت‌های تاریخی نقش اساسی دارند. به طور مشخص، سه نوع تاریخ‌نگاری در افغانستان وجود دارد: ۱- تاریخ‌نگاری پشتون‌ها که کاملا براساس چارچوب تفکر قومی و قبیله‌ای روایت می‌شود؛ ۲- تاریخ‌نگاری تاجیک‌ها که به سبب عدم تعیین موقعیت سیال زبان، مذهبی و قومی آنها نوعی روایت آشفته است و خطوط داستانی چندان روشن و مشخصی ندارد؛ ۳- تاریخ‌نگاری هزاره که در واقع «پیکربندی فاجعه‌ها» است و تقریبا تمام رخدادهای گذشته با محوریت نسل‌کشی دوران عبدالرحمن (۱۸۹۳-۱۸۹۲) در آن روایت می‌شود؛ بازخوانی امر گذشته در این روایت را می‌توان نوعی مقاومت در برابر فراموشی اجباری و نوعی «خاطره قربانیان» دانست که به صورت رادیکال، «سیاست خاطره ملی» را نقد می‌کند. در کل، نتایج مطالعه احمدی حاکی از آن است که خاطره جمعی در افغانستان خاطره قومی است و رخدادهای گذشته در چارچوب‌های اجتماعی قومیت، زبان و مذهب به یاد آورده یا فراموش می‌شوند.

کاظم کاظمی و سیدسعید زاهد (۱۳۸۸) در نخستین پژوهش میدانی درباره حافظه جمعی ایرانیان با عنوان «حافظه جمعی و ابعاد آن: بررسی موردی حوزه علوم دینی شهر شیراز»، با استفاده از نظریه موریس هالبواکس، حافظه جمعی حوزویان حوزه علمیه شهر شیراز را مطالعه کردند. این پژوهش به شیوه پیمایش و با استفاده از ابزار پرسش‌نامه روی ۲۵۶ نفر از حوزویان انجام شد. یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد واقعه «انقلاب اسلامی» با تفاوتی فاحش با سایر وقایع عمدتا به دلیل ویژگی دینی و معنوی انقلاب، جایگاه بسیار مهمی در حافظه جمعی حوزویان دارد. اولویت دوم حوزویان در انتخاب وقایع مهم ملی «جنگ ایران و عراق» است. دلیل اکثر حوزویان در انتخاب جنگ در اولویت دوم، دلالت‌های این واقعه بر پیروزی، دفاع، وحدت و سازندگی است. نتایج کاربرد آمار استنباطی در داده‌ها حاکی از این است که از جمع متغیرهای مستقل، دو متغیر تحصیلات و قومیت با یادآوری انقلاب و متغیر مصرف فرهنگی با یادآوری واقعه جنگ رابطه معناداری دارد. در نهایت این پژوهش با توجه به الگوی یکسان حافظه جمعی حوزویان و با استناد به نظریه هالبواکس مدعی است حوزویان به عنوان گروه اجتماعی از همگنی اجتماعی و فرهنگی زیادی برخوردارند و حافظه جمعی آنها در چارچوب گروه اجتماعی عضویت آنها شکل گرفته است.

بخشی از یک مقاله