نوروز در «سفرنامه خراسان و سیستان» اثر چارلز ادوارد ییت
عید بزرگ ایرانی
گروه تاریخ و اقتصاد: کلنل چارلز ادوارد ییت، در ۱۸۴۹ م در انگلیس متولد شد. پدرش کشیش و در سال ۱۸۶۷ م جزو فوج ۴۹ پادشاهی انگلیس بود. ییت از ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۶ م در هند و غالبا در قسمت شمال غربی خدمت میکرد و بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۴ م مفتش حکومت و کمیسیونر اصلی بلوچستان بود. در ۱۹۰۱ م به درجه سرهنگی رسید و جزو کارگزاران هندوستان و سیاستمدار انگلیسی شد. در ژوئیه سال ۱۸۹۳ م کفیل کنسول بریتانیا در مشهد شد و از سپتامبر ۱۸۹۶ تا دهم فوریه ۱۸۹۷ م سرکنسول مشهد شد. وی آشنا به زبانهای فارسی و ترکی بود.
گروه تاریخ و اقتصاد: کلنل چارلز ادوارد ییت، در ۱۸۴۹ م در انگلیس متولد شد. پدرش کشیش و در سال ۱۸۶۷ م جزو فوج ۴۹ پادشاهی انگلیس بود. ییت از ۱۸۷۱ تا ۱۹۰۶ م در هند و غالبا در قسمت شمال غربی خدمت میکرد و بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۴ م مفتش حکومت و کمیسیونر اصلی بلوچستان بود. در ۱۹۰۱ م به درجه سرهنگی رسید و جزو کارگزاران هندوستان و سیاستمدار انگلیسی شد. در ژوئیه سال ۱۸۹۳ م کفیل کنسول بریتانیا در مشهد شد و از سپتامبر ۱۸۹۶ تا دهم فوریه ۱۸۹۷ م سرکنسول مشهد شد. وی آشنا به زبانهای فارسی و ترکی بود. نویسنده کتاب علاوه بر ماموریت سیاسیاش که تعیین حدود مرزهای ایران و روسیه بوده، بهعنوان اولین سیاح با ترکمانان داخل مرز ایران آشنایی پیدا و مختلف ترکمن، گوکلان، یموت و... را به خوبی معرفی میکند. از طریق خراسان به سیستان سفر میکند. مرز افغانستان با سیستان را مورد مطالعه قرار داده و تمام مسیری را که پیموده، توصیف میکند. سومین بخش کتاب جنبه اجتماعی دارد که خوانندگان را با آداب اجتماعی مردم در یکصد سال پیش آشنا میسازد. در این بخش از مراسم ازدواج و روابط مردم با یکدیگر، مراسم عزاداری، جشنهای نوروزی، عید قربان، دید و بازدید مردم، طرز لباس پوشیدن و نحوه زندگی مردم در دهات و شهرها سخن گفته شده است.
در ۲۱ ماه مارس، نوروز آغاز سال نو ایرانیان و همچنین بزرگترین و تا آنجا که من میدانم تنها عید ملی این مردم فرا رسید. در این روز تمام خدمتکاران و وابستگان برای عرض تبریک و سلام پیش میآیند و انتظار دارند تا هدیه یا عیدی بگیرند. در حقیقت این کریسمس ایرانیهاست و بزرگداشت آن تا اوایل ماه آوریل بهطول میانجامد.در روز سیزدهم نوروز، تمامی مردم مشهد یکپارچه از شهر خارج میشوند. در این روز به دلیلی که چندان برایم روشن نیست به زنها اجازه نمیدهند تا از خانهها خارج شوند. وقتی که صبح زود از دروازه سراب خارج شدم، دیدم یک گارد در آنجا مستقر است.دلیل این امر را پرسیدم. آنها گفتند علت استقرارشان در آنجا این است که نگذارند زنها از شهر خارج شوند. زنها معمولا توجهی به این امر نکرده و برای سیزده از خانهها خارج میشوند. این یک رسم بسیار پابرجا و قدیمی است که هر کس باید خانهاش را ترک گفته و در این روز بیرون و حتیالامکان به سبزهزارها برود، در غیر این صورت نحسی این روز گریبانگیر وی خواهد شد.در موقع بازگشت از سواری، دیدم صدها مرد و کودک همراه با تعداد زیادی درشکه به طرف کوهسنگی در خارج از شهر که بهنظر میرسید یکی از تفرجگاههای بسیار مورد علاقه مردم باشد در حرکت بودند. خدمتکاران من نیز از فرط شادی تن به بازی و نمایشهایی با اسب دادند و جمعیت زیادی را گرد خود جمع کرده بودند. کمکم ترس برم داشت که نکند حادثهای روی دهد خوشبختانه مسالهای پیش نیامد. بعدها، تمام تابستان هفتهای چند ساعت به تمرین این حرکات مشکل سواری پرداختیم. ترکمنها نیز با میل و رغبت به ما ملحق میشدند و تلاشهای آنها گاهی به شور و هیجان بازی میافزود، هرچه به آنها اصرار میکردم که در موقع تاخت اسب از انجام حرکات بسیار مشکل اجتناب کنند توجهی نمیکردند. آنها در حالیکه اسب یورتمه میرفت، خود نیز به هر سو در هوا میپریدند و دست و پاهایشان را به هر سویی تکان میدادند. ترکمنها هرچند سوارکارهای خوبی هستند اما در شمشیربازی با وجود علاقه زیادشان مهارت چندانی ندارند.
فصل بهار در مشهد بسیار دلانگیز است. به نظر میرسد تمامی منطقه شکفته میشود و مرغان و پرندگان از هر نوع شروع به تولید مثل میکنند. پرندههایی که ایرانیان آنها را کلاغ سبز مینامند در دستههایی چندصدتایی تمامی کنارههای نهرها را در بر میگیرند و به دنبال آنها پرنده شاد و پرجنب و جوش سبزقبا از راه میرسد که همانند دسته قبلی در کناره نهرها شروع به تخمگذاری میکند. تقریبا بر کنار هر حلقه از چاه قنات چند جفت دمجنبانک به چشم میخورد. آسمان را گنجشکها و پرستوها در بر میگیرند و بلبلها نغمهسرایی در باغها را آغاز میکنند. زمانی درون درختهایی که در چند متری از پلکانهای ورودی جلو و در باغ کنسولگری قرار داشت، دو لانه بلبل و ۶ یا ۷ لانه چکاوک به چشم میخورد.به زودی همین که نیمههای ماه آوریل فرا میرسد، سروکله بلدرچینها نیز پیدا میشود. اینان را با تورهایی که در کشتزارهای گندم میگسترانند صید میکنند و سپس در بازار به بهای هر ۶ عدد یک قران میفروشند. بلدرچینها در کشتزارهای اطراف شهر زندگی میکنند و در اواخر ژوئیه زمانی که محصول برداشت میشود، میتوان بلدرچینهای جوان را یافت و بهدام انداخت. این بلدرچینها بسیار لذیذ و خوشخوراکند. پرنده دیگری که به وفور در خراسان یافت میشود سار نام دارد که به رنگ کهربایی است. کوهسنگی که در جنوب غرب مشهد واقع است یکی از محلهای مناسب برای زندگی این پرندگان است. در اینجا دستههای زیادی از پرندگان در بین تختهسنگها و قطعات بزرگ سنگهایی که انتهای غربی تپه را تشکیل میدهند، لانه ساخته و زندگی میکنند در ماه ژوئن که جوجههای جوان از تخم به درمی آیند، مردان و کودکان سبد بهدست به جانب کوهسنگی روان میشوند و آنها را بدام میاندازند. پرندگان در حالی که هریک علفی یا دانهای را برای لانه و یا جوجه نورسیده خود به منقار دارند کمی دورتر رفته و به تماشا میایستند و شکارچیان نیز در برابر چشمان آنها بیشرمانه به جستوجوی لانهها و گرفتن جوجهها میپردازند.
در ۲۴ می، بار دیگر تولد ملکه را با همان تشریفاتی که در سال ۱۸۹۴ م. برپا کرده بودیم، برگزار کردیم. مراسم قبل از ظهر آغاز شد و اولین کسانی که برای عرض تهنیت به دیدار ما آمدند شوکت الدوله رئیس تیموریها و رئیس اداره پست بودند، که هر دو در لباس تمام رسمی ظاهر شدند. شوکت الدوله ستاره و کمربند مخصوص امیر تومانی را با خود داشت. حال آنکه رئیس پست علائم و نشانههای میرپنجی را به خود آویخته بود. بعد از این دو فرمانده توپخانه با مؤتمن لشکر که مسوول مامور مالی لشکر است وارد شدند. او تمثالی از شاه را به دور گردن داشت. کارگزار، سرتیپ تلگراف، مامور روادید، فرمانده هنگ فیروزکوه، مسوول بهداشت و درمان و تنی چند از مقامات دیگر نیز به ترتیب از راه رسیدند. بعد از این افراد کلیه وابستگان هندی و سرانجام م. ولاسوف همراه با اعضای کنسولگری روس به دیدار ما آمدند. در مهمانی شامی که آن شب برپا بود، ۱۴ نفر حضور یافتند و شام شب دیگر نیز با حضور ۱۲ نفر برگزار شد.۲۶ می، روز تولد ولاسوف بود و همگی برای تفریح و شادی به مناسبت چنین روزی بیرون شدیم و به دهکده کوچک زکریا که در پای تپههای کوهسنگی واقع بود رفتیم. در واقع این آخرین جشنی بود که ما و ولاسوف در آن شرکت داشتیم زیرا چندی نگذشت که او به سن پترزبورگ فراخوانده شد و به سمت نماینده این کشور در حبشه منصوب شد. صبح دوازدهم ژوئن م. ولاسوف و همسرش را که به دو شاخ نزدیکترین ایستگاه راهآهن تا مشهد میرفتند بدرقه کردیم در این سال باز مشهد ناظر تغییر و تحولی در حکومت خود بود.یک روز تلگرامی از تهران رسید به این مضمون که رکنالدوله به جای آصفالدوله گماشته شده و از این لحظه آصفالدوله و افرادش از کار برکنار شده و صاحب هیچگونه سمت و مقامی نیستند. وقتی برای چند کار به بیگلربیگی مراجعه کردند، گفت که از قدرت برکنار شده و دیگر کاری نیست و به اینترتیب برای مدت کوتاهی هیچکس در رأس قدرت نبود. اسما یک نایب الحکومه انتخاب شد و تمام سعی و کوشش آصفالدوله نیز در این خلاصه شد که چگونه بار و بنه خود را جمع کرده و به سرعت از آن ناحیه خارج شود.
پسر بزرگ رکنالدوله به نیابت از طرف پدرش به مشهد وارد شد و خود رکنالدوله نیز تا فرا رسیدن پاییز به مشهد نیامد.برای دیدار با عینالملک رفتم. او مرا در چادری بزرگ که در باغ مرکزی شهر بر پا بود به حضور پذیرفت و روز بعد نیز برای بازدید نزد ما آمد. چون پدر وی پسر شاه فقید و برادر شاه فعلی بود نمیتوانست به بازدید ما بیاید، اما از آنجا که برادرزادهها و خواهرزادههای شاه از این قاعده مستثنی بودند، عین الملک به موقع هم به دیدار من و هم به دیدارم. ولاسوف شتافت و ظاهرا برایش مسالهای هم نبود. عینالملک از رتبه و مقام خاصی برخوردار بود. وقتی در ۲۲ ژوئیه ۱۸۹۷ م. سالروز تاجگذاری ملکه شرکت کرد، ایرانیان دیگر منتظر شدند و بعد از اینکه وی ما را ترک گفت وارد شدند. آنها نمیتوانستند همزمان با وی در مراسم شرکت داشته باشند یا در حضور وی بنشینند و تفریح کنند. برگزاری مراسم پذیراییهای رسمی در شرق در طول فصل تابستان بهخصوص از نیمه ژوئن تا نیمه اوت کار بسیار دشوار و طاقتفرسایی است. در این مدت هوای شهر مشهد بسیار گرم است هرچند کنسولگری تقریبا در بالاترین نقطه و نزدیک به ارک قرار داشت و دور آن را فضای باز و درختان و باغها احاطه کرده بود و از شلوغی و تنگ دل هم بودن خانهها که در بقیه شهر مشاهده میشد به دور بود، باز هم محوطه آن خیلی گرم بود. چندین بار به من پیشنهاد کردند که در ماههای گرم به اردوگاهی در دامنه تپهها بروم اما در کل ترجیح دادم که در خانه و در مشهد باقی بمانم.آفتاب ایران در این موقع از سال بسیار سوزان است و شعاع گرم آن در هوای صاف و تمیز آنچنان بیرحمانه بر چادرها میتابد که گمان نمیکنم بتوان درون آنها به سر برد. از آنجا که خانهام دو طبقه بود هوا همیشه در طبقه اول خنک بود و بهندرت مشاهده کردم که دمای هوا وقتی درها و پنجرهها باز باشد ۲۴ تا ۲۵ درجه سانتیگراد بیشتر شود. فقط به یاد دارم یکبار دمای هوا در همین شرایط به ۲۷ درجه رسید و آن گرمترین هفته سال و در اواخر ماه ژوئیه بود. از این نظر مشهد درست برخلاف ماورای خزر بود. وقتی که هوا سرد و خوب شده بود شنیدیم تبی که سال گذشته در مرو تعدادی را از بین برده بود بار دیگر نیز شایع شده است.
سربازان هنگ روس که در آن ناحیه مستقر بودند به کراسنوودسک در کنار دریای خزر و قزاقها به یولاتان فرستاده شدند.تمامی آن ناحیه تقریبا خالی شد. تعداد زیادی از دکترها را برای مبارزه و دفع این بیماری به آن منطقه گسیل داشتند، که با وجود تلاشهای ایشان تا زمانی که این خبر به ما رسید نزدیک به ۲۴ هزار نفر در اثر ابتلا به بیماری جان خود را از دست داده بودند. جای تعجب نیست که روسهای ماورای خزر، به سرزمین خراسان که بسیار معتدل و سالم است اینگونه با طمع و حسرت مینگرند. آنان در زمینهای شنزار پاییندست آسایش چندانی ندارند. پنجده بسیار گرم است. مرو همواره با تب و بیمارهای مسری رودررو است و عشقآباد نیز آنچنان آب و هوای گرمی دارد که زندگی در آن طاقتفرساست.در عشقآباد خانهها کمابیش به سبک روسها ساخته شده است. این خانهها یک طبقه، فاقد ایوان و برای حفظ ساکنانش از سرما بسیار خوب طرح شده است، اما در برابر گرما چندان عایق نیست و به همین دلیل بسیار نامناسب است.سرکنسول جدید روس همراه با همسر و خانوادهاش به مشهد رسید. در نهم ژوئیه ۱۸۹۷ میلادی، م. پونافیدین از طرف همان هیأت ایرانی که به من خوشامد گفته بودند هنگام ورود به شهر مورد استقبال قرار گرفت. م. پونافیدین در هندوستان نامآور و همچنین مدتی نیز سفیر روسیه در بغداد بود. از آنجا که او به زبان انگلیسی آشنایی کامل داشت، توانستیم در مشهد دورههای دلپذیری با یکدیگر داشته باشیم.
منبع: سفرنامه خراسان و سیستان، چارلز ادوارد ییت. مترجم مهرداد رهبری و قدرت الله روشنی زعفرانلو.
ارسال نظر