گروه تاریخ و اقتصاد: در قرن نوزدهم ملت‌هایی که دولت ملی داشتند در عرصه مناسبات بین‌المللی از حقوقی برخوردار بودند اما کشورهای مستعمره مانند هند و اندونزی و برزیل، دارای حقوق ملی نبودند. استقلال ایران به دلیل «بازی بزرگ» حفظ شد اما دولت مستقلی که بتواند حقوق ملی مردمش را پاس بدارد در قدرت نبود. از دوره جنگ‌های ایران و روسیه به بعد، بخش‌های زیادی از خاک ایران که تا آن زمان کانون توجه قدرت‌های جهانی بود و اسم و قدرتی در منطقه داشت، به دلیل تضعیف کشور تصرف می‌شود. دولتی که قانون بر سیاست‌هایش حاکم باشد هم در راس کار نبود و اراده ملی در سیاست‌هایش نقشی نداشت. در نتیجه روندی آغاز می‌شود که می‌توان آن را روند «نیمه مستعمره» شدن ایران نامید و تا اواخر قرن نوزدهم این روند تکمیل می‌شود.

از این تاریخ رفتار روس و انگلیس با ایران مانند یک دولت زیرنفوذ بود، چنانکه حقوق ملی ما را رعایت نمی‌کردند و این رفتار آنها احساسات و غرور ملی ایرانیان و وطن‌دوستان را جریحه‌دار کرد. این روند باعث شد تا آن سوالی که ایرانیان در زمان صفویه نپرسیده بودند، در این زمان از خود بپرسند که چرا غرب اینقدر پیشرفت کرد و ما اینقدر ضعیف شدیم؟ سفرنامه‌نویسان ایرانی که به غرب رفتند این پرسش را به شکل اساسی مطرح کردند. اما‌‌ همان زمان برخی رجال دولتی که می‌خواستند به نحوی ایران را نجات دهند، به این نتیجه رسیدند که برای حفظ استقلال کشور مجبورند هر امتیازی که به روسیه می‌دهند، به انگلیس هم بدهند. این سیاست در دوره ناصرالدین شاه زمینه‌ساز «عصر امتیازات» یا «عصر بی‌خبری» شد، به روس‌ها امتیاز می‌دادند انگلیس تقاضای امتیاز می‌کرد و بالعکس. ولی از‌‌‌ دهه ۳۰ قرن نوزدهم میلادی تفکر دیگری مقابل تفکر موازنه مثبت شکل گرفت و شاید بتوان سرآغاز این تفکر را در گفتمان میرزا ابوالقاسم قائم‌ مقام فراهانی صدراعظم محمد شاه قاجار که به دستور شاه کشته شد، سراغ گرفت. وقتی سفیر انگلیس از او خواست که امتیازات ترکمانچای را به انگلیس‌ها هم بدهد، پاسخ‌ داد که «ایران مانند شکار نیمه‌جانی است که بین دو شیر گرفتارشده. با قرارداد ترکمانچای یکی از این شیر‌ها پنجه‌های خود را در تن نیمه جانش فرو برده و من اجازه نمی‌دهم که شیر دیگر نیز پنجه‌هایش را در این بدن نیمه جان فرو برد. اگر من بتوانم تلاش می‌کنم پنجه دیگری را نیز بیرون بکشم.» این تفکری است که بعد‌ها مرحوم مصدق نام موازنه منفی را بر آن نهاد. البته پیش از مصدق، مرحوم مدرس با معنایی کمی متفاوت از «موازنه عدمی» سخن می‌گفت. بعد از قائم مقام و جدا شدن هرات در دوران ناصری، عهدنامه صلح پاریس یادآور قرارداد ترکمانچای بود. این اتفاق برای ایرانیان بسیار دردآور بود و متاسفانه دولت‌های کوچکتر هم همین حقوق را از ایران گرفتند. در دوره قاجار اصل نیروی سوم نیز شکل گرفت که مبتنی بر این بود که یک دولت و نیروی سومی را وارد ایران کنیم و سرمایه‌گذاری کند تا با کمک آن روس و انگلیس را از ایران بیرون کنیم. این کار در دوره امیرکبیر با بستن قراردادهایی با اتریش، مجارستان، فرانسه و... آغاز شد و بعد‌ها تا دوران محمدرضا شاه و قوام‌السلطنه نیز ادامه پیدا کرد.

- به نقل از یک گفت‌وگو با داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران