گروه تاریخ و اقتصاد: بیست و هشتم ماه جولای (۱۶۳۵) به شهر کوچک ولی زیبای نطنز رسیدیم و در کاروانسرای بزرگی نرسیده به شهر اقامت گزیدیم. این منطقه به سبب وجود آب خوب دارای میوه و درختان انگور بسیارست. روبه‌رو در سمت راست دو کوه بلند با قله‌ای تیز قرار داشت که بر فراز قله یکی از آنها برجی با راس صاف و مسطح دیده می‌شد. چون خسته و کوفته بودیم، از کوه بالا نرفتیم. آنچه را که در زیر می‌خوانید از دفتر خاطرات روزانه ماندلسلو بیرون آورده‌ام و بازگو می‌کنم: مقابل شهر کوچک و زیبای نطنز کوه سنگی نوک‌تیزی قرار دارد. چون بر فراز قله یکی از آنها برجی دیده می‌شد، من با دو نفر از نوکرانم با این تصور که در آنجا چیز مهمی ببینم، باوجود خطر از کوه بالا رفتیم.

من چیزی جز یک برج در آنجا ندیدم که با خشت پخته ساخته‌شده بود. قسمت پایین برج هشت‌گوش بود که در بالا مدور شده و سقف آن را کاشی آبی رنگ پوشانده بود و انسان می‌توانست از آن بالا رود. این برج در قسمت پایین دارای هشت قدم قطر بود و به سبب داشتن تعداد زیادی در و پنجره از بیرون، درون آن دیده می‌شد. برفراز کوه غیر از این ساختمان چند نوع درخت وجود داشت که من آنها را نمی‌شناختم. از هیچ‌چیز تعجب نکردم جز زحمتی که برای حمل خشت نپخته از پایین به بالای این کوه سنگی دور تا دور صاف و صعب‌العبور متحمل شده بودند. من سه ساعت فقط برای بالا رفتن صرف کردم و از محلی دیگر که آنجا نیز خالی از خطر نبود پایین آمدم. روز دوم اوت هنگام برآمدن ماه دو مایل دیگر پیش رفتیم تا به اقامتگاه شاهی واقع در یک باغ زیبا رسیدیم. در پایین از میان کاخ نهری می‌گذشت که عمیق بود و کف آن را با سنگ‌های مکعب فرش کرده بودند و باید انسان از طریق پله خود را به آب نهر می‌رساند. اینجا آخرین اقامتگاه شبانه ما در سفر به اصفهان بود.

‏- سفرنامه آدام اولئاریوس: ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی/ نویسنده آدام اولئاریوس؛ ترجمه از متن آلمانی و حواشی احمد بهپور. نشر: تهران: ابتکار نو، ۱۳۸۵